۲۴ ساعت

01 آوریل
۱ دیدگاه

نور امید – The Light of Hope

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : سه شنبه ۱۲ حمل  ( فروردین ) ۱۴۰۴  خورشیدی -۱ اپریل  ۲۰۲۵   میلادی –  ملبورن – استرالیا

نور امید

 

ولی شاه عالمی

 

قصل اول – قسمت سوم

 

ولی و فرید آن روز تا غروب کار کردند. دست‌های‌شان از سرما کرخت شده بود، اما هیچ‌چیز مهم‌تر از پیدا کردن مقداری پول برای دوای مادرشان نبود. وقتی بالاخره توانستند چند روپیه جمع کنند، با عجله به طرف  دواخانه کوچکی که در ٱخر بازار بود رفتند.

داخل دواخانه، پیرمردی ایستاده بود. 

ولی پیش رفت و با عجله گفت: “کاکا، ما پول داریم، لطفاً یک دوا بده که مادر ما را خوب کند.”

پیرمرد نگاهی به پولهای کوچک در دست ولی انداخت و بعد، با ناراحتی سرش را تکان داد. “پسرم، این مقدار کافی نیست. دواهای که مادرتان ضرورت دارد، قیمتتر از این است.”

ولی و فرید با درماندگی به هم نگاه کردند.  ولی با التماس گفت: “لطفاً، ما بقیه‌ی پولت را بعداً می‌آوریم، فقط کمی دوا بدهید.”

پیرمرد آهی کشید، مکثی کرد و بعد از چند لحظه، بسته‌ای کوچک از الماری برداشت. “این بهترین چیزی است که می‌توانم به شما بدهم. مراقب مادرتان باشید.”

ولی با چشمانی که از خوشحالی برق می‌زد، دوا را گرفت و همراه فرید با عجله به سمت خانه دویدند. اما وقتی به سرپناه‌شان رسیدند، چیزی در دل‌شان وهم میکرد.

درِ کوچک چوبی نیمه‌باز بود، و صدای گریه‌ی آرامی از داخل شنیده می‌شد. ولی با شتاب داخل رفت—زنی همسایه، کنار مادرشان نشسته بود و اشک می‌ریخت. مادرشان بی‌حرکت روی بستر افتاده بود، چهره‌اش رنگ‌پریده‌تر از همیشه بود.

ولی بسته‌ی دوا از دستش افتاد. فرید یک قدم  گذاشت، اما زانوهایش سست شد. “نی… مادر!”

زن همسایه با صدایی لرزان گفت: “او تا لحظاتی پیش بیدار بود… نام شما را صدا می‌کرد…”

ولی و فرید کنار مادرشان زانو زدند. 

ولی دستان سرد او را در دست گرفت،  فرید شانه‌هایش را تکان داد،  امید داشت مادرشان چشمانش را باز کند. اما دیگر خیلی دیر شده بود…

سکوتی سنگین، در آن سرپناه کوچک پیچید. بیرون، برف آرام‌آرام روی زمین می‌نشست، اما در دل دو برادر، طوفانی سهمگین در حال شکل‌گیری بود.

آن شب، ولی و فرید دیگر کودکانی نبودند که امیدشان به وعده‌های فردا باشد. آن‌ها می‌دانستند که دیگر چیزی برای از دست دادن ندارند. و این یعنی، وقتش رسیده بود که تصمیم بگیرند—زندگی‌شان را به همین شکل ادامه بدهند، یا راهی جدید پیدا کنند… راهی که شاید آن‌ها را از این تاریکی بیرون بکشد.

فرید با چشمانی پر از خشم و اندوه، به زمین خیره شد. “ولی، ما دیگر اینجا نمی‌مانیم. ما باید برویم. باید راهی پیدا کنیم… هر طوری که شود.”

ولی اشک‌هایش را پاک کرد. او به چشمان برادرش نگاه کرد و سرش را تکان داد.

“برویم، فرید.”

و آن شب، دو برادر، در حالی که آخرین نگاه را به سرپناهی که روزی خانه‌شان بود انداختند و  پا به سفر گذاشتند.

 

ادامه دارد . . . 

     The Light of Hope 

Written by: Wali shah Alimi
 Chapter 1, Part 3

That day, Wali and Farid worked until sunset. Their hands were numb from the cold, but nothing was more important than earning enough money to buy medicine for their mother. When they finally managed to collect a few rupees, they hurried toward a small pharmacy at the end of the market.

Inside the pharmacy, an old man was standing behind the counter.

Wali stepped forward and quickly said, “Uncle, we have money. Please, give us medicine to make our mother better.”

The old man glanced at the small coins in Wali’s hands and then shook his head regretfully. “Son, this isn’t enough. The medicine your mother needs is more expensive than this.”

Wali and Farid exchanged helpless looks. Wali pleaded, “Please, we’ll bring you the rest of the money later. Just give us some medicine now.”

The old man sighed, hesitated for a moment, then took a small packet from the shelf. “This is the best I can give you. Take care of your mother.”

Wali’s eyes sparkled with joy as he took the medicine. He and Farid rushed home. But as they approached their shelter, a strange feeling of unease filled their hearts.

The small wooden door was slightly open, and the sound of quiet sobbing could be heard from inside. Wali hurried in—inside, a neighbor woman was sitting beside their mother, tears streaming down her face. Their mother lay motionless on the bed, her face paler than ever.

The medicine packet slipped from Wali’s hands. Farid took a step forward, but his legs weakened beneath him. “No… Mother!”

The neighbor’s trembling voice broke the silence. “She was awake just moments ago… she was calling your names…”

Wali and Farid dropped to their knees beside their mother. Wali took her cold hands in his hand, while Farid gently shook her shoulders, hoping she would open her eyes. But it was too late.

A heavy silence filled the small shelter. Outside, snow was gently covering the ground, but inside the hearts of the two brothers, a storm was brewing.

That night, Wali and Farid were no longer children who placed their hopes in the promises of tomorrow. They knew they had nothing left to lose. And that meant it was time to decide—would they continue living like this, or would they find a new path? A path that might lead them out of this darkness.

Farid, his eyes filled with grief and anger, stared at the ground. “Wali, we can’t stay here anymore. We have to go. We have to find a way… no matter what.”

Wali wiped his tears. He looked into his brother’s eyes and nodded.

“Let’s go, Farid.”

And that night, the two brothers took one last look at the place they had once called home and stepped into the unknown.

 . . . To be continued 

01 آوریل
۱ دیدگاه

شگوفه ها

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : سه شنبه ۱۲ حمل  ( فروردین ) ۱۴۰۴  خورشیدی اپریل  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

شگوفه ها

 شگوفه  را   ببین و   قدرت  حق   را  تما شا کن

 هر آنچه خواهی از  خالق  تو  در نو روز تمنا کن

 زمین خشک را بنگر به سبزی چون  زمرد گشت

 گره از کار خلق بگشای بهشت بر خود گوارا کن

 به دشت و  کوهساران  رو گل  لاله نگر هر سو

به  دلها   لانه    ساز  آنگه   جمال  او   تقاضا کن

به هر شاخ درخت چون  بنگری تو معرفت بینی

 به نیکی پیش گیری از   یهود  و هم   نصارا کن

 بکاری   دانه     کندم   هزاران   دانه   بر چینی

کمی را   بر فقیران   ده و   آنها را   دل  آسا کن

چو عطری یاسمن بوی گلاب از موی پیغمر (ص)

 نویس یک دفتری از عشق کنارش را تو امضا کن

 حنیفه آمد این  نوروز  به   از  پارینه   در میلاد

 خدای مهربان  درهای  رحمت  را به  ما وا کن

حنیفه ترابی بهنام

۲۰ مارچ ۲۰۲۳

ویرجینیا – امریکا

01 آوریل
۱ دیدگاه

باده فروش

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : سه شنبه ۱۲ حمل  ( فروردین ) ۱۴۰۴  خورشیدی اپریل  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

باده فروش

 شبی ز میکده ی این صدا  بگوش آمد

 ز شیخ و زاهد و رندان باده   نوش آمد

 یکی قدح بکف و دگری  بدوشش خم

 چه خوش نوای بلند بنوش بنوش آمد

 میان هلهله ی می کشان باده فروش

 چو نسترن به خیالم سبو   بدوش آمد

 بگوش رسید چنین مژده از سوی ساقی

 امام مسجد و  ملای  زهد  فروش آمد

 به محفلی که همه شور و شر و غوغا بود

 بکام خشک  “امان”  با لبی خموش آمد

امان قناویزی

فرانکفورت – آلمان

01 آوریل
۱ دیدگاه

حیرانی – Astonishment

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : سه شنبه ۱۲ حمل  ( فروردین ) ۱۴۰۴  خورشیدی اپریل  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

حیرانی

 

و تو آن صدایی

که در قله های فکرم

چه آزاد جهیدی

چه باشکوه رقصیدی

و چه پر توان سرودی

 

و امروز

تو آن صدایی

که فرسنگ ها

از من دوری

و در واژه جدایی

در جولانی

 

هنوز دوست میدارمت

و هنوز

در شاخه های فکرم

حیرانی

حیرانی…

 

هما طرزی

نیویورک

 ۱۴ فبروری ۲۰۲۵

 

Astonishment

And you are that voice

That jumped freely in the peaks of my mind

How magnificently you danced

And how powerfully you sang

And today

You are that voice

That is miles away from me

And in the word separation

In the Golan

I still love you

And still

In the branches of my mind

You are wondering

Wondering

Wonder…

Homa Tarzi

New York

February 14, 2025

01 آوریل
۱ دیدگاه

دخـتــر کـوچــی

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : سه شنبه ۱۲ حمل  ( فروردین ) ۱۴۰۴  خورشیدی اپریل  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

دخـتــر کـوچــی

 

بـدیـدم دخـتــر  کــوچـی  بــه  لـوگـــر

چـومهـتـاب می درخشیـد،  دیـدهء تـر

نـدانـسـتـم چـرا حالـش چنـیـن  بـود؟

نـمـود آن نـازنـیـن،چـشـمـان  من تـر

بگـفـتـم نـام زیـبـایـت چــه  بــاشـــد؟

بگـفـت مـهـتـاب،نــام مـن  بـد اخـتــر

شـدیـم با هم دمی با گـفــت وگـوئـی

بـنــالــیـد ازجــفــای،  قـــوم  کـافــــر

بگفتا بودمی  با  یک  جـوان   دوسـت

 ولـی روزی زدنــدش، تـیــر  بــر سـر

بـرفـت آن  نامـراد ، از  دهــر   دنـیـــا

گـذاشـت تـنهـا  مــرا،  بی یـارو یـاور

شبی دیــدم بخوابـش،خوش وخنـدان

بگفـتـ توهم بیــا، اینجـاسـت بهـتـــر

نـه ازآن جـاهـــلان، روئــی  ببـیـنـی

نـه ازآن قـاتــلان، فـکـــری  درســـر

خــدا کـرده نـصـیــب مـن شـهــادت

اگــرگــردد نـصـیــب تـو،چـه  بـهـتـر

بـداری “حیدری“،ایـن قـصه کوتـاه؟

نبـاشد جـز جـگـــرخــونی ،سـراســر

ســرشــت جـانــیــــان مــیـهـــن مــا

هــمـیـشـه ظـلــم بـالای ضـعـیـفــتـــر

پوهنوال داکتر اسدالله حیدری

۲۲ فبروری ۲۰۲۱ 

سیدنی – استرالیا

01 آوریل
۱ دیدگاه

 خدا خیر کند

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : سه شنبه ۱۲ حمل  ( فروردین ) ۱۴۰۴  خورشیدی اپریل  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

 خدا خیر کند

اوج    آشوب   زمان   است   خدا  خیر کند

فتنه ها  دیدم  عیان  است   خدا  خیر کند

 

نسل آدم چقدر بیرحمو سنگدل شده وای

که به هم دشمن جان است خدا خیر کند

 

عصر حاضر به  رفاقت   به   برادر خوانی

همگان  حیله   کنان   است  خدا خیر کند

 

رهبران   را   نبود  هیچ   سواد  و  هنری

فاضلان جمله شبان است خدا  خیر کند

 

بی  حیایی  نبود  چیزی ، گناهان   کبیر

عادت خورد  و  کلان  است خدا خیر کند

 

سرخط نشریه ها  دخترِ  مادر را کشت

خبر   روز  جهان   است   خدا  خیر  کند

 

پسرانِ که شدند جمله به بیراهه روان

پی    قتل  پدران  است  خد ا  خیر کند

 

بسکه هرگوشهِ دنیا خبر غمگین است

عادلی در خفقان است   خدا خیر کند

سید عنایت الله عادلی

01 آوریل
۱ دیدگاه

مصاحب بودنِ با دون چه سخت است

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : سه شنبه ۱۲ حمل  ( فروردین ) ۱۴۰۴  خورشیدی اپریل  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

مصاحب بودنِ با دون چه سخت است

مصاحب بودنِ با دون چه سخت  است

که همسانِ نگون بر گشته  بخت است

زبانت     را        نداند       هم   ندانى

نویسى    تو      بر      خواند    تبانى

هر آنچیزى  که   آنرا   دوست   دارى

همى راند  ورا  با خشم   و   خوارى

وگر      چیزى     فزاید       نفرت   تو

همان  خوش دارد  او   با حسرت تو

اگر نازش   دهى   بى  جنبه   گردد

هر آنچه   رشته یى   را  پنبه  گردد

و گر   قهرش   کنى  لج  با  تو دارد

نه  نازت  مى کشد   نى   وا  گذارد

ندانى کى  به قهر و کى به راهَست

هر آنچه   از تو  مى بیند  گناهَست

بدى   هایت  همى بیند   به  کثرت

نیکویى ات     نبیند    یا   به    ندرت

سکوتت   را   نشانى    ضعف دارد

به هر سختى  تو صد  شعف  دارد

و گر  خوشحالى  او حسرت  بیارد

دریغا    کو  دمى     طاقت    بیارد

الهى  سفله  را   صاحب  مگردان

تو رحمت  را  ز ما  غایب  مگردان

شیبا رحیمی

01 آوریل
۱ دیدگاه

 چون سنگ در فریاد شد . . . 

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : سه شنبه ۱۲ حمل  ( فروردین ) ۱۴۰۴  خورشیدی اپریل  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

«جهان در جهت فضیلت آنانی حرکت می کند، که می گویند «نه»».

گوته شاعر بزرگ آلمان

————-

 چون سنگ در فریاد شد . . .

 

 از انجماد قطب  خود ، جاری ‌ ترین  دریا شوی

خاکت اگر برباد  شد، از  سایه ات   بر پا شوی

 زنجیره‌ی یلدا شدی، شب پشت شب ، شب پشت شب

 شیطان‌چراغِ دل فروز، تا در شب ات فردا شوی

 از چاهِ خود بیرون  برا، سر کش  شرابِ آفتاب

تا «خود» شوی و «من» شوی، یک بیکرانی «ما» شوی

 بیداریِ دل ‌خفته را، شمشیر  ده، در جنگ کن

 تا از شکست ات  وارهی، تا  فاتح رویا شوی

 صد آسمان را نوش کن، خورشید در آغوش کن

 تا بازهم از عشق خود، لب‌تشنه چون صحرا شوی

 شب گرچه پوشیده جهان ، بگذار در بشکستن اش

 از آفتابِ صبح هم ،  عریان ‌ تر و  رسوا شوی

 تا شرق را خورده غروب، کرده افق در شب رسوب

 باید طلوع عشق را، در سینه ات جویا شوی

 قلب زمین در سکته شد، روح زمان بر باد رفت

چون سنگ در فریاد شد، باید تو  در  غوغا شوی

 چون واژه ی «نه»نور بخش، بر آسمانِ شب‌زده

تا در سرود زندگی، معنی شوی، مانا شوی

فاروق فارانی

جنوری ۲۰۲۵

                                                           

31 مارس
۱ دیدگاه

جوانی

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : دوشنبه ۱۱ حمل  ( فروردین ) ۱۴۰۴  خورشیدی -۳۱ مارچ  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

جوانی

جوانی  تحفـه ی   پروردگار  است

ولی خیلی سریع و  در گذار است

از    ایـن  دوران    زور      بـازو انت

بگیری بهره ی مثبت   به‌کار است

ز عطر و بوی‌عیش‌و نوش این دور

به هر فصلش تفاوت ها بهار است

تو را گویم جوان، حرمت  گذارش

که این دور حیاتت در  گذار است

رَوی    در  پیشگــاهِ   داد  گاهی

که از سویِ  خداوند قهار  است

بکن «سیمین» رسالت را تمامش

که طول زندگی بی اعتبار است

سیمین بارکزی 

۲۲ دسامبر ۲۰۲۰

31 مارس
۱ دیدگاه

نوروز باستانی !!!

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : دوشنبه ۱۱ حمل  ( فروردین ) ۱۴۰۴  خورشیدی -۳۱ مارچ  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

نوروز باستانی !!!

آنچه   بر  ما  نماد   فرهنگ   است
بر  حکمران   بی  خرد  ننگ  است
اندکی  عقل  نیست  بر  سر شان
قلب شان را تو گویی از  سنگ است
مطلب  گفتگوی  شان   قهر است
مقصد صلح شان فقط جنگ است
« جنده »    بالا   نمودن   نوروز ۱
منع بنمودنش چه ن   یثرنگ است
عید  نوروز   ضد   مذهب    نیست
با معاییر  دین   هم   آهنگ  است
روز نوروز را به  دین  چه  غرض ؟
من ندانم که این  چه   آهنگ است
این چنین    فکر   های     نا هنجار
دور از دین  هزار  فرسنگ    است
مقصد  شوم  غافلان   خام  است
توسن عقل  جاهلان   لنگ  است .
توکل هروی
هامبورگ دوم فروردین /حمل ۱۴۰۱ خورشیدی
۱ــ واژۀ جنده یا جهنده بیرق یا علم مولاعلی ست که همه ساله به اهتزاز در میآید

 

 

31 مارس
۱ دیدگاه

طلوع آذرخش

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : دوشنبه ۱۱ حمل  ( فروردین ) ۱۴۰۴  خورشیدی -۳۱ مارچ  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

طلوع آذرخش

 

نسیم بامدادان نوازش یست

که سکوت شب را آواز میبخشد

و من نمیدانم

از کدام شهر

از کدام صحرا

و از کدام دریا بگذرم

روزیکه به نام تو آغاز میشوم

و طلوع آذرخش

آخرین حرف واژه انتظار را

در خود فرو میبرد

و ترا شگوفه وار

که تمام فصول حیاتم

در تو نهفته است

به من هدیه میدهد.

 

میترا وصال

۲۹ مارچ ۲۰۲۵

لندن

30 مارس
۱ دیدگاه

رابعه بلخی

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : یکشنبه ۱۰ حمل  ( فروردین ) ۱۴۰۴  خورشیدی -۳۰ مارچ  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

======

 

رابعه بلخی

 

 

رابعه بنت کعب قزداری بلخی یکی از نخستین شاعران زبان فارسی-دری میباشد، که در سده چهارم قمری از سال ۹۱۴ تا ۹۴۲ در دوره سامانیان در بلخ میزیست. او از یک خانواده اشرافی بود، در بلخ تولد و در همان شهر وفات نمود. پدرش کعب قزداری از عرب های کوچیده شده خراسان بود که فرمانروائی شهر های بلخ،قندهار،سیستان و بُست را به عده داشت و یک علاقه خاص به رابعه داشت و در قسمت تعلیم و تربیه او توجه خاص مینمود. رابعه توانسته بود که زبان دری را نیز به وجه احسن بیاموزد زیرا او را مادر شعر فارسی نام می نهادند. رابعه دختر نهایت زیبا بود، قامت بلند داشت و علاوه از فن شاعری به هنر نقاشی،تیراندازی و سوارکاری مهارت خوبی داشت.نسبت زیبائی که داشت خواستگارهای زیادی داشت ولی پدرش به وصلت او خوش نبوده همه را جواب رد میداد. رابعه در جهان امروزی از شهرت خاص بخاطر داستان تراژیدی و مرگش برخوردار میباشد.زیرا او عاشق بکتاش غلام پدرش شده بود، رابعه اولین زن است که باوجود محدودیت های زنانه آنهم بخاطرکه دختر یک فرمانوای بزرگ بود، صدای عشق واقعی خود را به گوش تمامی مردمان جهان رسانیده بود.حارث برادرش بعد از مرگ پدر زمام امور مملکت را بدست گرفت و یک مهمانی بزرگی را راه اندازی کرد که عدۀ از علما،روشنفکران،شاهان و شاعران دربار را دعوت کرده بود و وظیفه پذیرایی از مهمانان را به عهدهبکتاش غلام که کلیددارخزانه او بود ، سپرده بود تمام زنان و دخترانیکه در دعوت اشتراک کرده بودند با دیدن بکتاش که جوان نهایت زیبا و دلفریب بود عاشق او میشدند.رابعه بلخی نیز برای اولین بار بکتاش را در همان مهمانی دید و یکدل به صد دل عاشق و شیدای آن شد. مدت ها با این عشق جانسوز می ساخت و می سوخت، خواب و راحت از او رفته بود ولی از ترس زمانه به کسی گفته نمی توانست و مریضی اش دوام دار شد حتی داکتران از تداوی آن عاجز شده بودند. رابعه یک ندیمه داشت که او بعدها از راز رابعه بلخی و بکتاش خبر دار شده بود. روزی برای رابعه گفت یک نامه برای بکتاش بنویس و تصویر خود را در عقب نامه مزین ساز من نامه راخیلی مخفیانه برای بکتاش می رسانم. خلاصه زمانیکه بکتاش نامه را خواند و تصویرش را دید، یک دل به صد دل عاشق رابعه شد و از آن به بعد میان این دو نامه های عاشقانه رد و بدل میگردید. گویند روزی رابعه در دهلیز قصر با بکتاش روبرو شد اما رابعه با او رفتار خشن و نامناسب نمود، بکتاش برایش گفت رابعه تو مرا اول عاشق و شیدای خود ساختی حالا چرا چنین بیگانگی مینمایی، گناه من چیست؟. رابعه مأیوسانه با بیان ملایم و کاملاً پرمعنی برایش گفت: که از رابطه عشق من با تو خداوند یکتا میداند، صد افسوس که شرایط خیلی نامساعد است و افشای آن باعث مرگ من و تو خواهد شد،مراقب خود باش!

نوت: گویند روزی بکتاش دریک جنگ محلی اشتراک نموده بود که شدیداً زخمی شده بود و زمانیکه رابعه خبر شد فوراً لباس حرب به طن نموده و صورت خود را توسط ماسک پنهان ساخته و با مهارت خاص حربی و سوارکاری که داشت خود را به بکتاش رسانید و او را از میدان جنگ بیرون آورده به تداوی آن پرداخت و از مرگ حتمی نجاتش داد. طبق گفتار شیخ عطار نیشابوری که شاعر دربار سامانی مانند رودکی، بود گفته که  رابعه با رودکی دیدارهای پی در پی داشت و تبادله اشعار مینمودند. عطار نیشابوری در حکایت ۲۱ کتاب الهی نامه خود هم درباره رابعه بلخی بیشتر از ۴۰۰ بیت سروده است.

نوت: پادشاه سامانی روزی یک مجلس بزرگ شعری را در کشور خود راه اندازی کرد و عدۀ زیادی از شعرا ، روشنفکران و شاهان را دعوت کرد که حارث برادر رابعه بلخی هم در آن مجلس اشتراک کرده بود.چون نوبت به شعر خوانی رودکی شاعر دربار رسید یک تعداد از اشعار عاشقانه رابعه بلخی را به خوانش گرفت، غافل از آنکه حارث برادرش هم در آن مجلس بود. اشعار مورد پسند همه علاقه مندان خصوصاً شاه سامانی قرار گرفت. شاه از رودکی سوال کرد که این اشعار از کی میباشد، رودکی در جواب گفت که از رابعه بلخی دختر کعب قزداری فرمانروای سابق بلخ که عاشق غلام پدرش بنام بکتاش شده بود. حارث از شنیدن این موضوع به غضب شد و فوراً بعد از ختم مجلس به بلخ آمده در صدد انتقام خونین شد. بعد از جستجو از اتاق رابعه یک صندوقچه را پیدا کرد که تمام نامه های رابعه و بکتاش در آن قرار داشت فوراً امر کرد که صندوقچه را با تمام اشعاریکه در آن قرار دارد بسوزانند و خود رابعه را در گرمابه برده و رَگ های دستش را ببرند و دروازه گرمابه  با چند قفل محکم ببندند. فردای آن روز که دروازه گرمابه را باز کردند جسد مظلوم رابعه را که  نسبت خونریزی زیادی که کرده بود از آنجا خارج و در قبرستانی به خاک سپردند. رابعه در گرمابه با خون خود توسط انگشتانش یک تعداد اشعار زیاد تراژیدی به دیوارهای گرمابه نوشته بود. حارث، بکتاش را در یک سیاه چاه تاریک و نمناک زندانی کرده بود. چو بکتاش از واقعه مرگ رابعه با خبر شد به مهارت خاص از زندان فرار کرده و خود را به قصر حارث رسانید و سر حارث را باخنجر از تن جدا نموده و خود را بالای قبر رابعه رسانیده با همان خنجر به قلب خود فرو برد و جان به حق تسلیم کرد.

نوت: متأسفانه از رابعه بلخی اشعار زیاد باقی نمانده فقط هفت غزل،چهار دوبیتی و دو بیت مفرد که مجموعاً ۵۵ بیت می گردد، فعلاً از رابعه بلخی باقی مانده.

 

آرامگاه رابعه بلخی

آرامگاه رابعه بلخی در شهر باستانی بلخ کشور عزیزما افغانستان میباشد که به نزدیک جنوب شرق مسجد جامع تاریخی خواجه ابونصرپارسا، قرار دارد. این آرامگاه که در سال ۱۳۱۶ ازطرف وزارت فرهنگ ساخته شده بود، بعداً در سال ۱۳۹۲ با یک علاقه خاص به شکل یک ساختمان مدرن و زیبا دوباره رونمایی شد. فعلاً محل زیارت گاه عدۀ ای زیادی از علاقمندانش میباشد. در سال ۱۹۷۴ یک فیلم سینمایی خاص افغانی به کیفیت بسیار عالی از رابعه ساخته شد که مدت ها مورد بازدید علاقه مندانش قرار گرفته بود. فعلاً در منطقه کارته ۴ یک مکتب عالی بنام رابعه بلخی وجود دارد و سرک مشهور همان منطقه بنام رابعه بلخی نام گذاری شده است.

نوت: قطعه شعری که رابعه بلخی درباره عشق گفته و ضمناً چنین یاد آور شده بود، هرچه تلاش کردم که از این عشق رهایی یابم بدتر گرفتار شدم.

 

عشق او باز اندر  آوردم به بند

کوشش بسیار  نامد سودمند

عشق   دریایی   کرانه  ناپدید

کی توان کردن شنا ای هوشمند

توسنی کردم نداستم  همی

کز کشیدن تنگ تر گردد کمند

 

 

با احترام:

داکتر علیشاه جوانشیر

 سیدنی آسترالیا

 

30 مارس
۳دیدگاه

فطرۀ لب

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : یکشنبه ۱۰ حمل  ( فروردین ) ۱۴۰۴  خورشیدی -۳۰ مارچ  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

شوخ طبعی عید، سهم عیدانۀ من

فطرۀ لب

روزه به  سراغِ   عاشقِ  بیدل شد

بوسه به  لبِ یار زدن  مشکل شد

رفتم که به  تُنگِ  لب  بریزم  بوسه

دیوارِ   صیام  بینِ    ما    حایل  شد

گفتم زرخت بوسه بده،  لب را داد

ازنوشِ لبش روزه ی من باطل شد

افطاری بوسه داد او، در شبِ عید

برهردوی ما فطره ی لب شامل شد

گفتا ! بدهم زبوسه بهتر به تو، کام

گفتم ! زلبِ تو  کامِ  دل حاصل شد

علی احمد زرگرپور

30 مارس
۱ دیدگاه

آسمان خدا

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : یکشنبه ۱۰ حمل  ( فروردین ) ۱۴۰۴  خورشیدی -۳۰ مارچ  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

آسمان خدا

 دیشب که آسمان   خدا پر  ستاره بود

 اشکم روان ز دیده،  دلم پاره  پاره بود

 تا آن  که‌  یک  دمی  بنشیند   کنار من

 آه از جگر بر آمد و چشم در نظاره بود

 دل در درون سینه به غم ها نشست، ولی

 بر لوح سینه آیاتی چند از سی پاره بود

 گویند عاشقان نرسیدند به وصل دوست

 امید من به نیمه  شبی  استخاره بود

 دیدم که‌ غافلان ببرند حسرتی به دل

دیشب که اشک شوق به چشمم دوباره‌ بود

 باشد که خوش نما ببینم  جمال  دوست

 در سینه  آرزوی “امانبی شماره بود

 امان قناویزی

فرانکفورت – آلمان

30 مارس
۱ دیدگاه

عید سعید فطر

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : یکشنبه ۱۰ حمل  ( فروردین ) ۱۴۰۴  خورشیدی -۳۰ مارچ  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

عید سعید فطر

 فرمانبر صوم و همه   احکام  شمائید

 محبوب  خدا  اول   و  انجام   شمائید

 هرخانه شده قبله و هرجا شده محراب

 بر طفل یتیم  از  بهر  اطعام  شمائید

 افطار و صیام و  سحر از  بهر مناجات

 از فضل  خدا  صاحب  انعام  شمائید

 این روزه  رسید در کف  ایام شگفتن

 در عید همان مردم خوشنام شمائید

 چون بدر درخشیده  هلال  از سر الفت

 مردانه  صفت  در  دل   ایام  شمائید

عید است دل از نور تجلی شده لبریز

 عطر خوش هر صبح دل آرام شمائید

 ای طیبه چون عیدسعیدآمده خوش باش

فانوس شب روشن هر شام شمائید

طیبه احسان حیدری

سیدنی – استرالیا

۲۹ مارچ ۲۰۲۵

30 مارس
۱ دیدگاه

عید و نوروز

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : یکشنبه ۱۰ حمل  ( فروردین ) ۱۴۰۴  خورشیدی -۳۰ مارچ  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

عید و نوروز

نداریم ای وطن ما عید و نوروز
پریشان خاطرم  با  آه  پر سوز

همه پیرو جوان  حال  پریشان
سراسر دیده ها خونابه ریزان

سیه بختیم  و  نوروزی  نداریم
به شب وامانده ، دلسوزی نداریم

سرو کارم همه با درد و داغست
که گویی حال من  پاییز باغست

چراغ لاله ها خاموش  گشتند
غم و ماتم مرا بر دوش گشتند

وطن باشد  روان  و  پیکرِ من
مبادا سایه‌اش  کم از سرمن

نبینم هیچ طفلی را به میدان
نه لطف  خالق  یکتا  و بزدان

ز دست غم بسوزد سینه‌ی من
غم ‌اش نقاشی آ یینه‌ی من

نمی خواهم سرود  انجمن را
نمی خواهم به جز خاک وطن را

وطن نو روز  تو  گشته فراری
زمستان است به گلبرگ بهاری

شدم تنها در این غربت سرا من
وطن بی تو شدم بی آشنا من

الهی لاله زاران کن  وطن را
به لطف خلعتی بخشا چمن را

روان ‘ عالیه آسوده‌گی بخش
نجاتم را از این فرسوده‌گی بخش

عالیه میوند  

فرانکفورت 

۱۵ فبروری ۲۰۲۲ 

30 مارس
۱ دیدگاه

عید مستمندان

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : یکشنبه ۱۰ حمل  ( فروردین ) ۱۴۰۴  خورشیدی -۳۰ مارچ  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

عید مستمندان

عید   رسیده    به     دل   داغدار

شکوه   ز  ایام   کند    بی شمار

حال وطن دیده غمش شد فزون

مردم آن   خسته   و  بی  روزگار

خلق وطن را که به لب خنده نیست

چشم پر از اشک و  جگر  داغدار

نی خبری هست ز  نوروز  و عید

مردم بیچاره به   صد   غم  دچار

نیست سرودی به لبی  از طرب

هرکی درین   عید  بود  سوگوار

طفل  نظر  دوخته  بر  در  کشد

آمدن     والد        خود     انتظار

آوردش  تا  که   پدر  قرص  نان

تا    کند   گرسنگی    را    مهار

قصه‌ی  اندوه  وطن  بس  دراز

من  بنوشتم  یکی  از صد هزار

خاطر    اعیاد    گذشته    بخیر

کاش  چنان  عید  رسد  بار بار

محمد اسحاق ثنا

ونکوور کانادا

۲۹ مارچ ۲۰۲۵

30 مارس
۱ دیدگاه

عید در نوروز

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : یکشنبه ۱۰ حمل  ( فروردین ) ۱۴۰۴  خورشیدی -۳۰ مارچ  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

عید در نوروز

جهان را ز  بنیان   دگرگون   کنید

برون ازطلسمات  وافسون کنید

فـرشته بـر آریـد  ز  چنگال  دیـو

ده و  دره  پاک از دد و دون کنید

چـو  کاوه  بـتازیـد  بـر مار دوش

به سـر  تاج عـدل  فریدون کنید

ز نو خشت حق  و  عدالت  زنید

دژ ظـلـم  و  بـیــداد  وارون کنید

به دور  افکنید  جهل و اوهام را

ز علم و خرد جانِ مضمون  کنید

ز قـاتـل بگیردیـد  شـمـشیر تیز

گل افشان‏زمین قلزم  خون کنید

به کـودک کـشـانِ خدا ناشناس

بصد ها زبان  لعنت  افزون کنید

به لطف هنرخشم جنگ وستیز

ز  دل‏هـای  پـرکیـنه  بیرون  کنید

پر از  سبزه  و لاله  و  مـوج گل

کوه ودره وشهر  و هامون کنید

ز نیل  و فرات تا به  والگا وگنگ

رفیقان سیـحون و جیحون کنید

ز رویـای   شــوق   آور  زنــدگی

دل مسـت انـســان مفـتون کنید

ز   گل‏های   نوروز   در  عید  فطر

بسـاطی  معطـر  و گلگون  کنید

لبالب دلان را  ز  عـشق  و  وفـا

بـه مـانند  لـیـلا  و  مجـنون کنید

دل خـسـته را  پـیـش  دلبر برید

ز شادی و  دیدار  مشحون کنید

رسول پویان

۲۹ مارچ ۲۰۲۵

30 مارس
۱ دیدگاه

عید سعید فطر مبارکباد

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : یکشنبه ۱۰ حمل  ( فروردین ) ۱۴۰۴  خورشیدی -۳۰ مارچ  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

عید سعید فطر مبارک و خجسته باد!

با آرزوی قبولی  طاعات و عبادات همه مسلمین

جهان بخصوص هموطنان عزیزما، اخصا همکاران

قلمی و خواننده گان  محترم  سایت ۲۴ ساعت  ،

فرا رسیدن عید سعید فطر راتبریک وتهنیت عرض

نموده ، آرزومندیم ایام خوشی را درکنار خانواده

های معزز شان سپری نمایند. 

همچنین از درگاه احدیت استدعا داریم تا جنگ و

خونریزی  در جهان  خاتمه  یابد  و   صلح آرامش

حکمفرما گردد، همه مریضان را شفای عاجل عنایت

فرماید و ظلم و تعدی را که بر هموطنان عزیز ما

بخصوص بانوان دردمند کشور  ما تحمیل شده

هرچه زودتر برطرف سازد و ریشه دشمنان

انسانیت را از روی زمین محو و نابود بگرداند. 

با احترام

مسئولین سایت ۲۴ ساعت

محمد مهدی بشیر – صاحب امتیاز و مدیر مسئول

و قیوم بشیر هروی – سرپرست

29 مارس
۱ دیدگاه

امان قناویزی شاعری از هریوا

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : شنبه  ۹ حمل  ( فروردین ) ۱۴۰۴  خورشیدی -۲۹ مارچ  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

امان قناویزی شاعری از هریوا

 

قیوم بشیرهروی

۲۹ مارچ ۲۰۲۵ میلادی

 

امان قناویزی یکی از شاعران گرانمایه وطن ماست که اخیرآ به جمع همکاران قلمی سایت ۲۴ ساعت پیوست ، او شاعریست زیبا سرا و خوش کلام.

ضمن عرض خیر مقدم بخاطر پیوستن جناب ایشان به جمع شاعران همکار ۲۴ ساعت اینک چند سطری در مورد این شاعر گرامی خدمت شما خوانندگان محترم پیشکش می نماییم.

محترم امان قناویزی فرزند مرحوم حاج دین محمد قناویزی در سال ۱۳۳۵ خورشیدی در شهر زیبای هرات دیده به جهان گشود ،  دوران ابتدایی را در مکت تاکی و دوران متوسطه و عالی را در مکت مولانا عبدالرحمن جامی به اتمام رسانید.

سپاس جهت ادامه تحصیلات عالی رهسپار کابل گردید و شامل دانشگاه کابل گردید.  پس از پایان تحصیلات در سال ۱۳۵۹ خورشیدی از دانشکدهء زبان وادبیات انگلیسی دانشگاه کابل مدرک  فراغت حاصل نموذد و در همین سال نسبت اوضاع ناهنجار  و نابسامان وطنش همچون هزاران هموطن دیگرش  راه هجرت در پیش گرفت و  رهسپار کشور آلمان شد و تا حال در شهر فرانکفورت کشور آلمان سکونت دارد.

در مورد شعر او باید گفت ، هرچند در دوران مکتب و در ساعات مشاعره های صنفی به تک بیت ها به سرودن شعر روی آورد ، اما از سال ۱۳۵۹ بطور جدی قلم بدست گرفت و هرآنچه خواست سرود.

آری ! این شاعر گرامی  از آن سال به بعد در سرودن شعر بطور جدی گام برداشت  و در نتیجه چهار مجموعه ی شعر بنام های (نوای دل ، نای دل ،  ندای دل و آوای دل)  تا به حال او به زینت چاپ اراسته شده.

 

بامید مؤفقیت های مزید محترم امان جان قناویزی و هممکاری های مداوم شان با سایت ۲۴ ساعت اینک  یکی از سروده های شانرا تحت عنوان نقاب پیشکش می نماییم.

نقاب

 آمدم   بار  دگر  امشب   که   مهمانت  شوم

 با   دل  بیچاره ام   زار   و    پریشانت   شوم

 آمدم امشب به آن چشمان و مو های پریش

 جان فدای چشم و آن زلف پریشانت   شوم

 عمر من خاک قدمگاه تو شد هر روز و شب

 ای به قربان تو، من تا صدقه ی جانت شوم

 کعبه و دیر و حرم گردید چون ویران به من

 ساعتی بگذار من، محو دو چشمانت شوم

خانه ی عشق است جای عبد الله جان من

 خیر مقدم من فدای چشم شیطانت شوم

 تا نقاب از رخ گرفتی جان و دل آتش گرفت

 امر فرما  شاه  من  قربان  فرمانت  شوم

جان به خاکم روز و شب آیا تو می‌بینیامان

همچو یوسف در تهٔ چاه چند پنهانت شوم

امان قناویزی

فرانکفورت – آلمان

29 مارس
۳دیدگاه

 کتاب آرزو ها

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : شنبه  ۹ حمل  ( فروردین ) ۱۴۰۴  خورشیدی -۲۹ مارچ  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

کتاب آرزو ها

۹۵  الف

خدا بردار بر دوشت و بس کن با گرانی ها

 دگر پیری نمی آید  مبارک   این جوانی ها

 سلامی هرسحر میگو پریشانی نمی پاید

 نمی   شاید  پریشانت  نماید   ناتوانی ها

 خدا هر صبح می خندد تو چشمت بسته گریانی

 خدا خوب آفرید و بد کنی  با  بد  زبانی ها

ز خاکی گل بر افشاند که دل در بند آن بندی

 زمین را خار می بینی به فکر آسمانی ها

 مه و خورشید با هم جلوه ها  دارند  از بهرت

نه میبینی ستاره را نه آن چشمک پرانی ها

 عروس عشق می آید مخوان آهسته آهسته

 که ریزد سرخ رنگ خود به روی زعفرانی ها

 کتاب   آرزو   ها   را   بیا   یکبار   بازش کن

 به هر حرفش بیابی گر بخواهی خود معانی ها

شکیبا شمیم رستمی

29 مارس
۱ دیدگاه

قدرت ذهن

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : شنبه  ۹ حمل  ( فروردین ) ۱۴۰۴  خورشیدی -۲۹ مارچ  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

قدرت ذهن

بود قدرت  ذهن  به هردم  توان

 چو‌ گنجی بود  بهر  تو  هرزمان

 هراندیشه ازدل بجوشدچو‌موج

جهان را  رساند   به  معراج اوج

به اندیشه  هر کار ممکن  شود

به جاهل  همه غیر ممکن شود

 به اندیشه باشی یک  قهرمان

 به   آزاد   آزادی    و    شادمان

 قدم  میگذاری   به   دنیای  نور

 ز هر ظلمت  جهل گردی  بدور

 ذکاوت بود عقل  را  در  تماس

 چو‌آتش بود  عقل را در قیاس

که  اندیشه  باشد  ترا  پله  ها

رساند  ترا  تا  به  سر  قله  ها

 که اندیشه باشد  ترا بال  و پر

 که قله بود علم  و حلم  و هنر

 که اندیشه علم است و شهپرزبان

به دانای پر زن به هفت   آسمان

به شاهکار علم زندگی   درست

 یقین کن جهان پای تسلیم تست

 جهان سعادت به تو یک  صداست

 تو فاتح شوی چونکه لطف خداست

 که گفت طیبه بار ها این سخن

که اندیشه باشد به هر انجمن

طیبه احسان حیدری

۲۰ سپتامبر ۲۰۲۴

سیدنی – استرالیا

29 مارس
۱ دیدگاه

آری . . .

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : شنبه  ۹ حمل  ( فروردین ) ۱۴۰۴  خورشیدی -۲۹ مارچ  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

آری . . .

 این چه خاموشی  است، تا  در استخوان  سر  می زند

 منجمد  کرده  صدا  را، مرگ  را  در  می زند

 سینه ها را از طلوع عشق خالی   می کند

بر سر گمگشتگی ها ، تاجی از زر   می زند

 راه  را  کج  می  نماید ، گمرهان  را   رهنما

 روی عشق و روی  رویا ، مُهر  آخر  می زند

 این چه ناسور است زخم خون چکان  عشق را

 نیش را پیچیده در نوشی و  نشتر می زند

 شاعران در تن فرو، اندیشه داران در شکم

 بی صدایی، عشق را در سینه خنجر می زند

 می گذارد چوشک تاریخ* را در  حلق خلق

طبل فتح مرده با دست به خون  تر می زند

 راهیان شد ره نشین و سرفرازان، سر فرو

 عشق آیا  بار  دیگر  صور  محشر  می زند؟

شهر مفتوح تباهی، می رهد از خواب شوم؟

زندگی در کوچه ها با خنده ها پر می زند؟

می رسد بیداری از راهی که عشق افروخته

 بهر فتح بی شکست اش عشق لشکر می زند؟

 دختران چون اختران در آسمان بی غروب

 شهر را آذین  فردا،  مهرگون  فر می  زند؟

 عشق «آری» خیمه گاهش را ز‌ جنس  آفتاب

 از   سواد  با ختر  تا   شهر  خاور  می زند

فاروق فارانی

 دسمبر ۲۰۲۴

عاریتی از شعر طنز «ای مرز پر گهر» فروغ فرخزاد:

«….پستانک سوابق پرافتخار تاریخی….»

ایرانی ها به آن چیزی که ما «چوشک»(اطفال)میگوییم، «پستانک» می گویند.

29 مارس
۳دیدگاه

چنار – Plane

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : شنبه  ۹ حمل  ( فروردین ) ۱۴۰۴  خورشیدی -۲۹ مارچ  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

چنار

 

در پشت رنگین کمان خاطره ها

تنها تویی

که همیشه بامنی

و در پهنای آغوشم

مدام جاری و پر دوامی

 

امروز بدان

که روییدنت در قامت باغ

همان چناریست

سر بر افراشته

بسوی مغرب زمین

که در شاخه هاش

بلبلان قصه گوی

نام مرا تکرار میکنند…

 

هما طرزی

نیویورک

 ۳ مارچ ۲۰۲۵

 

Plane

Behind the rainbow of memories

You are the only one

who is always with me

And in the breadth of my arms

You are constantly flowing and lasting

Today, know

that your growth in the form of a garden

Is the same plane tree

With its head raised

Towards the west

Wherein in its branches

The storytellers

Repeat my name…

Homa Tarzi

New York

 March 3, 2025

29 مارس
۱ دیدگاه

شب حریم اسرار و آستانه‌ی الهام

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : شنبه  ۹ حمل  ( فروردین ) ۱۴۰۴  خورشیدی -۲۹ مارچ  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

شب حریم اسرار و آستانه‌ی الهام

شب، حریم اسرار و آستان قدس الهام است، 
قلمرویی که در سکوتش، روح به بلندای افلاک عروج می‌کند 
و در ظلمتش، شعله‌های اشتیاق، فروزان‌تر از اختران می‌درخشند.
 هنگامی که جهان در ژرفای آرامش فرو می‌رود 
و زمان در ساحت سکوت متوقف می‌گردد، 
جان‌ های بصیر از حجاب‌ های روزمرگی عبور کرده
 و در اقیانوس بی‌کران معنا، غوطه‌ور می‌شوند. 
در این خلوتگاه قدسی، حقیقت با لطافت واژه‌ها تجلی می‌یابد 
و ادراک در بارگاه شب به کمال می‌رسد.
من نیز در سایه‌سار شب‌های جاودانه، از قید و بند عالم خاکی 
رهایی یافته و به آستانه‌ی معرفت پای نهاده‌ام.
 در خلوتی که آسمان، سرود حضور می‌خواند 
و ستارگان، رازهای ازلی را زمزمه می‌کنند،
 با قلمی برخاسته از جوهر عشق، سرنوشت محبت را بر الواح زمان حک کرده‌ام. 
در هر شب، نوری از سرچشمه‌ی ادراک در جانم طلوع می‌کند 
و در شعاع آن، جهان را از پنجره‌ای دیگر به نظاره می‌نشینم. 
در همین سکوت متبرک و آگاهی بی‌کران، 
ناله‌ی دلدادگان را به زبان حقیقت سروده‌ام و فریاد مظلومان را شجاعانه در هیئت نثر و نظم، به گستره‌ی هستی سپرده‌ام.
سپاس بی‌حد معبود را که در این تیرگی‌های شبانه، قلب و ذهنم
 را از خورشید مهر و معرفت منور ساخته است. 
آن‌گاه که اختران در طاق کبود آسمان می‌درخشند، دل من در ژرفای تفکر بیدار است. 
آنچه در تابش روز پنهان می‌ماند، در حریم شب بر من مکشوف می‌گردد. هر خاموشی، آوایی از حقیقت را در وجودم بیدار می‌کند
 و هر تیرگی، نوری را در ژرفای جانم می‌افروزد.
بی‌شک، شب برای من حریم قدسی و فرصتی بی‌بدیل بوده است؛
 تا اندیشه‌هایم را در آسمان خیال پرواز دهم، 
عواطفم را در ساحت کلمات ابدی سازم و در فراسوی مرزهای 
عالم خاکی، حقیقت را جست‌وجو کنم. 
در این خلوتگاه آسمانی، با دلی آکنده از محبت و چشمی بینا 
به افق‌های معنا، اسرار هستی را در آیینه‌ی سخن منعکس ساخته‌ام. 
حقیقت را در آغوش واژه‌ها زنده کرده‌ام و نغمه‌ی خاموش دل‌های شکسته را با طنین عشق در گستره‌ی شب طنین‌انداز نموده‌ام.
با مهر و عشق
احمد محمود امپراطور
سه شنبه ۰۵ حمل ۱۴۰۴ خورشیدی