مهمان
تاریخ نشر شنبه ۲۹ دسامبر ۲۰۱۲هالند
« مهمان »
شریف حکیم
دسمبر ۲۰۱۲ سدنی
****
فارغ از وسوسه دوش
کلبۀ کوچک من شادان بود
برسرِ خوان فقیرانۀ من
دو ابر مردِ سخن مهمان بود
سفره آراسته از حرف و کلام
شعر آیینۀ دسترخوان بود
بزم آرای شبِ خلوتِ ما
ظفر و صادقِ پر عصیان بود
حرف پیکار ، همه طنز و مجاز
تند و بیباک ولی میزان بود
در سراپای کتاب شعرش
دلِ پر زخمِ سخن خندان بود
بر سرِ قافیه و وزن و عروض
حمله هایش به همه یکسان بود
نظرش بود که شاعر نبود
آنکه غافل ز فنِ ارکان بود
شب درین وسوسه با بیتابی
در پیی دُخت سحر نالان بود
آسمان را و مه و پروین را
خواب گویی به سرِ مژگان بود
لب چو بکشود ظفر در دلِ شب
غزلش ناب و طبیبِ جان بود
شب مایان ز شبِ یلدایش (*)
آن شبی بود که بی پایان بود
گاه مضمون کلامش مستی
گاه الهامِ سخن گریان بود
می زد از ظلم و ز بیداد سخن
خم ابرو نه ازین و آن بود
من غریبانه به شعرم دیدم
چه ضعیف و چقدر بیجان بود
در صف آن همه شیرانِ غزل
شعر من گربۀ بی دندان بود
(* شب یلدا مجموعۀ شعری چاپ شدۀ نذیر ظفر است)
شریف حکیم
هرسخن قندوشکرآلود است
نغزو شیرین و بلای جان بود
جمله خشنود و تبسم برلب
غیرِ پیکار همه خندان بود
آنچه درخوان غزل گستردی
لطف واحسانِ توبرمهمان بود
در جمع یاران خوش طبع جای ما خالی بود
دیدن هر شاعری بی مدعا عالی بود
(بشیر)
شاعران شیوا بیان و گرانقدر دیدار تان مبارک و فرخنده باد!
تا شریف ام به جمع یاران بود
هر طرف بوی گل و ریحان بود
ظفر و صفدر و پیکار نذیر
بر سرِ سفرۀ تو مهمان بود
بهر مهمانی یاران عزیز
همه چیز بر سرِدسترخوان بود
بخیالم که هنوز قورمه پلو
بر سرِ آتشِ آتشدان بود
آشک ومنتو و بولانی مگر
زیر غوری پلو پنهان بود
استادانِ سخن دور وبراش
همه گی همچوظفر خندان بود
لیک در پیشِ رخِ پیکارم
سینه(جوهر) تو بریان بود
یاران همه جمع اند و من از مجلسیان کم
تنها و من از صحبت شاعر مزنم دم
یارب تو به وصل وسخن ِ دوست بیارای
تا زنده شود تار سخن از سخن هم
خوشا بحال شما عزیزان! همه سلامت باشید!
جاى همه دوستان خالى . شبى بود که از همه اى شما نام گرفته یاد شد بالیدیم بر اینکه همه جز خانواده اى ٢۴ساعت بودیم.
عندلیبان غزل خوب تر است
بر سر سفره اگر شیران بود
خوش سرودست قناری شما
گربه نه، ساز و صفای جان بود
دی مرا یک شـــبی بی پایان بود
شبــــــی پر خاطـره از یاران بود
سفره با شعر و غــــزل شد آغاز
جای خا لی ء شــــــما یاران بود
به سر ســــــفره چو پیـــــکار آمد
خنده در کنج لــــــبش مهمان بود
یاد قـــــیوم و همــــــا یون کردیم
جوهر و یاد ثنا یکـــــــــسان بود
چــــشم روشن بشد از یاد فروغ
صالــحه نقل سخـــن گو یان بود
وصـــف از خامهء شهلا کردیم
امپراطورو ســتاک همسان بود
چون شنیدیم غزلــهای شــــریف
شوق در حا فظـــه ام شیوان بود
شور تصویر به اشـــعار شریف
دید م و روح منــش حیران بود
آنقدر راضی من از بخت بدم
که جهان در نظرم بوستان بود
شکرو تمـــــــجید سفر میکردم
دلـــــــــمن در گرو یاران بود
واپسین شعلۀ شمعم، چه بتابم، چه نتابم
چه بخندم، چه نخندم، نفس عمر حبابم
آفتاب سر کوهم، نکنم گرم تنی را
از چه بر یان بکنم سینۀ دوستان شرابم
سنگ در یای سرابم که نجنبم ز کف پوچ
سیل و توفان حوادث، نکند غرق به آبم
گرچه گویند سخنم تلخ و جبینم ترش است
تا نبینند، ندانند که آن مونس هر بی تابم
بتۀ کاسنی ام، خاصیتم در مانیست
لیک تلخم به دهان هر که دشنام یابم
امشبم قافیه تنگ است ولی باحرمت
پاسخی چند نوشتم به همه احبابم
دوستان عزیزم جناب یوسفی ، جناب ظفر و پیکار صاحب از نوشته هاى رنگین تان تشکر
خبری از دل ها
دوش آمد خبر ازشهر صفا
از ملاقات سه گلبرگِ وفا
هر کدام از سفرعشق سخن
نکته چینی بنمودند به نوا
یکطرف بوده حکیم و پیکار
آشنا گشته ظفر را به سرا
شام با شعر و غزل آغاز شد
دل یاران همگی شاد و روا
کاش در مکتب فرهنگی ما
مجلس شعر و صفا بود بپا
یا ز یاران صفا جوی عزیز
مثلِ این زیبا سرایان بقاء
خامهءدوست هویدا شده است
هم صمیمانه ز الطا ف خدا
محفل شعر به مهمانی کشید
در حضور دو سه شاعر آنجا
میزبان بود شریف جان حکیم
شاعری خوش سخنی بی همتا
قصه کوتاه که «بشیر» یاد کند
گر بخواهی خبری از دل ها
ممنون محبت تان جناب بشیر.
درود جناب حکیم گرانقدر!
زنده باد تمام شما فرهیختگان و زنده باد همدلی ها