۲۴ ساعت

24 آوریل
۱ دیدگاه

خامه ی موزون

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : پنجشنبه ۴ ثور  ( اردیبهشت ) ۱۴۰۴  خورشیدی – ۲۴ اپریل  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

خامه ی موزون

 

نازنینا     دلبر     بى     چون   من

نقش تو  در خامه ى   موزون من

از   الفبایت      سواد      آموختم

از تو باشد سرخط و مضمون من

روح را صیقل تویى جان  را قرار

هم   تجلّاى   رخ     گلگون    من

رگ رگم را جمله در جریان  تویى

تپ تپ  قلبم   صفاى   خون من

تا   دم  آخر   بود    شیداى   تو

این  دل  بیچاره  و  مفتون  من

در حضورت گشته مالامالِ عشق 

این سر سرگشته و مجنون من

تا تو هستى نیست فکرِ روزگار 

اى تو فردا و دى  و  اکنون من

شیبا رحیمی

 

24 آوریل
۱ دیدگاه

 ساز ناشنیده

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : پنجشنبه ۴ ثور  ( اردیبهشت ) ۱۴۰۴  خورشیدی – ۲۴ اپریل  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

 ساز ناشنیده

 

این  ساز   ناشنیده    چرا   ناشنیده  ماند 

وین  صبح  نادمیده   چرا   نادمیده    ماند

 

یک عمر در کشاکش یک عشق سوختیم

 آن  یار  نارسیده   چرا   نارسیده     ماند

 

دل در هوای  گریه ی  مستانه   می تپید

 این اشک خون ودرد شد وناچکیده ماند

 

یک  عمر قلب  من  به  هوای سپهر  بود

 پرواز دل  شکست  و پرم  نا پریده  ماند

 

ای گریه هم زخانه ی جان  پا گرفته ای

 آخر  ببین  که  آه   دلم   نا کشیده  ماند

 

ای تیغ غم که رگ رگ من از تو پاره شد

 دل مرد و لیک این رگ جان نا بریده ماند

 

فاروق فارانی

۱۹۹۰

 آلمان

از مجموعه اشعار «در این جا هرچه زندان است»

 

24 آوریل
۳دیدگاه

یادت

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : پنجشنبه ۴ ثور  ( اردیبهشت ) ۱۴۰۴  خورشیدی – ۲۴ اپریل  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

یادت

یادت مرا به جاودانه ها می برد

وبه بامدادی

که چون چنار بلندی

در طلوع عریانی ام

قد بر افراشتی

و چون نسیمی

بر گیسوان بلندم عشق دمیدی

و من در برکه بسترم

چون نسترن عطراگین

ترا سرودم

ترا سرودم

و ترا سرودم

هما طرزی

نیویورک ۱۷

 جنوری ۲۰۲۵

Remembering you

Your memory takes me to the eternal

And to the morning

When, like a tall plane tree

In the dawn of my nakedness

You raised me up

And like a breeze

You blew on the long hair of love

And I, lying in my pond

Like a fragrant narcissus

I sang about you

And I sang about you

And I sang about you

Homa Tarzi

New York,

January 17, 2025

23 آوریل
۱ دیدگاه

مرهم

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : چهارشنبه ۳ ثور  ( اردیبهشت ) ۱۴۰۴  خورشیدی – ۲۳ اپریل  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

فرسنده : محترمه ادیبه صادقیار    شاعر : زنده یاد استاد صابر هروی

مرهم

همه   دانند    تو   نگار   منی

تا بکی  دور   از   کنار    منی

بنشین  لحظهٔ    به   پهلویم

که  تو  زیبای  راز   دار  منی

هر کجا باشم ای  پری پیکر

صبر من طاقت و قرار منی

تو به آن روی  دلکش وزیبا

مرهم  قلب  داغدار  منی .

صابر هروی

نهم قوس ۱۳۶۱

23 آوریل
۳دیدگاه

خاکِ وطن

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : چهارشنبه ۳ ثور  ( اردیبهشت ) ۱۴۰۴  خورشیدی – ۲۳ اپریل  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

خاک وطن

 

دوستان   ترک   شما گر  بکنم در غـــربت

کفـنـم کرده بخــاک سیهـــم   بسپــــارید

تا که روحم زشمیـم وطنــم  شـــاد شود

قدری خاک  وطنم  زیر سـرم   بگــــذارید

بهرآمـرزش  این بنــدهء  هجــــران  دیده

ســورهء حمـد ودعائــی نثـــــارم   دارید

بنویسیــد به لــوح سـرقبــــرم از مــــن

مُردم باعشق وطن،دردل خــاکــم دارید

چه شودگـرعزیـزان ،زرهء  لطف  و کـرم

نــازبــوئی وطنــم بـرسرقـبــرم  کــارید

هــرزما نی اگرآئیـــد، بسـرتربـت  مـــن

 لاله ازیــاد شهـیــــدان به  مــزارم آرید

گــذرتان شـود گــربســوی میهـن مــان

داغهـــای دل من قصـه به مـــامم دارید

مــادرم راب گوئیــــد ز من ازروی نـیـــاز

 پسـرت هـجـــرتوبس دیده،دعـایم دارید

درشب جمعـه اگـرسورهء یاسین خوانید

حیــدری“را طلــب عفـو،ز غفّارم  دارید

پوهنوال داکتر اسدالله حیدری

۱۵ مارچ ۲۰۱۱ 

سیدنی – استرالیا

23 آوریل
۱ دیدگاه

وجه تشابه دوزوال

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : چهار شنبه ۳ ثور  ( اردیبهشت ) ۱۴۰۴  خورشیدی – ۲۳ اپریل  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

وجه تشابه دوزوال

نویسنده:
نعیم سلیمی
چنین به نظر میرسدکه دونالد ترامپ رئیس جمهوری ایالات متحده امریکا در قرن بیست و یکم همان میخائیل گورباچف رهبر وا پسین اتحاد شوروی در سده بیستم میلادی باشد که میتوان اوراگورباچف امریکایی خطاب نمود .
همانگونه که حاکمان اتحاد شوروی با کشانیدن آن کشور به بازار آزاد ( کاپیتالیزم ) که زمینه های آن از قبل آماده گردیده بود وفراهم ساختن احساسات ناسیونالیستی در داخل و اشاعه آن در بیرون ازمرزهای آن اسباب سلسله جنگ های خونین را در اروپای شرقی، بخصوص شبه جزیره بالکان و جمهوری فدرال سوسیالیستی یوگسلاوی بعد از پایان دوران جنگ سرد فراهم نمودوزمینه های فروپاشی امپراتوری شوروی را سبب گردید، علایم و قرائن موجوددر آمریکا گواهی ازآن میدهدکه شایددونالد ترامپ رئیس جمهوری امریکا نیز مانند گورباچف زمینه های افول و سقوط فاز نهایی امپراتوری ایالات متحده آمریکا را که دوره های سیاه و تاریک آن از قبل آغاز گردیده است با دامن زدن به سیاست های ناسیونالیستی پروتکشنیستی که تقریبا دوسده قبل ساختار های سرمایه داری با آن وداع نموده اند ، فراهم نماید. دیپلوماسی متعجب ، دو پهلو و متردّداداره ترامپ مبنی برعدم اتخاذ تصامیم قاطع در بحرانهای تشنج افزای شرق میانه وخلیج فارس و به همین گونه در سطح جهانی ، احساسات ملی گرایی را در داخل امریکادامن زده است که بطور مثال میتوان از کمپاین نظر خواهی همگانی اخیردر کالیفرنیا در میان مردم وانتشار آن درسایر ایالات این سرزمین برای جدایی از پیکر ایالات متحده امریکا نام برد ؛ یک علامت دیگر این زوال عبارت است از کاهش قریب به ۵۰ درصدی نقش امریکا در اقتصاد جهانی میباشد .
آنچه را که میتوان درین جستار کوتاه یادآوری نموداین است که فروپاشی اتحاد شوروی به معنی ناکامی و شکست اندیشه های عدالت اجتماعی وفلسفه جامعه گرایی (سوسیالیسمِ) نی ، بلکه در واقعیت امر علت آن را در ظهور و پیدایش گرایش های منحط و گمراه کننده استالینیستی در وجود بوروکرات های امتیاز طلب طفیلی قدرت که خودرا بربالای جامعه قرار داده و دست آورد های انقلاب ۱۹۱۷ را به یغما بردند، جستجو نمود. منابع تاریخی برای اثبات این ادعا فراوان اند که تذکار مأخذ های اکادمیک آن در چنین یک اختصاری نمی گنجد .
عوامل عمده ظهور گرایشی را که به آن اشاره شد بطور فشرده یاد آوری می نمایم :
*عدم شیوع شعله های انقلاب به سایر کشور ها ، از آن جمله فنلاند ، مجارستان و آلمان که انتظار میرفت همزمان با انقلاب اکتوبر و ختم جنگ جهانی اول درین کشور هاانقلابات اجتماعی به وقوع بپیوندندکه بنابر اشتباهات نیرو هاوجنبش های انقلابی این کشور ها و مساعد نبودن زمینه های کامل مناسب ذهنی انقلاب علی الرغم مساعد بودن شرایط عینی برای دگرگونی های انقلابی، این نهال آرزو وامیدبه ثمر نرسید ؛
*خستگی و به استهلاک رفتن انرژی انقلابی توده های مردم جمهوریت شوروی در نتیجه جنگهای فرسایشی داخلی طولانی در برابر نیروهای ضد انقلابی در داخل و خارج از اتحاد شوروی در نتیجه مداخلات کشور های امپریالیستی سرمایه داری ؛
*عقب ماندگی جمعیت کارگران و بخصوص دهقانان روسیه شوروی آن زمان ؛
از نوشته ها و یادداشت های مورخین و نظریه پردازان انقلاب ۱۹۱۷ روسیه چنین بر می آید که زمینه های برگشت بسوی کاپیتالزم و انهدام دموکراسی نوبنیاد سوسیالیستی در دهه های ۳۰ و ۴۰ قرن گذشته آغاز گردیده بود و عملا نهاد های سترگ این دموکراسی از قبیل « شورا های کارگران ودهقانان » با امحاء اپوزسیون چپ انقلابی ، وجود عینی واقعی خود را از دست داده بودند.
با قبضه قدرت استالین در اتحاد شوروی در واقعیت « تمامی مدافعان و سنگر داران قدیم بلشویزم ، کلیه همکاران و همدستان لنین ، تمامی رزمنده گان انقلاب اکتوبر، تمامی قهرمانان جنگ داخلی توسط استالین به قتل رسیدند.»(۱)
درک و دانش شما در مورد این رویداداز چه قرار میباشد؛ شما می توانید اندوخته های خویش را درین مورد با دوستان شریک سازید !
پایان
۱- نامه لئون تروتسکی به کارگران اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی که در ماه می ۱۹۴۰ نوشته شده و برای اولین بار در جلد اول ، شماره ۵ ، صفحات ۱۴۰ -۱۴۱ نشرات انترناسیونال چهارم منتشر گردید ، آرشیف اینترنتی لئون تروتسکی
۲۶جون ۲۰۱۹
23 آوریل
۱ دیدگاه

بازنِگر

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : چهار شنبه ۳ ثور  ( اردیبهشت ) ۱۴۰۴  خورشیدی – ۲۳ اپریل  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

بازنِگر

داستان کوتاه
نوشتهء نعمت حسینی
او و چند رقاصهء دیگر در پس صحنه نشسته و منتظر نوبت برنامهء شان بودند که بروند روی ستیژ. تا شروع برنامهء آنها، یکی از آواز خوان های نه چندان محبوب و خوب، برنامه اجرا می نمود و آواز می خواند. من نیز آن جا ، در پس صحنه رفتم چون می خواستم با تنی چند از آن رقاصه های گروپ هنری برای برنامهء رادیویی ام، مصاحبه نمایم. وقتی آن جا، پشت صحنه رفتم، همین که چشمم به او افتاد، دلم گروپ، گروپ نمود و زیبایی اش مرا به سویش کشاند. چشمان کلان و سرمه کرده اش در روی لاغر و استخوانی سفیدش نمود خاص داشت. رویش سفید بود، اما مایل به زردی. لباس سرخ رنگ پنجابی خیلی نمودش می داد. نزدیکش رفتم، سلام دادم و به چوکی خالی پهلویش اشاره نموده و پرسیدم:
اجازه است این جا بنشینم ؟
با اشارهء سر اجازه داد که بنشینم. پهلویش نشستم و از زیر چشم خوب سویش نگریستم و نظاهره اش کردم . بینی قلمی داشت ، ابرو های کشیده و تند و خوشنمای دختر شرقی، اما از قیافه اش بی خوابی و بی حالی نمایان بود. او بی توجه به من، دستش را داخل یخنش نمود، از سینه بندش قطی سگرت «مارلبرو» را کشید. قطی سگرت در دستش بود، با انگشت شهادتش سرپوش قطی سگرت را بلند کرده و قطی را طرف من دراز نموده و با اشاره سر برای من تعارف کرد. دیر شده بود که سگرت « مارلبرو » نکشیده و دود نکرده بودم . چند سال پیش از آن، موقعی که محصل بودم، از پول جیب خرچی که پدرم برایم می داد، روزانه یک قطی ده دانه ای «مارلبرو» می خریدم. اما بعد ها قیمتی شده بود« مارلبرو» نمی توانستم بخرم، سگرت « سفن استار» جاپانی می کشیدم. وقتی او برایم سگرت را تعارف نمود، بی درنگ، یک دانه گرفتم و زیاد تشکری نمودم. او به جواب، تبسم کوتاه و زود گذر نمود و برای خودش نیز یک دانه گرفت و آن را بین لب های باریکش جا داد و قطی سگرت را دوباره به داخل یخنش فرو برد و بین سینه بندش گذاشت. من با شتاب گوگردم را کشیدم و سگرتش را در دادم. او با انگشت شهادتش دو سه بار به پشت دستم زد. این کار در آن سالها در کابل بین برخی از مرد ها ، مُود و رایج بود که به جای تشکری چنان می نمودند. ولی این اولین باری بود که از یک دختر یا زن، چنان حرکت رامی دیدم. سگرتش را که روشن نمود، برایش گفتم:
من برای برنامه رادیویی خود می خواهم با چند نفر از شماها مصاحبه نمایم. رئیس تان قبول نموده است، اجازه است با خودت هم مصاحبه نمایم ؟ طرفم خیره خیره نگریست و گفت:
مصاحبهء چی؟ من چیزی برای گفتن ندارم، چی بگویم؟
از شنیدن صدایش چرتی شده و به حیرت فرو رفتم. باورم نمی شد. هیچ باورم نمی شد. با آن چشمان زیبای بادامی، بینی زیبای قلمی و آن قیافهء زیبای دلکش، چنان صدا! صدای غور و نارسا! صدایی مانند صدای پسر هایی که تازه جوان می شوند. غور مثل بابه غُر غُری باشد! حیران شدم که این صدای ناتراش و غور بچه گانه را چگونه در برنامه ام نشر نمایم. به اندیشه فرو رفتم و به این اندیشیدم که چرا صدای او چنین است؟ عاجل به این نتیجه رسیدم که شاید، سگرت و چرس و الکهول صدای دخترانهء او را چنین دلخراش ساخته است. براستی هم که از لباس هایش بوی سگرت و چرس بیرون می زد و وقتی صحبت می نمود در همان گُل صبح پیش از چاشت، از دهانش بوی الکهول خانه گی بیرون می زد. به روی خود نیاورده برایش گفتم:
من سوال می کنم، شما مطابق سوالم جواب بدهید.
شانه هایش را بالا انداخت و این بار نه رد نمود و نه تائید. تیپ ریکاردرم را از زمین گرفتم، بالای زانوهایم گذاشتم، آماده ساخته روشنش کردم و از او پرسیدم:
– چی زمانی به هنر رقص روی آوردین؟
پرسشم به اندیشه فرو بردش. برای لحظهء کوتاه چشمانش را بست، گویی در درون چشمانش گذشته را می نگرییست. پس آن که چشمانش را دوباره باز نمود، آهی از درون قفس سینه اش بیرون داده و گفت:
– خورد بودم .
با خود گفتم:
ـ بیچاره!
بعد، ازش پرسیدم :
– چند ساله بوده باشین؟
بار دیگر به چرت فرو رفت، بار دیگر چشمانش را کوتاه بست و بعد با صدای اندوه بار گفت:
– ده ـ یازده بوده باشم .
– کی شما را به رقص کشانید و تشویق نمود؟
ـ حاجی
ـ حاجی کی است؟
ـ همو که مره نگاه می کرد.
چرا، پدر و مادر نداشتید؟
با این سوالم، رنگ چهره اش تغییر نمود. رنگش سرخ شد. سرخ سرخ. از شرم بود یا از اندوه ، نمی دانم. برای من مهم نبود که چرا رنگش سرخ و کبود شد، برای من مهم این بود که بدانم آیا پدر و مادر داشت یا نه و آن حاجی کی بود. او تیر خود را آورد و نخواست به سوالم جواب بگوید. اما من در حالی که دلم در سینه ام می زد، بار دیگر ازش پرسیدم:
ـ آیا پدر و مادر نداشتید؟
او بدون این که به سوالم جواب بگوید، گفت:
ـ یگان دفعه، پروگرام های تان را در تلویزیون، می بینم. بسیار شله هستین. ماندن والا نیستین!
و بعد آرام و بی صدا خندید. از این که مرا شله گفت، کمی شرمیدم، به روی خود نیاورده، تیر خود را آوردم، اما خنده اش خیلی خوشم آمد. خنده نمودش می داد. بار دیگر ازش پرسیدم :
– آیا پدر و مادر نداشتید؟
این بار غم از چشمانش باریدن گرفت و به صدای گرفته و پُر بغض گفت:
– داشتم !
– اما چرا حاجی شما را نگاه می نمود؟
در حالی که دو قطره اشک، از دو گوشهء چشمان زیبا و سرمه کشیده اش پایین می لغزیدند، گفت:
ـ خورد که بودم، یک دل شب، مرا از خواب بیدار کردند به سرم چادرم را انداختند و دستم را به دست حاجی دادند و با حاجی روانم کردند. هر قدر مویه کردم، زار زار گریستم، به موهایم چنگ انداختم، موهایم را با دستان ریزه ریزه اُشتکی ام، قوده قوده کندم ، که با حاجی نمی روم . خود را به پای مادرم گره زده و از پاچهء تنبانش محکم گرفته بودم. دامنش را رها نمی کردم، اما هیچ کسی به گپم نکرد و حرفم را نشنید. مرا با حاجی روان کردند.
از شنیدن حرف های او حالم بهم خورد. غم و اندوه به تار و پودم دویدن گرفت. شنیدن قصهء او، در آن لحظه بیچاره ام ساخته بود. با آن هم صد دل را یک دل نموده، ازش پرسیدم :
ـ چرا؟ آخر چرا؟ چرا با حاجی شما را روان کردند؟ این حاجی کی بود ؟
با صدایی غبار و مه گرفته و صدایی که لبریز از ناامیدی و پُر از یأس بود گفت:
زنده گی مابین داشتیم، نه زیاد خوب و نه زیاد بد. روز گذرانی می کردیم. اما پدرم که قمار باز بود. یک شب دار و ندار ما را در قمار باخت و در آخر مرا نیز به یک « دَو» باخت .
بدون ارادی و ناخدا آگاه گفتم:
ـ وای! وای خدای من!
و ادامه داد :
ـ و حاجی مرا در قمار بُرد. روز های اول در خانهء حاجی زیاد نارامی و بی قراری می کردم. پُشت خانه و پدر و مادرم دل انداخته بودم. شب و روز مثل باران گریه می کردم. هر شب تب می کردم. تب خال می کشیدم. تا این که یک روز، حاجی دید که زیاد ناآرامی می کنم ، رفت چند خمچه درخت را کند و آمد چنان در بند های پاهایم زد که ناله ام را به آسمان به پیش خدا جان رساند. از درد زیاد پیش رویم را تر کردم . بند های پاهایم از درد زیاد هُل می زدند. آن قدر فریاد زدم که یک بار دیدم که فریاد از گلویم نمی برآید. فریاد و گریه به گلویم دفن شده بود . آخر مجبور شدم که حوصله کنم و بسازم ومجبور شدم با حاجی ساختم. حاجی در اول، مرا چند وقت پیش خود نگاه کرد. روانم می کرد به طوی ها. وقتی به طوی ها نچلیدم، آوردم به کابل به صحنه نزدیک چمن. در صحنه اول آواز می خواندم و هم بازی می کردم. در صحنه کابل زیاد بازی کردم . هر شب برای هر قسم آدم. حالی ،
دستش را طرف رقاصه های دیگر نموده افزود:
ـ ما چند نفر را در انسامبل شامل کرده اند. در انسامبل ساز و آواز و بازی . و طرف رئیس شان اشاره نموده گفت :
ـ اونه ، او رئیس ما است .
وقتی حرف می زد از صحبتش صدای درد و ناله بیرون می زد و من از صحبتش خورد و خمیر شده بودم . ازش پرسیدم:
ـ آخرین سوال
گفت:
ـ بگو!
– ازدواج کرده اید؟
تبسم تلخی نمود، دود سگرتش را به عمق سینه اش فرو برد و با صدای لبریز از دود گفت:
ـ با بازنگر کسی عروسی می کند؟!
نعمت حسینی
شهر فولدا ـ جرمنی
۲۸ نوامبر ۲۰۲۳
23 آوریل
۱ دیدگاه

چراغ انجمن

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : چهار شنبه ۳ ثور  ( اردیبهشت ) ۱۴۰۴  خورشیدی – ۲۳ اپریل  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

چراغ انجمن

 

در  رسیدن  تا  کجا   های  جهان  باید  دوید

تا زلالی  آب  وصلت ، از لبِ   ساغر  چشید

همّت    والا    ندارد   ملّت    مشرق   زمین

زین سبب  باید که  جامِ زهر بالا  سرکشید

چون شفق صد داغ در دل دارم امّا چه سود

فرصت شبنم همین است با گُلِ رویش پرید

آرزوی   چرخ   سایی   گر   دلت  می پرورد

دررکوع و سجده ها از صدق  دل باید خمید

لاف میزد هرکه  را دیدم ز عشق و عاشقی

کیست آن مردی که سختی های جان کندن بدید

میروم  کنج  ریاضت های  خو د  دیگر نشد

گردش  خون  در رگِ  ماه  و  قمر باید دمید

قطره می خواهی بسوزی چون چراغ انجمن

چشم پرخون ،آه برلب،اشک وغم باید خرید

محمد ادریس بقایی (قطره)

 

 

23 آوریل
۱ دیدگاه

تعلیق و تحشی برتکملهء مولانا عبدالغفورلاری

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : چهار شنبه ۳ ثور  ( اردیبهشت ) ۱۴۰۴  خورشیدی – ۲۳ اپریل  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

الهی  غنچهء   امید  بکشای

گلی از روضهء جاوید بنمای

« جامی »

فصل دوم :

تعلیق و تحشی بر تکملهء مولانا عبدالغفور لاری

به تصحیح و مقابله و تحشیهء بشیر هروی

 

بخش سیزدهم:

 

ص ۳۹ س ۲۳ – رسالهء متوسط : از این رساله که هم در فن معما است نگارنده را اطلاعی بدست نیست.

ص ۳۹ – س ۲۳ – رسالهء صغیر : این رساله طوریکه ښاغلی رضی در مقدمه دیوان و ښاغلی مدرس گیلانی در مقدمهء هفت اورنگ نوشته اند: بنام سلطان حسین بایقرا مصدر شده و موضوع آن فن معماست ۴ .

ابتدای آن بروایت ښاغلی مدرس چنین است :

بنام   آنکه   ذات   او   ز   اسما

بود  پیدا  چو  اسما  از  معمی

معمائیست عالم کانچه خواهی

در  او   پیداست  اسماء  الهی

ص ۳۹ س ۲۳ – رساله منظومهء اصغر : این رساله که یکی از نفایس اثار هنری مولاناست منظومهء مختصر و شیوائی است که اصول فن معما را با شواهد و امثال در بر دارد ، تعداد ابیات آن (۶۸) بیت است و تاریخ سرودن آن سال (۸۹۰) است و باین دو بیت آغاز می شود:

چو از حمد و تحیت  یافتی کام

بدان  ای  در   معما  طالب نام

که اعمال معمائی  سه قسم است

که هریک گنج اسمای را طلسم است

و باین دوبیت انجام می یابد:

چو فیض قدسی آمد ، جای تو بیخ

نباشد گر کنند ش « فیض » تاریخ

به   تشریف    قبول    ارزنده   بادا

پر   از باب    کرم    فرخنده    بادا.

منظومهء اصغر را راقم این سطور با مقدمهء مناسبی در ضمن دو مقاله در مجلهء ادبی هرات بسال ۱۳۴۱ انتشار داده است .

ص ۳۹ س ۲۳ –  رسالهء عروض : بطوریکه از کتاب ادبی ادوارد براون( از سعدی تا جامی ) بر میآید، این رساله که از نامش پیداست که در فن عروض نوشته شده است در سال ۱۸۷۲ مسیحی توسط بلو کمان در کلکته بطبع رسیده است (الف).

ص ۳۹ س ۲۴ – رسالهء قافیه : این کتاب که نام دیگر آن « الوافیه فی علم القافیه است بقرار گفته ښاغلی مدرس گیلانی : به زبان فارسی است و در سبب تألیف آن گفته شده : « این مختصریست وافی بقواعد علم قوافثی که بموجب اشارت بعضی از اجله اصحاب و اعزهء احباب صورت تحریر و سمت تقریر می یابد »  . واز تاریخ ادبی مذکور بر می آید که رسالهء قافیه نیز توسط بلوکمان سابق الذکر در کلکته بطبع رسیده است (ب).

ص ۳۹ – رسالهء موسیقی : در باره این رساله راقم سطور اطلاعی  ندارد.

ص ۳۹ –  س ۲۴ – رسالهء منشئات : رساله ایست مشتمل بر نامه ها ، جواب نامه ها ، واقعه ها که مولاانا بشاهان و امرا و علما و مشایخ عصر خود نوشته بوده و ظاهرآ سوادی از آنها نزد خود می داشته است که چون یکی از معاصرین وی منشئآت مذکور را در خور جمع و ترتیب دانسته و بقول مولانا « به معیار طبع سلیم وذهن مستقیم بعضی از اجلهء مخادیم تمام عیار می نمود » خود مولانا بجمع آوری آن همت گماشته است و در دفتری جداگانه بتدوین آنها پرداخته.

متأسفانه در چاپی که ازاین کتاب بعنوان « انشاء جامی » در مطبعهء محمدی گانپوربعمل آمده است نام بسیاری از کسانی که طرف مخاطبه و مکاتبهء مولانا بوده اند واضح نیست و اگر نام آنان توضیح می شد چه بسا مطالب پر ارزش که در بارهء حیات و روابط مولانا با دیگران بدست می آمد.

ص ۳۹ س ۲۴ – فوائد ضیائیه فی شرح الکافیه :  شرح لطیف و بسیار مفیدی بر کافیهء این حاجب در نحو است که مولانا برای فرزند خود ضیاءالدین یوسف نوشته است . تاریخ اتمام آن ظهور روز شنبه ۱۱ رمضان سال (۸۹۷) یعنی تقریبآ چهارماه قبل از وفات مولانا است و شاید آخرین اثری باشد که از آن عارف دانشمند نامی باز مانده است .

بر این کتاب از طرف عده ای از دانشمندان حاشیه نوشته شده و از آنجمله معروفتر از همه حاشیه ایست که شاگرد فاضل وی عبدالغفور لاری ( نویسندهء تکمله) نوشته است ولی حواشی لاری از ابتدای کتاب تا باب « بحث اصوات » بیشتر نیست.

کتاب فوائد ضیائیه در بین طلاب علوم عربیه بنام « شرح جامی » و « شرح ملا » مشهور است و بارها بچاپ رسیده است .

ص ۳۹ س ۲۴ – شرح بعضی از مفتاح الغیب : متن مفتاح الغیب از شیخ صدرالدین فونیوی است و ظاهرآ رسالهء مورد بحث شرح قسمتی از آن کتاب است بنظم و نثر و راقم را در بارهء وجود یا عدم شرح مذکوردر حال حاضر ، اطلاعی بدست نیست.

ص ۳۹ س ۲۵ – صرف فارسی منظوم و منثور: ازاین رساله یک نسخهء ناقص در کتابخانهء محقر راقم سطور موجود است که هرچند در متن آن از اینکه رسالهء مذبور اثر عارف جامی باشد ، چیزی دیده نمیشود ولی از سیاق نظم ونثر که در نگارش و تنظیم کتاب مزبور بکار رفته است و مقایسهء آنبا سبک انشاء و نظم مولانا و همچنان بقیاس مهارت و استادی مولانا در گنجانیدن قواعد علمی در شعر و ملاحظهءفورمولهای منظوم کتاب مذکور برای نگارندهء این سطور تقریبا یقین حاصل شده است با اینکه نسخهء مذکور اثر عارف جامی است قدس سره و اگر نباشد ف باری رسالهء صرف فارسی منظورم و منثور که بنام مولانا و از جملهء کتب و تصانیف او یاد شده است رساله ای بوده است شبیه برسالهء موجوده که راقم سطور برای نمونه چند سطری از مواضع مختلف آن را نقل میکند:

در بیان آنکه بنای ثلاثی مجرد در اسم ده است:

قسم اسم  ای ب عقل  و  فهم  ،  علم

چون     ثلاثی     بود     مجرد    هم

مروراده     بنای      مختلف    است

« فرس » و « فلس » « جر» پس « کتفم است

عصند است وابل چو قفل و  عنب

صود  آنگه    عنق    دیگر   مطلب

بیان آنکه بناهای رباعی مجرد در اسم پنج است:

در  رباعیست   اسم  پنج بناست

که از آن پنج نه فزود و نه کاست

جعفر  و   درهم   و   دیگر  بر  ثن

پس قمطر است و ز برج از برکن

در بیان آنکه بناهای مزید بسیار است اما در خماسی ( بیش از ) پنج نیامده :

صیغه   های   مزید    بسیار    است

نظم آن  بهر  ضبطه  دشوار   است

در  خماسی   نیامده   است    مگر

عضر   فوط  و  قبعسری   و     دگر

قرطبوس است پس خز عبیل است

بعد از آن خندریس بی  قیل است

شد خماسی چهار  صیغه درست

که از آنها سفر جل  است نخست

حمریش پس قزعمل  و  قر طعب

یاد  گیرش که  صعب  آمد  صعب

قاعده

واو ویائی که از سکون عاریست

وز پی  فتحه  بر  زبان  جاریست

چون  بود  بر مذاق   طبع   ثقیل

با  الف   هست    واجب التبدیل

واو  یا  چون  شود   ز  پی  وارد

الفی  را   که    باشد    آن   زاید

پی  دفع    ثقالت   از    همه  جا

میشود  همزه  چون   کساوردا.

ناگفته نماند که علاوه بر آنچه در متن از آثار و تصانیف مولانا مذکور افتاده است در کتاب تذکره و تاریخ ادبیات یک سلسله کتب و رسائل دیگر را نیز بنام مولاناضبط کرده اند که فهرست آنها بترتیب ذیل است :

ارمشادیه که برای سلطان محمد فاتح فرستاده است .

تاریخ صوفیان و تحقیق مذهب آنان .

تاریخ هرات را بمولانا نسبت داده اند ( عبدالجبار بن عبدالرحمن فامی مصنف تاریخ هرات را با مولانا اشتباه کرده اند ).

تجنیس اللغات یا رساله تجنیس خط منظوم.

تفسیر سورهء فاتحه .

الحاشیته القدسیه  بر کلمات قدسیهء خواجه بهاءالدین نقشبند.

رسالهء ارکان الحج که در روز پنجشنبه ۲۲ شعبان ۹۷۷ در بغداد تمام شده است .

رساله فی الاهلیه .

رساله فی السلسله النقشبندیه .

رساله فی تحقیق الوجود .

رسالهء شرایط ذکر .

رسالهء عروه .

رسالهء منطق .

رسالهء منظومه .

رسالهء نوربخش  در بیان حقیقت و طریقت و مجاز.

رسالهء وجود و موجود .

رسالهء وحدت وجود .

سنبحته فی النضصایح والحکم که برای سلطان حسین بایقرا تألیف کرده و شرح رساله الوضع قاضی عضدالدین.

شرح قصیدهء برده منظوم.

شرح قصیدهء عطار .

شرح مائه عامل .

شرح مثنوی .

شرح مخزن الاسرار .

شرح معیات میر حسین معمائی .

شرح نقایه مختصرالوقایه .

صد کلمه حضرت علی کرم الله وجهه با ترجمهء فارسی.

کلمتی اشهاده .

گل و نوروز .

مفتاح الغیب در تفسیر .

مناقب جلال الدین بلخی .

مناقب شیخ الاسلام عبدالله انصاری .

شرح گلشن راز .

دیوان رسائل .

جلاء الروح  باستقبال قصیدهء شینیهء خاقانی . والله اعلم.

ادامه دارد …

————————————————————————————————————————————————-

پاورقی ها :

(الف) – از سعدی تا جامی ص ۵۷۴ .

 (ب) – مقدمه هفت اورنگ ص ۲۲

 

 

22 آوریل
۱ دیدگاه

صنع صانع

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : سه شنبه ۲ ثور  ( اردیبهشت ) ۱۴۰۴  خورشیدی – ۲۲ اپریل  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

صنع صانع

 

       نگاۀ چشم او  چون   خنجری بود

ادایش  بهرِ  دل   در   دلبری  بود      

      فروغ روی او در  معرضِ   عشق

مرا در سر نهان با وی سری بود      

      در  آن  ایام  فهمیدم  که   باشم

مرا  آن شب  ورودِ  هر دری بود      

      به نقشِ صنعِ صانع  محو گشتم

چنان صورت جهانی محشری بود      

      دلم سودای عشقش را خریدار

در  این  بازار  متاعِ   دیگری بود      

      به او دل دادم و جان از  تنم بُرد

عجب سوداگر و سود آوری بود      

      به بزم حوریانِ  پاک  و  معصوم

بسی زیبا ز هر  فرخ  فری بود      

به قبض ملک بی سامان این دل

خدنگ و تیرِ او سر لشکری بود

 

سید جلال علی یار

ملبورن – آسترالیا

۱۹ اپریل ۲۰۲۵

 

 

 

 

22 آوریل
۱ دیدگاه

عزم سفر

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : سه شنبه ۲ ثور  ( اردیبهشت ) ۱۴۰۴  خورشیدی – ۲۲ اپریل  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

عزم سفر

۹۸ الف

 

 عزم  سفری   دارم  ،  تا   شهر   خدا   زینجا

 من سرد مزاج هستم ، گرم است هوا اینجا

 چندیست  که کس از  دل ، تسبیح نمیگوید

 رسم است خطا کاری ، یا من به خطا اینجا

 هر پای در این وادی ، بر سر بخورد  محکم

 هر جا که سری دیدم ،  افتیده  به   پا اینجا

هر مرد  به   بر   دارد  ،   پیراهن   گل داری

از چهره ء هر  زن هم  ، کوچیده   حیا اینجا

من  روی  بگردانم ،  از  هر کی به من بیند

 من پشت کنم دیگر  ،  بر  روی   قفا  اینجا

 من خانه  ز نو سازم  ، برخیز    بیا  با  من

ره  دور  و  منم  تنها  ،  ای  ماه  بر آ  اینجا

 دردیست بسی شیرین ، از عشق خدا در دل

 کی طالب درمانم  ،  تلخ است دوا اینجا .

شکیبا شمیم رستمی

 

 

 

 

 

 

 

22 آوریل
۱ دیدگاه

 گلایه از گل

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : سه شنبه ۲ ثور  ( اردیبهشت ) ۱۴۰۴  خورشیدی – ۲۲ اپریل  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

گلایه از گل    

          افتخارم  پیش  تو   گردد   فنا  ای گل                                       

                           دل برای دست  تو  دارد  جفا  ای گل

        می‌تپد این ماهی سرخ و نفس ، اما                                          

                            صاحب دل  را  جزا  بی انتها  ای گل

         دور  از  چشمان تو  ، یا  دور  از دریا                                            

                                 تشنگی سوزد دلم را بی صدا ای گل

         کشوری در فکر صلح است و برون از آن                                                    

                            عاشقی در یاد تو دارد شنا ، ای گل

         بسته ای سالار   را از دست و پای و چشم                   

      باز می‌گویی  بکن پیدا مرا ، ای گل                

       سالار البرز                      

22 آوریل
۳دیدگاه

و تو

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : سه شنبه ۲ ثور  ( اردیبهشت ) ۱۴۰۴  خورشیدی – ۲۲ اپریل  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

و تو

 

بهار من تو بودی

که با دستان پر مهرت

غنچه های عشق را

دانه دانه

در بدنم کاشتی

و در شکوه آغوشت

بهترین ها را

به من روا داشتی

و در باغ نفس هات

محبت را-

چه مقدس،

و چه زیبا

در گیسوانم بافتی

آری بهار من تو بودی

که با نبودنت

بهارم

همیشه زمستان است…….

 

هما طرزی

نیویورک

 ۹ مارچ ۲۰۲۵

And you

My spring, you were

who planted the buds of love, seed by seed, in my body with your loving hands,

and in the glory of your embrace,

you allowed me the best,

and in the garden of your soul,

you weaved love –

how sacred,

and how beautiful,

into my hair.

Yes, you were

My spring, you

who, without you,

My spring,

is always winter.

Homa Tarzi,

New York,

March 9, 2025

22 آوریل
۱ دیدگاه

هوای مرده

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : سه شنبه ۲ ثور  ( اردیبهشت ) ۱۴۰۴  خورشیدی – ۲۲ اپریل  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

هوای مرده

هوای مرده ی این ملک مرده خوارم کشت                                  

                                به بی  بهاریم   آلود    و  در    بهارم  کشت

ز مرگ  گله  چه  دارم  که    زندگانی   من                                

                              به تیغ هر نفسش ، صد هزار بارم  کشت

پلنگ  سرکشی  بودم  که  زندگی  بنمود                                  

                             چه آهوانه شکارم  و  چون شکارم کشت

ز  نیش   جلوه ی  گل های  عقربی مردم                                    

                            مرا ببین که گلم کشت نه که خارم کشت

ز سوختن ز  چه  ترسم که  سردی یاران                                    

                              هزار داغ زد  و  داغ  و   داغدارم   کشت

منی که  پنجه  به  طوفان   مرگ افگندم                                     

                              ز چنگ  موج  رهیدم  ولی  کنارم  کشت

ز  مردگان    طمع   بوی   زندگی    کردم 

هوای مرده ی این ملک مرده خوارم کشت

فاروق قارانی

آخن

بهار ۱۹۹۰

از مجموعه اشعار «در این جا هرچه زندان است»

22 آوریل
۱ دیدگاه

پیری

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : سه شنبه ۲ ثور  ( اردیبهشت ) ۱۴۰۴  خورشیدی – ۲۲ اپریل  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

پیری

مرا  یادی جوانی   دیده  پر  خون کرد

اگر چه خسته ام گیتی و گردون کرد

ندانستــم   جفــایِ      زندگــانی   را

مرا از عیش طفلی ام که بیرون کرد

شمردم رنج های  طول عمرِ خویش

به جانم درد ها را جمع و افزون کرد

جوانی زود  رفت  از دور  و پیشِ من

ولی از اشک  من صد رود  جیحون کرد

کنون‌پیری‌رسید ای‌وای« سیمین» جان

تمامِ هستی ات را دود  قلیون کرد

سیمین بارکزی

۱۵ نوامبر ۲۰۲۰

22 آوریل
۱ دیدگاه

باد صبا

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : سه شنبه ۲ ثور  ( اردیبهشت ) ۱۴۰۴  خورشیدی – ۲۲ اپریل  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

باد صبا        

برو  باد   صبا   عزم    سفر   کن

که یارم  را  ز حال  من  خبر  کن

بگو ای شاخِ شمشاد  و  صنوبر

به روی  زرد  زار  من    نظر  کن

به عشقش من چنان  شوریده حالم

به مهرش این دلم را تازه تر کن

طلوع   صبح  پاک  از  او  بجویم

ز باغش سینه را   رنگ دگر کن

ز او روشن شود شب های تارم

ز رویش شام تارم را سحر کن

بگیرم جرعه‌ی از جام  وصلش

ز بویش کام دل را پر شکر کن

چرا عالیه  میرنجی  ز هجرش

محبت را به قلب‌اش پرشرر کن

عالیه میوند               

فرانکفورت               

۲۱ مارچ ۲۰۲۵            

21 آوریل
۱ دیدگاه

نویدِ وصل

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : دوشنبه ۱ ثور ( اردیبهشت ) ۱۴۰۴  خورشیدی – ۲۱ اپریل  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

 

 

فرستنده : محترمه ادیبه صادقیار       سروده از : زنده یاد استاد صابر هروی

 

نویدِ وصل

 

 

حباب کیستم تا کی به غربت  خانه  بر دوشم

نمیدانم که تا آخر چها  می جوشد  از جوشم

به  عین  بیکسی  ها   از  نظر  انداختی ما را

فراموشم مکن کز خاطر خود هم  فراموشم

دماغ صحبت ما و منی  نبود   چو    مر آتم *

ز هر کس هرچه دیدم ازحیا وحجب خاموشم

سر بی مدعا را  نیست  دیگر  تاب   مهجوری

خراب و خسته وافسرده و بیتاب و مدهوشم

دل بد خوی نآرامم  شبی  مشکل  پسند افتاد

بمن پس می‌دهد جز تو ندانم با که بفروشم

بکنج   فقر   گنج    بی   نیازی   داشتم  دارم

بتن گرچه قبای  کهنه  و  فرسوده  می پوشم

شب و روزم به سودای تو صبح و شام میگردد

به یأس و انتظار و حیرت و هجران هم آغوشم

بوادی   محبت   سر   خوشم   دارد   تکاپویی

نمی گردد  نوید  وصل   تو   هرگز   فراموشم

 

به آئین  گرفتاران  نباشد  ما  و  من  (صابر )

بهرجا و بهر کس با دل بی کینه می جوشم .

 

صابر هروی

پروان  – افغانستان

عقرب ۱۳۳۶

 

* مر آتم :  گذاشتم ، رها کردم

 

21 آوریل
۳دیدگاه

صبر کن بینم!

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : دوشنبه ۱ ثور  ( اردیبهشت ) ۱۴۰۴  خورشیدی – ۲۱ اپریل  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

صبر کن بینم!

 

                 کودکى   میگشت   دور  جادّه اى

رو  نموده  بهر   هر   ایستاده اى                    

                  گاه  بر این  گاه بر آن  می رسید

  هر که  را  میدید بر وى می پرید                    

                  در نظر بد جنس و بد جان مى نمود

  جمله از خود روى گردان مى نمود                       

                    هر که اش مى دید فرضش این که او

 یا گدا باشد و یا بى  چشم و رو                     

                  جملگى بى اعتنا بس  بى خیال

فکر کار خویش مى بودند و حال                    

                      بعضى ها هم طعن و زخمش میزدند

با قیاس خویش وهمش میزدند                    

                   ناگهان کودک  شد از  آنجا به در 

سنگ در دستش، به سر فکر دگر                      

                   گویى از غم سینه اش را چاک کرد 

سنگ را پرتاب بس بى باک کرد                    

                    سنگ آمد بر سر یک شیشه اى

شیشه ى ماشین یک با ریشه اى                     

                   مردى بس با ریشه و سرمایه دار

مرکبش    ماشینِ   نابِ  روزگار                  

                    سخت مرد افسرد زین کار پسر

رفته سویش تا زند او را به سر                   

                       خیره سر گو این چه کارى کرده یى؟

شرّ خود را  بر سرم  آورده یى                   

                     اى تو بى احساس اى آواره جدّ

والدینى  هست از  بهر  تو بد؟                   

                     نى مربّى نى کسانى داشتى

کاین چنین آوارگى بر داشتى                   

                     وا به تو و واى    بر آن  مادرت

تربیّت باشد همین خیر سرت؟                  

                    بر من و ماشینم این سان تاختى 

صبر کن بینم! مرا  نشناختى!                   

                       کودک اندر جاى خویش ایستاد و گفت 

وقت اکنون هست بر گفت و شنفت                     

                     لیک   آقا  جانِ  جدّت  با  من آ

من ترا خواهم نشان دادن چه ها                      

                     لیک   آقا   جانِ   جدّت با من آ

با خبر  سازم  ترا  زین ماجرا                   

                     مرد تا بر  دید  چشمان  پسر 

چشم بس گویا و گریان پسر                   

                     در دلش رحمى براى او رسید   

راه   دنبالِ   پسر افتاد و دید                   

                     کودک بى چاره بس لرزان بوَد

مى دود هى مى دود هى  مى دود                         

                         تا رسیدند هر دو بر پس کوچه اى

دید مکثى کرد بر یک جوچه اى                    

                         پیش تا رفت دید یک زن بادو چرخ

گشته سر تا پا گِلى نالان و تلخ                    

                     آن پسر رو کرد و گفت آقاى من

این نباشد کار بازو هاى من                  

                      مادرم افتاده در این تیره جوى

کى توانم تا دهم  یارىِ اوى                  

                      التفاتى   کن    نما  یارى مرا

اى جوانمردى که  غمخوارى مرا                 

                          مادرم را نیست پا، من را دو دست

نا توان دستانم از این کار هست                   

                       مرد یارى کرد آن طفل پریش 

شد خجل از گفته هاى قبل خویش                  

                       مادرى   را  دید  بس والا  تبار

لیک از  جور  فلک   گردیده زار                 

                       گفت مادر کاین پسر باشد مرا

سر پناه و تکیه گاه و دست و پا                   

                       عذر تقصیر ار که با ماشین تو

این چنین کردست این افسرده رو                   

                       طفلم از بى اعتنایى در به در

فکرِ آن   تدبیر را   پرورده  سر                 

                      چاره سنجیده ست  گر چه پر زیان

تو بزرگى کن ببخش اى مهربان                 

                       مرد از آن ماجرا  بى  تاب شد

گوییا بیدار  بعد  از  خواب شد                

                        گفت خواهر من خجل از روى تو

خیلى ها بد گفتم این نیکوى تو                   

                       پیش از اینکه مى بدانم ماجرا

گفتمش  خروار  ها  پرت  و پلا               

                       بى سبب بد ها نثارش کردمى 

عذر خواهم زین همه نامردمى               

                       طفلک از بى چارگى این سان نمود

سنگ بر زد شیشه ام داغان نمود               

                        من ز  اول  کودکت  را   دیده ام

با    وجود   دیدنش   نا  دیده ام                

                       گر همى ایستادم از  اول به او

تا   ببینم  چیست  درد  آن نیکو                

                       کى چنین ها زار و سرگردان شدى

کى چنین سنگش که در دستان شدى                   

                       این   تلنگر   بس  مرا  بیدار کرد

تا قضاوت کى شود  هر بار کرد                

                          شیشه گر بشکسته از نیسان مرا 

    این   زیانى  بوده  از  یزدان مرا                 

                       تا بگوید کاى نشسته بر سریر

از  سریر  داورى   باز آ  به  زیر                 

هر خلافى نیست از بد طینتى 

باید اول  جست  بهرش  علّتى

شیبا رحیمی

 

 

21 آوریل
۳دیدگاه

مزاحمت

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : دوشنبه ۱ ثور  ( اردیبهشت ) ۱۴۰۴  خورشیدی – ۲۱ اپریل  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

مزاحمت

 

          نماندند.   تا   بهاران     را  ببینم

حریر    سبزه    زاران    را ببینم          

          نماندند  در   فضاى  پر  طراوت

خوش ایند رقص باران را ببینم          

          نماندند  تا   لب   پیمانه   گیرم

صفاى  باده  خواران   را ببینم          

          نماندند    در  بساط   اشنایی

بشادی  روى   یاران   را ببینم          

نماندند با  ظفر باشم بمیدان

ظفر  مندى  سواران را ببینم 

نذیر ظفر

تورنتو کانادا   ١٣ اپریل٢٠٢۵

 

19 آوریل
۳دیدگاه

شـکـسـتـه پــــر

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : شنبه ۳۰ حمل  ( فروردین ) ۱۴۰۴  خورشیدی – ۱۹ اپریل  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

شـکـسـتـه پــــر

 

چـرا تـوای شکـسته پر ، روبخــدا نـمی کـنی؟

برا ی دردورنـج د ل ،چـرا  دعـا   نـمـی کـنـی؟

چو گشته ای زلا نه دور،به  پیش خا لق غفور

به وقـت سـجـدهء سـحـر،شـورو نوا نمی کنی

ز آه و نـا لـهء د لـت، خـدا ست  بـا  خبرهمیش

به نم نم  ِسـرشک خـود،خـدا رضا نـمی کـنی

زصـد ق ِدل  اگـر  کـنی ،رو بخـدا ی  مهـربا ن

چـرا روا تـوحـا جـتـت،  ز کـبـریـا  نـمـی کنی؟

سرشـک تـو بـود گهـر، بـه روی   پر گـنا ه تـو

زآ ن سرشـک ِبا صفـا، مِسـت طـلا نمی کـنی

عـمر ببیـن که میـرود، چه تیـزتر   زبرق وبـا د

زبـهــر کـا رآخــرت، سـعـی ِ بـجـا نـمـی کـنی

سـحـر زبـا غ رحـمـتـش، گـل مـراد خود بچین

به نیـمه ها ی شب زد ل،نـا لـه چـرا نمی کنی؟

اگر به نزد کردگا ر، شفیع کنی توهشت وچا ر

تو با ولا ی هشت وشش،سیـنه صفـا نمی کـنی

تو حـیـدری بـه نـیـم شـب، بـیـا د شـا ه کـربـلا

به پیـش خـا لـق جهـان، سـر به صـدا نمی کنی

دا کتر اسدالله حیدری،

بیست وچهار جنوری٢٠٠٧ 

سیدنی – استرالیا

19 آوریل
۱ دیدگاه

پریشانم

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : شنبه ۳۰ حمل  ( فروردین ) ۱۴۰۴  خورشیدی – ۱۹ اپریل  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

پریشانم

 

پریشانم،  دگر چیزی  پریشانم نمی‌سازد

 دگر  نیرنگ  دنیا  نیز  حیرانم   نمی‌سازد 

پریشانم   شبیه   کودکی   آواره  و   تنها

که حتّی دلقکانِ شهر خندانم نمی‌سازد 

وجودم را تغافل  پاره  کرده،  درد کوبیده

پزشکم پادزهری  بهر درمانم  نمی‌سازد 

 کبوتر پر زده است از شاخه‌های کاج‌های پیر

 کبوتر لانه روی شاخ دستانم نمی‌سازد 

 آزردنِ یوسف زلیخا دست کوته کرده از

 زلیخا هم دگر محکوم زندانم نمی‌سازد 

اگرچه زندگی پر گشته از تنهایی وغربت

دلم تنهاست، غربت نیز نالانم نمی‌سازد 

به چشمِ سر تماشا کرده‌ام در خون تپیدن را

 که قتلِ عام دل‌ها هم هراسانم نمی‌سازد

میانِ درد و غم غرقم، در اوجِ رنج و اندوهم

پریشانم، دگر چیزی پریشانم نمی‌سازد 

نوید الله محرابی صافی

 

19 آوریل
۱ دیدگاه

شهرِ آرزو

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : شنبه ۳۰ حمل  ( فروردین ) ۱۴۰۴  خورشیدی – ۱۹ اپریل  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

فرستنده : محترمه ادیبه صادقیار      سروده از : زنده یاد استاد صابر هروی

 

شهرِ آرزو

 

ای کهکشان عشق وامید و وفای  من

ای    آسمان  روشن   امید   های من

دستم    بگیر   تا  که   نیفتاده ام   زپا

نیم نگه به این دل محنت  سرای  من

فریاد  من   زتار  نفس   آب    میخورد

باری  حذر ز نالش  درد  آشنای   من

در شهر آرزو که توام شهره ساختی

بستی به رشته های جنون دست و پای من

آسوده ام   ز  ذوق   تماشای زندگی

آینه  داده  حیرت  هستی  برای من .

 صابر هروی .

 

19 آوریل
۳دیدگاه

هنوز

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : شنبه ۳۰ حمل  ( فروردین ) ۱۴۰۴  خورشیدی – ۱۹ اپریل  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

هنوز

 

در گیسوانم

اقیانوسی از عشق جاریست

پرموج و پرصدا

و در غروب های کم دوام

هنوز نام ترا

در واژه دوست داشتن

بیاد دارد

و با مهر در دامن نور

می پاشد…

 

هما طرزی

نیویورک

 ۵ فبروری ۲۰۲۵

Still

In my hair

An ocean of love flows

Radiant and noisy

And in the short-lived sunsets

Your name

is still remembered

in the word “love”

And it

splashes with love in the lap of light…

Homa Tarzi

New York,

 February 5, 2025

19 آوریل
۴دیدگاه

دامِ بلا

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : شنبه ۳۰ حمل  ( فروردین ) ۱۴۰۴  خورشیدی – ۱۹ اپریل  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

دامِ بلا

 

نفس آریم برون شمس و قمر می سوزد
 
تنِ  ما  در   تپش   آباد    جگر   می‌سوزد
 
بسکه  در  قلزمِ گ ردابِ  جهالت  غرقیم 
 
ادب و معرفت و  شعر  و  هنر  می‌سوزد 
 
بچه  ها   ناخلف  و   مادرِ  مسکین  ناچار 
 
از غمِ روزی دو  چشمانِ  پدر می سوزد 
 
حلقه‌ ای  دامِ  بلایم   به   چشمِ  همگان 
 
که ز ما مهلکه و ترس و خطر می سوزد
 
آنقدر  پا   گلِ  بختِ  نگون   گیر   هستیم
 
 که به  وضعِ اسفِ  ما دل خر می سوزد
 
بس سیاه بخت و سیهکار و سیه گام شدیم
 
چمن  و  باغچه  و سیر و چکر می سوزد
 
آفت  اندیشیم و  آفت  نگه  و  آفت  عمل 
 
سعی می لرزد و اذهان و خبر می سوزد 
 
با چنین شعله‌ای جانسوز که داریم محمود
 
چشمه‌ و دجله و  دریا و شمر می سوزد
پنجشنبه ۱۴۰۴/۱/۲۸ خورشیدی 
۱۷ اپریل ۲۰۲۵ ترسایی
احمد محمود امپراطور 

 

18 آوریل
۳دیدگاه

باغچه

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : جمعه ۲۹ حمل  ( فروردین ) ۱۴۰۴  خورشیدی – ۱۸ اپریل  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

باغچه

۹۷ الف

 یک گلی است که شاداب کند باغچه را

 ابر را خواند   و   پر آب   کند   باغچه  را

 یک گلی است که گرمی بده د هر نفسی

 شب پر از  رونق  مهتاب کند  باغچه را

یک دلی است که دل را ببرد سوی بهشت

 یک غزل سازد و بس ناب کند باغچه را

 یک گلی است که لب  را به  تبسم آرد

 بی هوا بی دل و بی تاب کند باغچه را

شکیبا شمیم رستمی