عشق پیری
تاریخ نشر چهارشنبه ۱۰ اکتوبر ۲۰۱۲ هالند
صادق پیکار
عشق پیری
*****
دلم رها ز غم و شاد مان نمی ماند
که گردش زمانه به کام کسان نمی ماند
همیشه می رسدم این صدا ز غیب به گوش
که دور چرخ ترا این چنان نمی ماند
گلی که پرورشش می دهم به صد محنت
اگر بهار شگوفان کند، خزان نمی ماند
هوای میکده دارد دل جنون زده ام
خدا گواست که پیر مغان نمی ماند
هزار جان عزیز ارفدای عشق کنم
در این معامله سود ماند و زیان نمی ماند
به وقت پیری از آم عشق مهوشان جویم
د لی که عشق ندارد جوان نمی ماند
به وعده های وصالش نمی شوم خورسند
که عمر کوته من جاودان نمی ماند
نصیب ار بودم بوسۀ ز لعل لبش
قضا گذارد و قد کمان نمی ماند
عجب مدار که میسوزم و نمی کشم آهی
که سوز عشق به پیری فغان نمی ماند
صادق پیکار
واقعأ!
بگفت عاشق بیچاره ای که پیرشدم
چوعاشقم بمن صد جوان نمی ماند