راز هستی
دوکتور نوراحمد خالدی
۲۵ جنوری ۲۰۰۷
سد نی – آسترالیا
راز هستی
زدوری غم بدل دارم
ز حسرت آه به لبهایم
به خون دل جگر دارم
ز اشک خشکیده چشما نم
نمی دانم کجاست منزل
به تاریکی گذر دارم
جهان تیره در اطرافم
فضا مملو ز غمهایم
ز بخت تیره در حیرت
ندانم راز هستی را
ز پا افتیده ام لیکن
بلند کوهی سر راهم
تو ای شاهنشه ی دنیا
بگو این را خطا در چیست؟
ز وصلش نغمه ها خوانم
خوشی باشد به شبهایم
کجاست آن کلبه ی روشن
ز نور چهره ی یاری
فضای عاشقی باشد
به هرسو عطر گلها یم
دوکتور نوراحمد خالدی
دیدگاه بگذارید