بمناسبت آتش زدن
بمناسبت آتش زدن کلبه های مُحقر مهاجرین افغان
درکشوری که داد از اسلام و مسلمانی میزنند ؟؟؟!!!( ایران)
محمد عزیز( عزیزی)
۳ – ۷ – ۲۰۱۲
لندن
تاریخ نشر چهار شنبه ۱۴سرطان ۱۳۹۱ – چهارم جولای ۲۰۱۲
برادران وخواهران عزیزم !
مصرع زیر:
« از یزد اگر بسوی هریوا سفر کنی »
«ای هموطن زظلم یزیدی شوی رهـا»
از استاد صبا شاعر توانمند معاصر کشور ما بارتباط حوادث خونبار وتراژیدی آتش زدن خانه های مهاجرین افغان در یزد ایران در فیس بوک نوشته شده بود ومن با قرائت آن غزلی بعنوان استقبال بشرح زیر نوشتم که با شما در میان میگذارم.
——————–
بار دگر زهرطـرفی آمد این صـدا
اتش زدند مـــنزل وماوای بینــــوا
در«یزد» عقده های تعصب گشوده اند
بر جـــان هر مهـــاجرِ در بند مُـــبتلا
از مدتیست که منع نمودند کار وبار
بستند بروی مردم مــاآب ویا غـــذا
تو هین وهتک حرمت افغان شعار شان
بَرشهرها وبرزن هر کــوی و روستــا
آخر چو دیگ غضب خود جوش ساختند
گشتند حمله ور بهــــمه درب خانــه هــا
با سنگ وچوب اسلحۀ سرد وگرم خود
بر خون نشانده خلق و شکستند دست وپا
این جرم و قتل وبربریت نیست این زمان
این گرگهــــا همیشه بخون بوده آشنـا
در کمپهای «جـَهُرم» و«تله سیاه» و«جـام»
بس بیشمــار کشته شــــد افغان، بی صــدا
بار دگر چو لشکر چنگیز خون خوار
بر جان ومال مردم بیچاره گشته هــار
ازهرطرف هجوم چو آن لشکر مغول
آتــــش زدند درب همـــه خانه وســرا
جمعی زکور دلان تحجر بهــر طرف
افـروختند شعلــۀ آتش به کلبــه هـــا
آن کلبه ها که خالی ز هر آب و نان بود
یکجا بسوخت لشــکر شیطان پر دغـــا
شیطان چو دید این عمل جوجه ای خویش
تحسین نمود وگفت بهــر یک او مــر حبا
افسرده گشت آدمی ازمسخ نوع خــود
چـون غول گشته آدمِ با فکر وبا دوپا
خونین شدست قلب مسلمان بهر طرف
بر مــــرگ آدمی همـــه گشتند پر عــزا
چون این خبر بگوش دلِ اهل جان رسید
فریاد زد «صبای» عزیزبا چنین صـدا
«از یزد اگر بسوی هـــریــــوا سفر کنی »
«ای هموطن زظلم « یزیدی» شوی رهــا»
تابم نماند وصـبر قرارم زکف برفت
بر داشتم قلـــم بکف از بهر اقـــتــــدا
افسوس میخورم که وطن زار گشته است
از دست دشمنـــان سیه روی وپــُر دغـــا
در کشوریکه حاکم آن خواب ومرده است
بر ملتش همیشــه رود این چــنین جفـــا
جمعی برای نفس شریروطماع خویش
خواننــد بدشمنان وطن شعــر ویا ثنــــا
یک عده ای به نوکری غیر بسته دل
دورنـــد از عقیده وایمــــان با صفـــا
دیگر کسان زبی خبری یا زروی جهـل
از دشمنان همـــی طلبنــــد داروی شفــا
اسلام اگر حکومت آن نیست بر بشــر
انسانیت کجا شده؟ از این بشــر کجا ؟
امروز داد ملت ما هـــر طرف بلـند
با شد که بشنــود سخن جملگی خدا
یارب زبارگاه خــــــودت التجـــا کنیـــم
محفـــوظ دار ملت مـــا زین همـــه بــلا
یارب بحرمتِ همـــه پا کان در گهت
مارا بلطف خود تو ببخش از همه خطا
با این زبان الکن خود کی توان « عزیز»
انشا کنی؟ ســــرودۀ اندر خــورِ «صبــا»
پایان
——————–
محمد عزیز (عزیزی)
سه شنبه ساعت ۰۰ : ۱۳ – ۳ – ۷ – ۲۰۱۲
دیدگاه بگذارید