دوستان شهری ما
تاریخ نشر چهارشنبه ۲۶ دسامبر ۲۰۱۲هالند
دوستان شهری ما
طنز منظوم
صادق پیکار عصیانگر
***
دوستی دارم چو در بازارمی بیند مرا
با تعارفهای گرمش می برد ازخود مرا
با صلاهای مکررخانه دعوت می کند
هرقدرعذر آورم بی حد محبت می کند
بازمی گوید بیا روزی که دیداری کنیم
جام می نوشیم وباهم یادی ازیاری کنیم
مقدمت نیک ونیازی برتعین وقت نیست
منزل ما جای توخدمت به توهم سخت نیست
چون گرفتاری زیاد است دعوتش جرمی زنم
لیک میگویم که روزی بی خبر درمیزنم
روزدیگرچون ببیند شکوه ها سرمی دهد
لیک وقت وعدۀ د یدار کمتر می دهد
هرکجا دیدیم حرف ازروز وشب ناگفته ماند
جام مشروب وصلای چای هم ناخورده ماند
از قضا روزی به فکر شکوه های او شدم
هم زدل راهی بسوی کوچه های او شدم
یک دو دق الباب کردم آمد و تا دید مرا
وای و افسوس نمود و سخت بوسید مرا
بعد عذ ر ومعذرت گفتا که ای مرد خدا!
” آمدی جانم به قر بانت ولی حالا چرا؟ “
صادق پیکار عصیانگر
پیکار گرامی جالب و دلپذیر سلامت باشید
مانند همیشه قشنگ و ماهرانه…
خواندم و لذت بردم
پیکار گرامی بسیار بسیار و واقعا بسیار زیبا و دلنشین بود زیاد لذت بردم . به قشنگی بسیار خاصی سرو ده شده و ممنونم ازینکه ما را هم در خواندن این سرودهء عالی تان شریک ساختید . موفق و کامگار باشید
از سر و پاى سروده اى تان لذت میبارد واز همه جالب تر اینکه آینه اى واقعیت هاست.
سلام خدمت برادر گرامی آقای پیکار !
بسیار زیبا بود .واقعاًجریانات زندگی امروزی را به تصویر کشیده بودید خیلی پسندیدم همیشه موفق و شاد با شید .