۲۴ ساعت

04 دسامبر
بدون دیدگاه

از هزار و یک حکایت ادبی و تاریخی

حکایت ۱۵۸

آن که دل داد به سودای دو عالم عزت

مفلسی بود که یک خانه دوجامرهون کرد

« عزت شیرازی »

خطا در حساب

تاریخ نشر یکشنبه  سیزدهم قوس ۱۳۹۰ چهارم  دسامبر ۲۰۱۱

ابوالفضل عباس بن حسین شیرازی وزیر معزالدوله دیلمی که در سال (۳۶۲) دچار مصادره و حبس شد و بکوفه تبعید گردید و در همانجا بزندان وفات یافت . قبل از آنکه بوزارت منصوب گردد دو بار معزالدوله و ارکان دولت را در بغداد به مهمانی دعوت کرد و در آن ضیافتها تکلفات بسیار نمود چنانچه میگویند در دعوت نخستین چند کوشک ( قصر ) از کشر در میان سفره ساخت و در میان آنها کوشکی را از همه بلند تر بنا کرد و در آن چند نفر مطرب و طبال را جای داد و آنرا طوری ساخته بودند که مطربان آواز میخواندند و طبالان طبل می نواختند و کسی آنها را نمیدید و این دعوت را در سرائی ترتیب داده بود که از موضع دور بر دجله و فرات مشرف بود و از جملهء تکلفاتی که در دعوت مذکور بعمل آمده بود این بود که بروی دجله، طنابها کشیده بودند و شاخهای گل را بطنابهای مذکور بسته بودند بطوریکه دجله در زیر گل و شکوفه پوشیده شده بود و نوشته اند که دعوت دوم از دعوت اول بسیار اراسته تر و نکو تر بود و دویست هزار دینار بر آن خرج شده بود.

ابن سکره حکایت میکند که در دعوت دوم بسرای ابوالفضل شیرازی ، حضور یافتم، از کثرت مردم عرب و عجم و ترک و دیگر خلایق که جمع آمده بودند مجال نیافتم که ابوالفضل را ببینم زیرا مردم مزاحمت میکردند و در همان گیر و دار جامهء من از هم دریده شد از دوستی جامعهء بعاریه گرفتم و صبر کردم تا ابوالفضل از پذیرائی مردم فارغ شد و از سرای بیرون آمد من پیش رفتم وچون نظر او بر من افتاد ، من سلام کردم و چون می دانستم که در طبع اوظرافتی هست و از مزاح و مطایبه عصبانی نمیشود این ابیات را خواندم:

قد حسبنا و حسبنا و غلطنا فی الحساب ما ربحنا عنک شیئآ غیر تخریق الثیاب و کذا ینصرف الاحرا …

یعنی : ما حساب کردیم و حساب کردیم و در حساب غلط نمودیم و از تو جز پاره کردن جامه ها فایده ای ندیدیم و همینطور بر میگردند آزاده گان بعد از اینکه گفتم : و کذا ینصرف الحرار سکوت کردم و باقی مانده این مصرع را نخواندم ولی خود وزیر گفت :

بگو ! عن باب الکلاب ( یعنی از دروازهء سگان که ترجمهء تما مصرع مذکور چنین میشود که : و همینطور بر میگردند آزاده گان از دروازهء سگان !)

غلامان ابوالفضل در صدد برآمدند که مرا بیازارند ولی او مانع شد و خندید و مرا نزد خود پیشتر خواند و گفت :

بسرای من برود من هم میآیم!

من بسرای وزیر داخل شدم ساعتی بعد خود او آمد و خلعتی فاخر و عطائی شایسته برای من داد! ( ابن سکره: ابوالحسن محمد بن عبدالله بن محمد از اخلاف مهدی خلیفه عباسی یبود که دیوان شعر او بالغ بر پنجاه هزار بیت و تاریخ وفاتش سال ۳۸۵ هجری است .)

سلسلۀ این حکایات ادامه دارد

 

 
بدون دیدگاه

دیدگاه بگذارید

لطفاً اطلاعات خود را در قسمت پایین پر کنید.
نام
پست الکترونیک
تارنما
دیدگاه شما