مارنگاران
استاد عبدالکریم « تمنا »
تهران – ایران
مارنگاران
از پند عزیزان نبود گرچه گزیرم
اما چه کنم نیست دل پند پذیرم
هرگز نشوم مایل دیدار امیران
گیرم که شود مایل دیدار امیرم
نساج اگر مار نگاران زبونند
کرباس توان گفت که برترزحریرم
ننگ است مرا ذلت بیداد اسارت
ازاده ام و کس نتوان کرد اسیرم
نه چشم طمع بررخ دونان بودم باز
نه جاه پرستم نه سیه فام ضمیرم
نه بوسه زنم برکف ارباب زروزور
نه پیرو افکار ستمکار و شریرم
دردا که هدر رفت عبث عهد شبابم
اکنون چه توان کرد که افسرده و پیرم
ای مرگ کجایی که نیایی به سراغم
باز ای که گر زود بیایی شده دیرم
صد شعر اگر چه به شعیری نستانند
من شعر ستایم نه هوا خواه شعیرم
دربی خبری گفت که معراج خطرهاست
ممتاز خبر ساز و خطر سنج و خبیرم
شهرم که بود مایه ی فخر سره مردان
فخری چه ازین به که ازآن شهر شهیرم
رفت آن که سخن گاه هری سیرگهم بود
رفت آن که به شهراه سخن بود مسیرم
گه شوق فزودی به دل از شور مشارم
گه بود خردمند و ادب جوی مشیرم
خشکیده چنان گلشن امید و نشاطم
گویی که ستم سوخته ی دشت کویرم
از خاطر من چون گذرد صحبت یاران
از بام فلک در گذرد آه و نفیرم
دل خون شود از غصه مرا یاد چو آید
از مشعل فرزانه (۱) و استاد و بشیرم (۲)
دیدگاه بگذارید