از هزار و یک حکایت ادبی و تاریخی
رسید قاصد و گفتم چه گفت جانان؟ گفت:
مگو چه گفت که گفت آنچه باز نتوان گفت
« صافی اصفهانی»
حافظهء حیرت انگیز
تاریخ نشر یکشنبه ۳۱ ثور ۱۳۹۱ – ۲۰ می ۲۰۱۲
خطیب تبریزی ادیب معروف و شارح حماسه نقل کرده است که در آن اوقات که نزد ابوالعلاء معری در بغداد درس میخواندم ، روزی یکتن از مردمان تبریز که به بغداد آمده بود و با من سابقهء آشنایی داشت ، به مسجدی که من و ابوالعلاء در آن نشسته بودیم وارد شد و همینکه مرا دید با من به سلام وتعارف پرداخت و من از حال خانوادهء خود جویا شدم و او جواب میگفت ولی کلماتی که میان من و آن شخص رد و بدل میشد همه بزبان محلی ما بود، ( ظاهرآ زبان آذری بوده که در آذربایجان بدان تکلم می نموده اند) بعد از مدتی گفت و شنود ، آن همشهری من رفت و ابوالعلاء از من پرسید:
این چه زبانی بود که شما به آن تکلم میکردید؟
من گفتم :
زبان محلی ما است.
ابوالعلآ گفت :
من تمام آنچه را که شما دو نفر مکالمه نمودید ، بخاطر سپرده ام بدون اینکه یک کلمهء آنرا درک کنم!
آنگاه شروع کرد بنقل مکالمات ما ومیگفت : تو چنین گفتی و رفیق تو چنان گفت ، من با حیرت دیدم که همهء آن مطالب را حفظ کرده است جز اینکه در یکجا بجای کلمهء « خاموش» لفظ « شاموخ» ضبط نموده بود!
سلسلۀ این حکایات ادامه دارد
دیدگاه بگذارید