ظاهر هویدا و آنچه از وئ هویدا بود!
آنکه هویدا بود ناپیدا شد مگر طنین صدایش
که آخرین بار شینیدم در گوشهایم طنین انداز است
نوشته : ماریا دارو
ظاهر هویدا و آنچه از وئ هویدا بود!
تاریخ نشر دوشنبه ۲۹ حوت ۱۳۹۰ – ۱۹ مارچ ۲۰۱۲
آنکه به غم هایش پایان بخشید و مرگ شتابانه سراغش را گرفته بود و پیکر استخوانیش را خاک درآغوش کشید.
آنکه آواز پرُ طنینش بر قلب حکومت مستبد برعلیه ظلم و ستم و بیعدالتی چون تیر برهدف میخورد و از راست گفتن و راسخ بودن به هدفش منصرف نگردید « ظاهر هویدا » بود.
گرچه در جامعه که ظلم ، ستم و بیعدالتی و بیسوادی توده های میلیونی را شکنجه مینمود و عنکوبت عقب ماندگی ذهن توده ها را تنیده بودُ رژیم های مستبد از گوشت و استخوان مردم روغن میکشیدُ اما چون ظاهر کودکانی در آغوش والدین وطن پرست پرورش میشدند که روزی از طریقه های ممکن برای رهایی از پنجه ظلم و استبداد داد خواهی نمایند و بسرایند« نازم آن مشت که فرق زور مندان بشکند»
بلی در (۲۸ فبروری سال ۱۹۴۵) میلادی در یک خانواده روشنفکر پدری صاحب فرزند گردید و ظاهر نامش را نهاد. پدرش جهت اجرای وظایفش به ولایات مختلف سفر میکرد و هویدا در داینکدی هزاره جات الی سه سالگی قد میکشید و رشد می کرد و بعد نسبت تبدیلی وظیفه پدرش بدیار مولانای بزرگ ولایت بلخ شهر مزار شریف کوچیدند. در آنجا پدرش روح بزرگ هویدا و استعداد هنریش را کشف نمود و به استخدام معلم موسیقی برای مایه گذاری هنر موزیک در وجود پسرش اقدام کرد.
دریغاٌ بعداز هفت سال تنفس از فضای ارامش کودکی در آغوش پر محبت والدین ، سیلی محکم یتیمی را در رخسارش احساس کرد و داغ همان سلی ناامیدی او را به امید های بزرگی رسانید.
او طفلی بود که یک سر وهزار سودا داشت و در دامان شیر زن «مادر مهربانش» پرورش یافت مگر استعداد بدیع شعری و فضایل علمی وادبی پدر روحش را احاطه نموده بود لذا در خود آموزی و کتاب خوانی قدم های پدرش را تعقیب نمود . پدرش اهل هنر و شعر و ادب بود و در روح ظاهر اثر بزرگ گذاشت یعنی با کتاب انس گرفت و بجای بازیهای کودکانه با کتاب بازی کردُ با کتاب قصه گفت و از کتاب شینید و از کتاب محبوب بی طمع راه و رسم زندگانی آموخت و در جامعه که ظلم و ستم چون هیولا انسان های مظلوم را قورت مینمودُ راه خود را پیدا کرد.
گرچه خود کودکی بیش نبود اما خود آموزی پیشه کرد و در کنار خود دو برادرش ( کبیر و منیر) را زیر حمایت وسرپرستی قرار داد زیرا مادر جوانش برای پیدا کردن رزق وروزی شان کمر بست و نان آور سه فرزندش شد . او در موسسه نسوان بصفت خیاط مقرر گردید و از نوک سوزنش نان حلال و صفره غیربانه ولی با شهامت بروی فرزندانش پهن نمود.
یک ونیم سال بعد از وفات پدرش دوباره بکابل کوچیدند و هویدا در سن نه سالگی شامل لیسه استقلال گردید.
گرچه ظاهر از صنف نهم لیسه استقلال «مکتب معمولی » را رها کرد مگر با اندوخته ی که در ذهن روشنش داشت و در سن تقریباٌ پنج سالگی پدرش برای پرورش استعداد او در رشته موسیقی مایه وخمیر مایه هنری در وجودش تزریق کرده بودُ همان خمیر مایه تخمر کرد. همان تلاش کوتاه مدت پدرش در کودکی « ظاهر » استعدادش را صیقل نمود.
بلی ظاهر که هنوز هویدا نشده بود با امکان ناچیزیکه از دستش برآورده میشد با شاگردی نزد ( مستریُ سماوارچیُ موچی …و هر آنچه چی ) داشت دست شور داد و پول خیلی ناچیز مگر تجربه بزرگ از زندگی و ازتوده های فقیر با خود به کلبه فقیرانه اش آورد و رهنمای دو برادر کوچکش گردید.
زمانیکه تازه به سن بلوغ میرسید دامن مکتب معمولی را رها کرد و در جستجوی راه اصلی زندگی و عشق هنریش بود روزی با هنرمندی بنام عزیز آشنا معرفی شد و عشق دیرینه اش که موسیقی بود ُ او را بدیار پهناور هنر کشانید.
اولاٌ مرحوم هویدا با برادر کوچکش کبیر هویدا در شهری ننداری به هنر تمثیل تیاتر اقدام نمودند و در اجتماع هنری با هنرمندان بزرگ چون( مرحوم فقیر محمد ننگلیالیُ مرحوم محمد سلیم سرمستُ مرحوم سارابانُ مرحوم درمحمد سایر هروی ُ و مرحوم فرخ افندی )استاد بزرگ موسیقی آشنا گردید و از همین جا راه عشق واقعی خود را پیمود… بعد از همان – ستیژ به ستیژ تیاتر پوهنی ننداری و کورسهای موسیقی و استدیو های سابق « رادیو کابل » واقع پل باغ عمومی وغیره مجامع هنری حضور پیدا کرد. کورسهای ریاست ثقافت هنر را نیز طی نمود و با معرفت هنرمندان جوان دراخیر دهه چهل و آغاز پنجاه با همکاری عزیز آشنا و دیگر جوانان با استعداد یک گروپ هنرمندان آماتور را ایجاد نمود و گامهای بزرگ در ایجاد موسیقی پاپ افغانستان برداشت و خدمت بس بزرگی برای هنرمندان جوان و روند موسیقی پاپ انجام داد.
درسال ( ۱۳۴۵) هش-(۱۹۶۶)میلادی ظاهر هویداُ ببرک وساُ چترام ُ رحیم جهانیُ آقا محمد کاگرُکبیر هویداُ عزیز آشنا ودیگران جهت تحصیل موسیقی در رشته های مختلف برای مدت تقربیاٌ پنج سال به اتحاد جماهیر شوروی وقت رفتند. ظاهر جوهر هنریش هویدا گشت و به هویدا معرفت پیدا کرد و با همان ذهن پر از هنرهفتگانه استعدادش در نواختنُ خواندنُ پرودیس کردن برنامه هاُ انانسری جشنواره هاُ گویندگی محافل شعر وادبُ نویسنده گی و غیره شگوفان گردید ونامش زبان زد عام وخاص شد. در این زمان رادیو کابل بنام رادیو افغانستان یاد میشد زیرا نشرات از محوطه کابل به بیرون پرواز کرده بود و سرتاسری شده بود. در سال (۱۳۵۱) هش- برای تحصیل هنری به ایران رفت و بعداز برگشت راهی رادیو افغانستان گردید.
هویدا در رادیو موسس برنامه ( رادیویی ننداره و یا نمایش رادیویی) گردید که این برنامه کمیدی و انتقادی میلونها شنونده را بدور رادیوهای منازل شان جمع میکرد.
او به صدایش بعضا مینازید و میگفت صدا باشد مانند صدای هویدا که خواب رااز چشم کوکان بزرگان فرار دهد.
زمانیکه مرحوم داکتر محمود حبیبی وزیر اطلاعات وکلتور بود ُ از هنرمندان خواست تا داستان های دنباله دار (سریال) از رادیو نشر گردد. داوود فارنی دوست وهمکار دیرین هویدا اولین داستان دنباله دار را بنام « مراد» نوشت و هویدا نقش مراد را بازی کردُ دومین داستان دنباله دار یک داستان پولیسی بود و سومین داستان به اساس پیشنهاد مرحوم هویدا داستان طنز و کمیدی بود که نویسنده آن هویدا بود بعد از آن زمان هنرمندان چون داوود فارانی ُ جلال نورانی ُ استاد رفیق صادق ُ در بخش پشتو ُ مرحوم منان ملگریُ مرحوم جان محمد پلار و مرحوم فضل محمد فضلی کار داستان نویسی کمیدی انتقادی را به همکاری یکدیگر ادامه دادند.
هویدا در کار هایش دارای دقت لازم ولی پرُ تلاطم و رنگین چون پر طاوس در رشته های مختلف هنری بود ، در این راه با روح نا آرام میتپید تا کار از کارخانه ذهنش سالم بدرآید. او با آهنگهای پر احساسش روح پژمرده ملت نجیب خود را تازه میکرد و راه مبارزه به غایت «حق گرفته میشود» را در آهنگهایش منعکس میساخت چون آهنگ ( در پیش بی دردان چرا فریاد بیحاصل کنمُ نازم آن مشتی که فرق زور مندان بشکندُ یا جنگل است ) و صد های دیگر کاخ استبداد را لرزاند و بعضی از اهنگ هایش زندانی اریشف رادیو افغانستان گردید.
هویدا درهنر تمثیلُ ساختن موزیکُ پرودیس برنامه رادیویُ تلویزیونی اعتماد به نفس داشت. هیچگاه درهر رشته هنری ایکه اقدام مینمود قلمش نمیلرزید و قبلش چون کوه بر قامت بلندش استوار بود. از ایام غریبی اش نمیشرمید و بی هراس و با افتخار ایام گذشته را چون آیینه عبرت درمقابل چشمانش مجسم میساخت چون با افتخار از آن سر بلند کرده بود بر افتادگان دست کمک دراز مینمودُ با غرور وسر بلندی از تجارب تلخش و از انجام کار های شاقه اش یادآور میشد.
روزی در دفتر ما قصه نمود. {من از طفلی یک بچه هوش پرک بودم همیشه در راه که میرفتم فکرم در مسیر که روان بودم متمرکز نمیبودم بلکه ذهن پر تلاطمم در یک بحر بیکران پژهش و خود آموزی شنا میکرد و هر آنچه مادر بیچاره ام میگفت در هوای گرم تابستان از سرویس های شهری استفاده کنم ُ گپش را عملی نمیکردم. روزی از پولهای که مادرم برای کرایه سرویس پرداخته بودُ برایم کتابی را از پل خشتی خریده و طرف خانه رفتم . درراه خانه روان بودم کتاب را میخواندم چندبار در چقری های سرک افتادم خاک آلود شدمُ حیران بودم با این سر و وضع برای مادرم چه بگویم که از بخت برگشته در دام مادرم افتادم مادرم میدانست که پیاده آمده ام با لباس خاک الودم بخشم آمد و گفت چرا با این سرو ضع خاک الود …. ؟؟
خوب جوابم واضع بود که پیاده آمده بودم. دو باره با هیبت گفت چرا پول کرایه سرویس را چه کردی که پیاده آمدی …. گفتم مادر !..اینه در دستم است بیجاه مادرم مطلبم را گرفته نتوانست….چون خیلی قهر بود دستانم را که جز یک کتابُ پولی نداشتُ دید دو باره خشم کرد و بالاخره کتابیکه در دستم بود تکان دادم. اندک خشمش فرو نشست وگفت ُ فرزند عزیزم کمی متوجه حالت روانیت باش.}
واقعاٌ هویدا در طول زندگی از کتاب دوری نکرد و از مقدار خوراک و پوشاک زیادتر کتاب خرید و خواند. او از روزگاری که صدای رادیو را از لود سپیکرهای کنار جاده میشینید و یا مجلات ایرانی را که نسبت نبود بودجه به دو افغانی کرایه میکرد و از بی برقی در روشنی مهتاب مطالعه مینمود با افتخار قصه میگفت.
هویدا با قیافه خیلی جدی که گوی هیچگاه از کوچه خنده گذر نکرده است مگر خوش طبع و فکاهی گو بود و تمام خوبیهایش و مقبولی هایش در لطافت زبانش بودُ زبان گویا و حقیقت گو که هیچگاه تلخی کلامش دوستانش را آرزده نمیساخت بلکه الهام نوین برای هرکس داشت و در ذهن همه دوستانش منحیث یک پند بزرگ حک میشد. در چند دقیقه صحبت و یا ساعتی نشستن با هویدا با شنیدن کلمات زیبای طنز ولی پیام آور قلب انسان شاد میگردید و انسان آرزو میکرد ساعات متمادی گوش به آنمرد خردمند بدهد و بیآموزد.
او ازتجارب زندگیش که در سیر و سفرهای داخلی و خارجی وملاقاتش با هرطبقه اشخاصُ اندوخته های مفید بمثابه کتاب داشتُ درسهای عبرت انگیز بر دوستان ارشاد میکرد ، چنانچه میگفت که این زبان زیبا و مقبول فارسی دری را « زبون » نسازید ُ پرورشش دهید که شگوفان گردد. روی همین زبان و زبون خاطره عبرت انگیزش را که در سفر تحصیلی ایران در ذهنم هجوم آورد که در یکی از نشستها با همکارانش در سال (۱۳۵۲) هنگام نوشتن برنامه های ( نمایش رادیویی) که ابتکار وی بود گفته بودُ حالا از حافظه عزیزالله هدف برای تان مینگارم{ در سال «۱۳۵۱» هش- در ایران با فریدون فرخزاد برادر فروغ فرخزاد دریک نمایش تلویزیونی بنام( سلام همسایه) در صفحه تلویزیون ایران ظاهر شد و با فریدون فرخزاد روابط نزدیک ایجاد کرده بودُ روزی فریدون به هویدا گفت« که شما افغانها در صحبت کلمات مغلق استفاده میکنید وحرفهایی هم از خود میسازید.
هویدا پرسید چطور؟
فخرزاد گفت « مثلاٌ ما زمانیکه از یک موضوع بی اطلاعیم ُ میگویم که آقا نمیدونمُ مگر شما میگوئید: مچم!
هویدا در جواب گفته بود «اولاٌ خلص صحبت کردن گپ بد نیست. ما ذاتاٌ مردم کم حرفی هستیم.
دوم اینکه ببینید زبان دری را کی بهتر میداند و کی بهتر صحبت میکند و کی کلمات را مسخ نموده استُ انگاه خود قضاوت کنید طورمثال : ما دالان میگوئیم شما دالونش کردید. دکان بودُ دو کونش کردید زبان بود و شما « زبونش » کردید.}
آیا این یک درس از تاریخ ادبیات زبان فارسی پهلوی نبود ؟… مرحوم هویدا برای فرخزاد سر گذشت تاریخی زبان و ادبیات ایران را در سه جمله کوتاه مرور کرد زیرا زبان و ادبیات ایران در زمان رضا شاه به بهانه تصفیه سازی کلمات عربی ملت ایران را در دفاع از قدرت خویش به بهانه نژاد و زبان پرستی به بیرانه کشاندُ جای کلمات عربی که در زبان فارسی پهلوی عجین شده بود به اصطلاحات محلی رجوع کردند چون همان کلمات زیبا را قبلاٌ معمول با استفاده از لغات عربی از دست داده بودند آنرا دوباره زنده نساختند بلکه با استفاده از گفتار و اصطلاحات محلی زبان شیرین فارسی را از قالب ادبیاتی اش تهی گردانیدند و زبونش کردند. این خدمت رضا شاه پهلوی بزرگترین صدمه بر زبان فارسی ایران وارد کرد.
مانند این مثال هزاران رازهای نهفته درسینه هویدا پنهان بود که در برنامه هایش اندک اندک نظر به شرایط زمان انعکاس داده میشدُ برنامه قطعی عطار یکی از نمونه های بزرگ عبرت و طنز بود و زمانیکه آن پروگرام در تلویزیون به نشرات آغاز نمود یکی از پرُ تماشا ترینُ پند افرین ترین برنامه های تلویزیونی بود.
زمانیکه جناب فیض محمد خیرزاده یک تعداد هنرمندان با سابقه را نظر به گروپ بندیهای ناقص و افکار متعصب از کابل ننداری اخراج نمودُ سردارمحمد ایمن ُ اکبر روشنُ عزیزالله هدف را هویدا با خود به رادیو برد و برنامه « نمایش رادیویی » را بیناد گذاشت .
او درام های و پارچه های تمثیلی انتقادی کمیدی را تهیه نمود که بنام های «جک دلآغاُ شیرآغا فریدونُ گل آغا یوسف شاه کوکو تایلر و برخی نامهای کمیدی روز به تمثیل پرداختند. این برنامه از اول سرطان (۱۳۵۱) از طریق رادیو نشر گردید در تمام افغانستان نمایش رادیویی هنگامه برپا گرد و بعد از کودتای (۱۳۵۲) هش- سردار محمد داوود ؛ بین همکاران رادیو یک مزاح شده بود که هویدا میگوید« برنامه ما پیش از داوود خان کودتا کرده بود»
هویدا در افغانستان اولین کسی بود که برنامه گفتاری « تاک شو و یا شومن) را بیناد گذاشت.
هر آنچه از هویدا برجامعه جهانی فارسی زبان میراث مانده همه بمثابه یک گنج میباشد هرگاه بدان چنگ بزنیم جز سود زیان نخواهیم کرد.
او زمانیکه در مدیریت نریشن فیلم به مدیریت شکریه جان رعد در تلویزیون کار مینمود برعلاوه دبلاژ و نریشن به ترجمه فیلم های روسی پرداخت.
هویدا در بخش های مختلف هنری گام نهاد:
تمثیل در شهری و یا «شاری ننداری» به دایرکتری عبدالر شید جلیا با سایر هنرمندان به هنر تمثیل پرداخت که از قدمهای مهم هنری او بشمار میرود. وی در ستیژ با هنرمندان بزرگ در سن (۱۳-۱۴ساله گی) حصه گرفت . نوازندگیُ آواز خوانیُ برنامه سازیُ انانسریُ طنز و فکاهی گوییُ نویسندگیُ تمثیل سینماییُ ترجمه فیلمهای روسی به فاری دری و بسیار دیگر.
آیا میتواند ظاهر دوباره هویدا گردد؟…نه هرگز نه…جایش خالیست.
او در هنر نمایی و هنر پردازی سبک مخصوص خود را داشتُ هیچگاه از دیگران تقلید نمیکرد اما برای رسیدن به مراحل خوبتر و مفید تر همیشه تلاش میکرد و نو آوری مینمود.
در افغانستان اولین فیلم که هویدا حصه گرفت « بمانند عقاب » از ساخته های فیض محمد خیر زاده بود. بعداٌ در فیلم های بیشماری مانند ( «روزهای دشوار» ساخته رفیق یحیاییُ « اختر مسخره و صبور سرباز» از ساخته های انجینیر لطیف احمدی « فیلم دیدار» محصول مشترک ألمان وهالند که هویدا موسیقی آنرا کمپوز نمود و آخرین فیلم که هویدا در آن نقش داشت بنام پروفیسور از ساخته های کریم تنویر بود که در کشور هالند پرودیس گردید.
زمانیکه با وحیده جان پیوند زندگی بستُ مرد مسعودی بود زیرا همسر عزیزش چو گل او را پرورش میداد و تمام خواسته های او را صمیمانه برآورده میساخت زیرا هویدا از مدت زمان طولانی مریض بودُ وحیده جان التیام بخش درد هایش بود.
هویدا وطنش را سخت دوست و بمردمش بی نهایت احترام داشتُ زمانیکه در افغانستان آتش جنگهای داخلی شعله ور گردید روح و روانش را زیاد تر متاثر ساخت مگر همسر گرامی و عزیزش او را هیچگاه تنها نگذاشت و همیشه چون ستون استوار سقف آرزو هایش بود و در کنارش ایستاده و مریضی او را پرستاری مینمود.
او یکبار ازدواج کرد و چند فرزند به نامهای ( ژالهُ آرشُ علیُ لیلی و مسیح ) بیادگار گذاشت.
هویدا آهنگ هایش را همیشه با یک پیام عالی خدمت هموطنانش تقدیم میکرد زمانیکه مردم افغانستان بناچار وطن شان را ترک میگفتند آهنگ
« شینیدم از اینجا سفر میکنی – تو آهنگ شهر دیگر میکنی » را همه مردم تکرار میشنیدند و میگریستندُ و بالآخره خودش نیز سفر کرد. مدت دو سال در هندوستان مسکن گردید و درسال (۱۹۹۱)میلادی بکشور المان در شهر هامبورگ رحل اقامت پهن کرد. پس از چند سال زندگی با درد و دریغ بتاریخ ۵ مارچ ۱۰۱۲ در سن شصت و هفت سالگی به تکلیف سرطان گلو در منزلش واقع هامبورگ المان جان به جان افرین سپرد.
هویدا رفت مگر نام نیکویش و خاطرات شیرینش برای ما جاویدانه است . در پایان برای هویدا روان شاد و خلد برین آرزو میدارم و برای خانم وحیده هویداُ فرزندان عزیزش و برادرن گرامیش جناب کبیر هویدا و منیر هویدا و تمام جامعه هنری افغانستان در سرتاسر جهان تسلیت میگویم
دیدگاه بگذارید