شکوه
تاریخ نشر پنجشنبه اول نوامبر ۲۰۱۲هالند
محمدجان مهجور
“شکوه”
ای دوست بیا به نزدم این کار ببین
یاران غائب بدورم اغیار ببین
دست برسر دست نشسته وبیکارم
زنگ خطر جیب به یکبار ببین
چشمم جلق ودلکم قرقر دارد
رنگ زردو دیدۀ خونبار ببین
خلقان همه میخورندطعام لیکین من
نان خنک و دهان چون غار ببین
خواستم که بسوی دوست پرواز کنم
بالم بشکست این دل افگار ببین
سیل گل وبوستان مبارک بادت
پیش من بیچاره تو این خار ببین
ای بخت بد نصیبم هستی تاکی
یکبار برو تو حال اغیار ببین
سال نوشدوتوهنوز چومن بی خبری
بگذار مرا بروتو گلــزار ببین
قتل من اگر رواست بجورش “مهجور“
یک لحـــــــــظ بیاو پایه ئی دارببین
محمدجان مهجور
دیدگاه بگذارید