۲۴ ساعت

01 آوریل
بدون دیدگاه

از هزار و یک حکایت ادبی و تاریخی

حکایت ۱۷۱ 

زین پیش نخواهم که کنی یاد سنائی

بامات چکار است چنانیم که هستیم

                                          « سنائی »

تاریخ نشر یکشنبه ۱۳ حمل ۱۳۹۱ –   اول اپریل  ۲۰۱۲

کور خود بینای مردم

کودکی که از اثر آبله زیبائی صورت را از دست دادته بود و با امیر اسمعیل سامانی (۲۹۷- ۲۹۵) نسبتی داشت در بارگاه امیر موصوف حضور داشت .

یک از ندیمان امیر که به قاضی ابو منصور شهرت داشت در موقعی که امیر در بارهء کودک مذکور سخن میگفت از روی خوش طبعی گفت :

لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم ثم رددناه اسفل السافلین و از تلاوت این آیه مقصودش این بود که از زیبائی گذشته و زشتی حال آن کودک بکنایه یاد کند.

طفل که منظور قاضی را دریافته بود بی درنگ در پساخ قاضی این آیه را تلاوت کردم

وضرب لنا مثلا و نسی خلقه ( برای ما مثل زد و خودش را فراموش کرد) . چون قاضی از حیث چهره و اندام بسیار زشت بود و بر رخسار وی نشانه های آبله نیز دیده میشد از جواب کودک متغیر شد و گفت :  

راست گفته اند که با طفل و دیوانه نباید سر بسر گذاشت .

کودک گفت :

در مثلها میگویند که دیگ به دیگ میگوید تو سیاهی ! این ضرب المثل در حق من و تو ای قاضی چه خوب صدق میکند؟

امیر اسمعیل خندید و قاضی از شدت خشم خاموش شد!

   سلسلۀ این حکایات ادامه دارد 

 
بدون دیدگاه

دیدگاه بگذارید

لطفاً اطلاعات خود را در قسمت پایین پر کنید.
نام
پست الکترونیک
تارنما
دیدگاه شما