یاد باغ
یاد باغ
” محمد اسحاق ” ثنا
ونکوور،کانادا
تاریخ نشر دوشنبه هفتم حمل ۱۳۹۱ -۲۶ مارچ ۲۰۱۲
اگر چه فصل بهار از شگوفه سر شار است
چه سود مرغ دلم در قفس گرفتار است
به هر طرف نگری گل به شاخه میخندد
درخت عمر من اما ز درد پر بار است
قدح به دست و به دل داغ لاله روئیده
ملول و خسته دل و پر ز غصه بیمار است
دو چشم خسته من در دیار غربت و دور
به یاد باغ وطن تا به صبح بیدار است
بنفشه رسته و سوسن به ناز میخندد
بساط عیش به هر سوی گلشن هموار است
ثنا ” چنان شده ام زار و خسته از ایام ”
من از بهار چه گویم که روز من تار است
” محمد اسحاق ” ثنا
دیدگاه بگذارید