شکر یزدان
تاریخ نشر دوشنبه ۲۰سنبله ۱۳۹۱ – دهم سپتامبر ۲۰۱۲ هالند
سجیه الهه (احرار)
اول سپتامبر ۲۰۱۲
شکر یزدان
*****
به بورس خارج از کشور به تحصیل
شـدم کانـدیـد، به شاگـردان شد اعـلان
یکـی این بـود شـروط شـامـل بورس
شـونـد شـامـل به تـوفـل بهـر لـسـان
ازین کـورس هـم گـرفـتم نمـرۀ خوب
قـبـول کــردنـد مــرا بـیـن جــوانــان
به امـریکـا شــدم اعــزام بـه تحصـیل
حقـوق خـوانـدم که دانـم قــدر انـسـان
دوام دادم دروســــم را شـــب و روز
برخصـت ها نــرفتم هـیـچ زمـستـان
به چهــار سـال رشته های مختلف را
سـه دپلـوم را گــرفــتـم فضــل یـزدان
شــهـادت نـامـه هــم افـــزون دادنــد
شـــدم مـمــتـاز بــنــام دخـت افـغـان
بــرای قــــدر در جـشـن فـــراغــت
زدانـشگـاه شـدنـد دعـوت پـدر جان
پـدر آمـد دریـن جا خـوش بـودیـم
فـقـط رنجش، وطن بود رنج افغان
به امـریکـا هـمــه مـشغـول کـارانـد
چـرا افـغـان به افـغـان دشمـن جان
کـه این مـلـت بخـود بـس مهـربانـنـد
نه فرق دارند به پوست وکیش ولسان
ازاین دیــد و از آن تـخـریـب مـیـهـن
مـریـض گـردیـد ز انـدوۀ عــزیـزان
مــن دوشـیـزه تـنـهـا مـلک غـــربـت
پــدر در بـستـر و مـن زار و حیـران
بمـن گـفـتنـد داکـتـر هــای تـوظـیـف
جراحی شان ضرور است بهر درمـان
درون قـلـب بـنـد است بـا رگ و پود
دیگـــر چــاره نــداریـم مــا طبـیـبـان
ازایـن اخـبار مـلـول گـشتم بسی گیج
قـبول نا چار و امضا کـرد پدر جان
به لـنـدن کـــردم احـــوال بـا بـــرادر
بیایید زود که هستم سخت پـریـشان
به هشت ساعـت عـمل انجام گـردید
بـرادر هــم رسـیـد بـا جـمـله یـاران
حکـیـم مطلـق و سـلـطان بـه عـالـم
بـمـن الـطـاف او گــردیـــد نـمـایـان
مـن بـیـکـس و تـنهــا شـــد کـسـم او
که ذاتش هست بما نزدیکتر از جان
(الــهــه) کـی تـوانـد شکـر حـق را
که از فضلش شفایاب شد پدرجان
از آوان طفلیت خواص و کردار بسیار عجیب داشتم که والدین محترمم را به تفکر می افگند.
پدر بزرگوارم، از آوان جوانی بسیار شخص با عقیده، متدیین و صوفی مشرب بوده اند. از این رو عموماً بعد از نماز صبح تسبیح خداوند (ج) عالمیان را میگفتند که هنوز هم جریان دارد. در زمان کودکی ام تخت کودکانه ام دراطاق والدین گرامی ام بود و با اوشان در یک اطاق میخوابیدم. روزی همه مشغول چای صبح بودند و من هنوزکه سه سال از عمرم را تکمیل نکرده بودم، آیات قرآن شریف و اسمای اعظم خداوند (ج) را به بزبان آورده تکرار میکردم. ناگاهان پدر جان بزرگوارم متوجه ام میشوند به گفته مادر جانم که لرزه به تمام وجود شان وارد شده و بسیار زیاد تعجب نموده بودند که این چی مسله بوده میتواند باشد. بسیار زود این خبر را با دوستان با درک شان در جریان میگذارند. ایشان پدر جانم را متوجه خود شان ساخته و از وی میپرسند که اگر ایشان عین آیات را ورد میکنند. پدر جان جواب میدهند که بلی آه. پس در میآبند که لطف خداوند (ج) ذهن روشن دارم و تمامی آیات ووظایف را که پدر جانم صبحانه تسبیح میگفتند، در ذهن و دل و دماغم جای گرفته بود. بناءً والدین محترمم متوجه استعداد که خداوند (ج) برایم عنایت فرموده بود شده و خواستند اولین علم را که برایم بیآموزانند قرآن شریف باشد. قبل از شش ساله گی قرآن شریف را به شکل (ای جی گی) آن ختم کرده و در هشت ساله گی تمامی قرآن کریم از نزد پدر جان بزرگوار، برادران و خواهرانم آموختم. و بعداً به مطالعه تفسیر شریف مشغول شده، آموختم و هنوز هم درجریان آموزش این بحر اعظم بوده و میآموزم. پدر بزرگوارم را عقیده براین است که اگر یکبار طفل شما قرآن شریف را میآموزد، پس آن طفل بسیار زیاد با درک و فهیم ببار آمده و بعداً تمامی علوم متداوله عصر در ذهن و دماغش به بسیار آسانی جای میگیرد. مانند تمامی گفته ها و اندرز های ارزنده ایشان، با این گفته شان همچنان صد فیصد موافقم. در ضمن آموزش علمُ القرآن برادران و خواهران بزرگترم برایم زبان انگلیسی و مضامین ریاضیات، هندسه و فیزیک را همچنان تدریس میکردند. بلاخره در سال ۲۰۰۰ به پاکستان مهاجرت نمودیم. از وقت و فرصت های کم وبیش درسی آن کشور سخت استفاده نموده، به انواع و اقسام کورس های زبان های انگلیسی، اردو، اسپانیوی و کمپوتر و همچنان حسن خط همراه با همشیره های نازنینم همه یکجا شامل شده و میرفتیم. که الحمدُ لله من و همشیره هایم همه ما با درجات بسیار عالی از هریک از این کورس ها فارغ گردیدیم.
همزمان شامل یکی از بهترین مکاتب که لسیه عالی استقلال در اسلام آباد پاکستان نام دارد و برای مهاجرین افغان ایجاد شده بود، گردیده و از آن لیسه همچنان با اخذ افتخارات و اول نمره فارغ گردیدم. درین جریان دو تلویزیون های پاکستان بنام های جییو و خیبر همرایم مصاحبه ها نمودند زیراکه ممتاز ترین شاگردان بودم. درضمن در امتحان انترنت بهست توفل عالی ترین درجه را در بین شاگردان افغان، ایرانی ها و همچنان پاکستانی ها بدست آوردم.
درین جریان شعر و داستان های کوچک هم مینوشتم و بر علاوه این مصروفیت ها نماینده نوجوانان افغان همچنان بودم، که از آن سبب مصاحبه های با رادیو های مختلف علی الخصوص رادیو صدای امریکا (رادیو آشنا) داشتم. بخاطر اخذ شهادت نامه مکتبم به کابل رفته و از وزارت تعلیم و تربیه کابل افغانستان شهادت نامه ام را رسماً اخذ نمودم. روی این ملحوظ کاندید بورس لیاقت تحصیلات عالی به خارج از کشور شناخته شدم. عین برگذشت به کابل تلویزیون ملی افغانستان شعبه روزنه جناب محترم بارکزی صاحب که در آن وقت رسیاست شعبه روزنه تلویزیون ملی افغانستان را پیش میبرد از من دعوت نموده و به صفت یکی از نوجوانان ذکی و با استعداد افغان معرفی ام نموده، همرایم مصاحبه های معتدد نمودند.
بعد از زحمات فراوان بورس تحصیلی لیاقت امریکا را بدست آورده و بخاطر ادامه تحصیل به امریکا آمدم.
این سرزمین را سرزمین آسایش، صلح، بخت، فرصت و کار یافتم. خواستم از فرصت طلایی که برایم میسر شده بوده، استفاده عظمی نموده واقعاً درس بخوانم. بناءً خداوند (ج) را وکیل خود انتخاب نموده، بعد از صلوات و تسبیح تمامی افکار، اعمال، کردار و اقوالم را به اوتعالی سپرده، و از هم نیشنی و هم کلامی با انسان های نا اهل که نا خواسته او تعالی است به ذات خودش پناه میبردم. زمانیکه صنف سوم را تمام نمودم به سر زبان تمامی استادان، هم صنفان و اعضای پوهنتونم افتادم. همه مرا زیاد دوست داشته و بسیار زیاد نوازش میدادند و مرا به القاب مانند ستاره لیاقت، دخت بسیار با عظم و اراده افغان و فرشته صلح و مهربانی و رفع کننده سوءتفاهمات و همچنان افتخار مری واشنگتن یونیورسیتی مینامیدند.
هر یک از من میپرسید که چطور میتوانم وقتم را اداره کنم. احساس پاک و نوازش همه مرا متوجه خودم ساخت. زمان که صنف چهار بودم متوجه خود شدم، که این چی کار کرده ام که باعث عزت و شهرتم در پوهنتون و تمامی منطقه فریدریکسبورک ورجینیا شده است. اندک بخود اندیشیدم، بعد از چندی مرور به اوضاع و احوالم به حیرت کل افتادم. چشمانم پر از اشک بود، میدانستم این کار های که کرده ام از توان، طاقت و اداره من بدور بوده و است. یقینم شد که صرف لطف، عنایت و کرم خداوند (ج) و دعای والدین جلیل القدرم متوجه حالم بوده و بس. نوازش و محبت زیاد که در پوهنتون میدیدم، مرا بسیار حلیم و متواضع نموده و باعث تقربم به خداوند عالمیان گردید. پوهنتونم یکصد و چهار سال عمر دارد، اولین شاگرد این پوهنتون بودم که با اخذ سه دپلوم و یک شهادتنامه به ظرف چهار سال بموقع فراغت حاصل کردم. ازین سبب ریس پوهنتونم آقای عرلی، داکتر کرالی و خانم ایشان بعد از ختم جشن فراغت که برای تمامی محصلین ترتیب شده بود، جشن مخصوص برای این دست آورد های علمی ام گرفته و تمامی مهمانانم را که در محفل فراغتم اشتراک کرده بودند، برای محفل خاص غذای چاشت و کیک و کلچه عصر دعوت نموده که تمامی استادان، همصنفان و دوستانم در این مهمانی اشتراک داشتند.
از آوان طفلیت وقتی که زندگی نامه بزرگان را میخواندم زیاد رنج میبردم که اهل دنیا ایشان را در دوره های حیات شان نه بلکه بعد از مرک ایشان قدر و استقبال نموده اند. همواره با خود می اندیشیدم و از صانع حقیقی عالم طلب علم و قدر دانی و احساس آنرا در حیاتم مینمودم. می دانم علم قاصر یکه دارم بسیار اندک است. من کجا و بزرگمردان راه حقیقت، عرفان و تصوف کجا! اما خداوند (ج) کاینات را شاکرم که توانستم بیرق مملکتم را در پوهنتونم به احتزاز درآورده، و یک نام نیک در تاریج سیستم تحصیلات عالی امریکا، پوهنتون مری واشنگتن، و شهر فریدریکسبورک، ورجینیا، امریکا از خود بجا گذاشته، و نام میهنم را به سطح علمی و ادبی اش به سویه بین المللی روشن نمایم. و از خداوند رب العزت شاکرم که مرا با مردمان رؤف، با درک و قدردان در جریان چهار سال تحصیلی ام سر دچار نمود.
در ضمن برای بلند بردن سطح آگاهی محصلین پوهنتون مری واشنگتن از آگاهان امور سیاسی، فرهنگی و ادبی در مورد افغانستان به پوهنتونم در هر سمستر دعوت مینمودم. هدفم بلند بردن سطح آگاهی شاگردان در حصه افغانستان و معرفی افغانستان اصیل را که در تاریخ جهان عبارت ازکانون ادب و فرهنگ میباشد بود و بس.
اما متأسفانه دو روز بعد از ختم جشن فراغتم پدر جان بزرگوارم سخت بیمار شده، و در ظرف کمتر از ۴۸ ساعت عملیات قلب شدند. پدرم زندگی من است، زندگی خود را در بستر بیماری، و در رنج و درد دیده سخت ملول و پریشان خاطر بودم. اما لطف خداوند (ج) را بجا میآورم که اگر درد از جانب اوست، درمان و علاج هم در دست اوست. بناءً اوتعالی برای پدر عزیزُالقدرم صحت دوباره نصیب نموده و برکت خانواده ما را دو باره برای مان عنایت فرمود. اگرهزاران بار شکرگذاری حق را بجا آورده حمد و ثنا گویم هنوز هم در برابر لطف او کم است.
با احترام،
سجیه الهه (احرار)
September 1, 2012
دیدگاه بگذارید