نسلِ من
تاریخ نشر شنبه ۲۳ فبروری ۲۰۱۳ هالند
« نسلِ من »
شریف حکیم
فبروری۲۰۱۳سدنی
***
آن شب که چاره ها ، همه ناچار گشته بود
نقشِ نفس به سینۀ من ، بار گشته بود
بیرونِ در نشسته عدو ، در کمین مرا
در خانه دوست ، دشمنِ مکار گشته بود
من بودم و سیاهیی دلتنگِ لحظه ها
مهتاب هم اسیرِ شبِ تار گشته بود
تنها نبود طالعِ من را ، به پای بند
صد همچو من به بند ، گرفتار گشته بود
در گوش ها صدای تب آلود شهریان
شهر از هجوم حادثه ، بیمار گشته بود
رحمی به نو جوان نشد و پارسای پیر
هر یک شکارِ دهشت و آزار گشته بود
میخواستم که تن ، برهانم ز قید شب
ره سوی آفتاب ، چه دشوار گشته بود
دستِ شفق گرفت و ببردم به خانۀ
آنجا که دزدها ، همه عیار گشته بود
آبی زدم بصورت و بر دست و هم به پا
فرضم چنین طهارتِ ناچار گشته بود
بر صدرِ کار هیچ نشد باورم که آن
معیوبِ عقل صاحبِ دستار گشته بود
کردم عبادتی و نشستم به پای وعظ
شد باورم که نسل من ایثار گشته بود
شریف حکیم
حکیم عزیز بازهم زیبا ، دلنشین و خواندنیست . موفق باشید. مهدی بشیر
به به جناب حکیم عزیز بسیار مقبول سرودید ، مؤفق باشید!
شریف جان،
بسیار عالی و پر درد سروده اید. پیروز باشید.
آخر برای کشتنِ این جوهرت حکیم
زلفِ بتِ تنابِ سرِ دار گشته بود
جوهر
شاعر مضمون نگارم را مرحبا میگویم که پیوسته زشتی را و تلخی را
خوبی را و بدی را شرین به نگاره میرود و نمکین به نظاره میبرد.
دماغت معطر باد
سرودۀ ناب و پرمحتوای است و با مهارت کامل مضمون زیبایی را به نظم درآورده اید
شریف جان حکیم کلام زیبای شما جاودانه باد