از هزار و یک حکایت ادبی و تاریخی
تاریخ نشر یکشنبه ۱۳ جنوری ۲۰۱۳ هالند
حکایت ۱۹۳
بدانش گرای و درین روز پیری
برون افگن از سر خمار شبانه
« ناصر خسرو»
کوشش در طلب علم
*****
در شرح حال سکاکی ( ابویعقوب بن یوسف بن ابی بکر خوارزمی متوفی در سنهء ۶۲۶ مصنف مفتاح العوم) نوشته اند که در اوائل حال بآهنگری مشغول بوده و روزی صندوقچه ای با قف و کلید ساخت که وزن تمام آنها باندازهء سه مثاق (!) بوده و آنرا نزد پادشاه عصر برسم تحفه برده مورد تحسین و تقدیر واقع شده بود اما در همان وقت یکی از دانشمندان آن وقت به مجلس سلطان در آمد و پادشاه برای تعظیم او از جا بر خاست و او را بسیار حرمت داشت .
سکاکی از یکنفر پرسید!
این شخص چکاره است ؟
گفت :
یکی از علما است .
سکاکی با خود اندیشید که چرا من به تعلم مشغول نشوم تا مرا همینطور احترام کنند؟ وهمان لحظه از دربار پادشاه برآمد راه مدرسه را در پیش گرفت .
میگویند در آن وقت از عمر وی سی سال گذشته بود و چون استاد ویرا بآن سن و سال دید باو گفت :
ممکن است که خاطر تو بتعلم دانش رغبت باطنی نداشته باشد و زود از تکرار درس خسته شوی بنا بر این من درس را که امروز بتو میگویم فردا از تو امتحان میگیرم.
سکاکی قبول کرد ولی درسی را که آنروز از استاد فرا گرفت باوصف اینکه بارها تکرار کرده بود نتوانست بصورت درست امتحان بدهد.
اما بااین حال استاد و شاگرد،هیچکدام مأیوس نشدند و سکاکی همچنان به آموزش ادامه داد.
بعد از دوسال مداومت یکروز که استاد از او امتحان گرفت ، باز هم پیشرفت محسوسی در او ندید . ناچار سکاکی با دلتنگی راه صحرا در پیش گرفت و بکوهی رسید که در یک موضع آن قطرات اب از بالا می چکید و سوراخی در دل سنگ بوجود آورده بود.
سکاکی از مشاهدهء آن حال متنبه شد و با خود گفت :
دل من ازین سنگ سخت تر نخواهد بود:
آنگاه با عزمی راسخ به تحصیل دانش پرداخت تابجائی رسید که تصانیفش مورد توجه بسیار از فضلا واقع شد و هنوز هم از جملهء بهترین کتب درس ادب بشمار می رود!
سلسله این حکایات ادامه دارد….
مانند همیشه عالیست.ممنون شما..!
بسیار جامع و قابل خواندن است