سفرنامه
تاریخ نشر چهارشنبه ۲۶ دسامبر ۲۰۱۲هالند
سفرنامه
قیوم بشیر
ملبورن – استرالیا
بیست و ششم دسامبر ۲۰۱۲
****
شدم آگه روزی ز سید جلال
ز آن یارِ دیرین به فضل و کمال
برایم نویدی ز دلدار داد
ز آن مردِ شاعر به یک بار داد
بگفتم ظفر کی رسد شهر ما
بگوید سخن ها از بهر ما
بگفتم که خواهم به دیدار او
شتابم به باغ سپیدار او
جوابم چنان داد شیرین سخن
که باشد بدوستی چو یارِ کهن
چو فردا به سیدنی رسد قهرمان
که باشد به یاران چنان پهلوان
به شعر و ادب چون سخن پروری
به بزم عزیزان چنان یاوری
نیاید به زودی به این شهر ما
عزیزی که مهمان بود بهر ما
دلم از برایش چو بیتاب شد
تو گویی دل من چنان آب شد
قضا را نشستم به اجرای کار
چو بودم در آنوقت بسی بیقرار
گرفتم پیامی که جان می رسد
عزیزی محبت نشان می رسد
چو آمد به عزت به این شهر ما
و بخشید صفایی ، بوم و بر ما
خدا را سپاس و هزاران درود
هرآنچه که داریم زاین هست وبود
تمامش اعطای خداوند ماست
محبت به یاران پیوند ماست
قضا را به ختمی مقدر شدم
ازینرو به سالونی اندر شدم
در آنجا بدیدم عزیزانی را
میان عزیزان ، مهمانی را
نخستین کلامم ز نزدیک به اوست
خدا را سپاسی که این لطف اوست
گشودیم چو آغوش برای صفا
که این آشناییست ز لطف خدا
ظفر را چو دیدم درخشنده ای
غزلخوانِ شاعر و تابنده ای
چو خواستم ازو که وفا آورد
به کانون گرمم صفا آورد
نگاهی نمود و به خنده بگفت
در آنوقت که دیدیم برای نخست
سپاسی نمود و بگفت میروم
کجا گفتمش: گفت : سیدنی روم
قراری گذاشتیم که فردای آن
رویم سوی پارکی به همرای آن
اگر چه هوا قدری دلریش بود
گهی گرگ مزاج و گهی میش بود
خلاصه چه گویم هوا کاینچنین
گهی بارش و گه خشک در زمیین
بدیدم عزیزان را یک بیک
که بودند هماندم به روی سرک
عالیست و بگونهء هم راحت بخش…
سپاسگزارم خانم ولی زاده ، ممنونم از حضور و حسن نظرتان، سرفراز باشید!
عزیزان چه گویم که از لطف بخت
چو شاهان شدم صاحب تاج و تخت
مرا تاج دیدار در سر رسید
به تخت دلم روی دلبر رسید
به روزی که باران بشادی گریست
گل و سبزه از فیض گردون بزیست
همان روزی کز مهر مو عود بود
دلم در وصـــــال رخش عود بود
شکوه مند ای از هری با ستان
چو بلبل سخنگوی صد داستان
مصاحب شدم با قیوم بشیر
ادیب گرامی و روشنضمیر
ز فیض بیان دلارای شان
ز گرمای مهر وسخنهای شان
عروق محبت بدل ارمید
گل شادمانی بجانم دمید