واژه های افسرده
تاریخ نشر چهار شنبه ۲۰ فبروری ۲۰۱۳ هالند
واژه های افسرده
طنزادبی
صادق پیکار
سخن زیر یک طنز منظوم ادبیست. خواننده ای که ایراد می گیرد، نشان می دهد که خودش را درآن یافته است و با ایراد گرفتن خودش را افشا می کند.
واژه های افسرده
واژه ها افسرده و وارفته از تکرار ها
عشق هم سرگشته زان افسانه و گفتا رها
شکوه و فریاد عاشق گوش پروین پاره کرد
از جفا وجور مه رویان و گلرخسا رها
نالۀ دلباخته گان در پرده های ساز رفت
وای ازاین دهل ونقاره، وای ازاین مزما رها
دفترو دیوان زآه نا مرادان غصه دار
وای ازآن مجنون ها و وای از آن بیما رها
بس صدا در آسما نها رفت از هجران یار
هرکجا کَرکرد گوش خفته ها ، بیدارها
یک نشانی هم نشد پیدا زکوی دلبری
پاسخی نشنید نی د یوانه نی هوشیا رها
پیک های نامه ها شد خسته زیربارغم
وای ازاین عشاق بی پروا و این کردارها
صادق پیکار
آقای پیکار عزیز! واقعاً زیبا و عالیست.زنده وسلامت باشید. مهدی بشیر
خیلی زیبا بود درود بر شاعر عزیز ما
خوشصدا و زیبا….
سلام آقای پیکار
زیبا سروده اید
به استقبال تان تقدیم است:
حرف ها خالیست از احساس تجدید حیات
زین سبب خام است طعم میوه پندار ها
شعر ها تصویر تکراریست از عهد قدیم
منحصر در نظم و در زنجیر آن تکرار ها
هی ببارد ز آسمان ها سنگ های آتشین
منفذی تا وا کند در سینه دیوار ها
گیج و منگم از حوادث راه را گم کرده ام
پای بندم زین سبب در گردش تکرار ها
موفق و شاد باشید
محترم عبد الواحد یوسفی،
یک دنیا سپاس بخاطر دیدگاه گذاری های مثبت و تشویق کننده تان در گذشته، حال و یقیناً درآینده.
چکامۀ استقبالیۀ تان نمایانگر سطح بلند ادبی و اندوخته های معنوی شماست. حیف سرود ه های تان که آنهارا در صفحات دست دوم (صفحه دید گاه ها) ارسال می نمایید. از دید من جای آنها در صفحۀ اصلی ۲۴ ساعت است.
این کار تان قصه نامزد خجالتی را بیادم آورد که در خانه نامزاد خود نشسته بود و از شرم حرف نمی زد. هر چند خشو و خاله خشو اصرار کردند و برایش گفتند که حرف بزن، چرا خاموش نشسته ای، لب باز نمی کرد. بالآخره پس از اصرار نامزدش اولین سخنی که ادا کرد این بود:
عزیزم، خانۀ تان کجاست؟
خدا نکند که شما یک شاعر خجالتی باشید و یا از شهرت شاعر بودن هراس داشته باشید. اگر خودشما می گویید شاعر نیستید، من می گویم:
به هر رنگی که خواهی جامه میپوش
من از طرز خرامت می شناسم
والسلام
جناب آقای پیکار
گفته اند
” شاعر نیم و شعر ندانم که چه باشد
من مرثیه خوان دل صد پاره خویشم”
طنازی به استقبال گفته بود:
“هر کس که ز ره می گذرد دل برد از من
“من قاش فروش دل صد پاره خویشم”
من شعر را دوست دارم. هر از چند گاهی که موسیقی شعر بعضا مضامین و مفاهیم بکری که در اشعار دوستان تجلی می نماید سبب می شود در همان قالب که دوستان برایش زحمت کشیده اند دو سه مصرعی به عنوان استقبال بنویسم.
در واقع من الهامم را از اشعار شاعران این صفحه می گیرم. این خود به نوع دوست داشتن مربوط می شود، درست مثل نامزد خجالتی.
فرض کنید یک قهرمان در محلی می آید مردم از او استقبال می کنند و تقریبا همه کس قد و قواره و رفتار و گفتار او را تحسین می کند اما ندرتا بعضی ها در همان حال عاشق جاکت و تکمه های پیراهن و ساعت او می شود. اظهار این نوع تحسین خود بخود شرم آور تلقی می شود. اینست که بعضی آدم ها درجه دوست داشتن شان کمتر از عاشقان رسوا نیست ولی دوستی شان متعارف نیست. و در جامعه ما دوستی های نا متعارف شرم آور تلقی می شود.
دوست دارم گاهگاهی با الهام از شعر و طنز و نظم های شما دوستان استقبالیه های کوچکی بنویسم. امید وارم نکات الهام بخش در اشعار دوستان بیشتر شود.
البته استقبال از این نوع بیشتر به پوچاق خوری می ماند تا نامزد خجالتی. ای کاش باز نامزد می شدیم حتی با خجالت.
موفق تر و شاد تر باشید.