خنده کن
تاریخ نشر جمعه هفتم دسامبر ۲۰۱۲هالند
خنده کن
محمد ساکن رحیمی
بغلان افغانستان
****
برشعر ترش و تندی نمک دار خنده کن
بر گریه های قلب عزا دار خنده کن
آن جاده های سبز خیبان شهر را
نقشِ ز خون ما زده هربار خنده کن
نقاش ترش روی کج اندیش بد نهاد
این کار کرده هردمُ هربار خنده کن
آن مادری ضعیفِ کهن سال .بیخبر
درماتمِ پسر شده ناچار خنده کن
آن طفل نازدانه ی امید وار شد
از ماتمِ پدر دلِ افگار ، خنده کن
آن خانمی نشسته به صد نازوبیخبر
از شوهری که میرسه خونبار خنده کن
لعنت به من که ادممّمُ تف به ادمی
آدم شده درنده ى خونخار خنده کن
با احترام محمد ساکن رحیمی
لعنت به نظمِ حاکم و آن امنیت نما
بر فاسدان و خیلِ ستمگار خنده کن
تشکر از شما جناب فروغ
جانسوزست و زیبا!
ممنون شاه دخت هنر
روزِ بپاسِ اشکِ یتیمان کشورم
برنوکرانِ کورسی دربارخنده کن
آخر زآهی سینه ساکن شوند تباه
بر دام فتاده گانِ دل آزار خنده کن
(جوهر)
شما همیشه جوهری شعرین جناب جوهر
معتاد چرس و بنگ فزون شد ز حد بیا
بر کشتکار و حاصل کشتزار خنده کن
بـر راهـیـان راه خطـا تـا کـه مـی تـوان
ای مرد نیکـخواه و نکـو کار خـنـده کن
جوابیه ى زیبا جناب نجیب همیشه مشویق من استید
ما هرقدر که خنده کنیم نیست جای فهم
ای زاغ و بوم رَو سـرِ بآزار خنده کن
چون حرف آدمی سرِ آنها نکرد کار
برگو به گرگ و روبه و کفتار خنده کن
محترم فضلی خیلی جوابیه قشنگ تشکر از شم و از همه دوستان دیگرم که نظم گونه ی بند ه را شایسته ى خواندن دانستن