۲۴ ساعت

05 مارس
۳دیدگاه

کِشت و مات

تاریخ نشر سه شنبه  پنجم مارچ  ۲۰۱۳ هالند

شریف حکیم

شریف حکیم

« کِشت و مات » 

نظمی بر اساس واقعیت ها

شریف حکیم

مارچ۲۰۱۳سدنی

***

به یک شهرِ غریب و نا مسلمان

یکی مردِ عزیز و سُچه ایمان

 

ز جورِ روزگاران از وطن دور

ولی در زندگی آرام و معمور

 

اگرچه جسم در آن بوم و بر بود

خیالاتش همه جای دیگر بود

 

همیشه قصه میگفت از دیارش

گل و باغ و چمن در دیده خارش

 

لباسش می نشد مثلِ فرنگان

همیشه بر تنش پیران و تنبان

 

زبانِ خارجی شد ناپسندش

همین مشکل نمود در خانه بندش

 

نه کاری بود او را و نه باری

ز دولت میگرفت پولِ تیاری

 

ز بس بنشسته بُد در کنج خانه

به اهل خانه هردم در بهانه

 

به منزل دختری بس با هنر داشت

ولی در خانه اش زیرِ نظر داشت

 

پسر بودش به مثلِ هر جوانی

لباسش خاصه با مُهر و نشانی

 

ز فرهنگِ خودی بیگانه خُویَش

به مثلِ خارجی ها خوی و بویش

 

پدر گفتش که آخر ای پسر جان

به دور افتاده ای از دین و ایمان

 

نه مسجد میروی بهرِ عبادت

به اعمالِ بدت گردیده عادت

 

سرو رویت ببین مثلِ فرنگی

جبینِ غیرتِ مارا تو ننگی

 

مسلمانی تو ، نی انگلیس و جرمن

نزیبد این لباست بر سر و تن

 

حرامِ ما تو پنداری حلال است

خدا را ترس کن آخر چه حال است

 

ز خوک و از شراب و زن بپرهیز

ز موسیقی و بزم و ساز بگریز

 

به کافر دوستی ات کسر شان است

دلیلش ذکر در متنِ قرآن است

 

به والله میدهی از دست جنت

اگر با کفر دادی دستِ وحدت

 

پسر بشنید اقوالِ پدر را

به تعظیمش بجنبانید سر را

 

بگفتا حرف حرفت دُر ناب است

هر آنچه گفتۀ گنجِ ثواب است

 

دلِ من هم ازین اوضاع تنگ است

که این جا ملکِ بی دین و فرنگ است

 

به هرسو بنگری کفار بینی

مسلمان را درین جا خوار بینی

 

نه خوراکش بود حلال مارا

نه پوشاکش مناسب حال مرا

 

به هر چیزی درین جا بد گمانیم

دلیلی نیست ما اینجا بمانیم

 

خوشا آن کشورِ اسلامیی ما

بساطِ راحت و آرامیی ما

 

به هر سو چهره ها بینی مسلمان

ز مسجد ها رسد پیوسته آذان

 

نه سودایِ حلال و نی حرامی

نه تشویش شرابی است و جامی

 

پدر جان بار و بستر کن مهیا

رویم سوی وطن زود تر ازینجا

 

پدر فرزند دید و اشتیاقش

به سر مالید دستی از مذاقش

 

بگفتا جانِ من جدی مشو زود

هر آنچه گفتمت یک شوخیی بود

 

همین جا ملک وما و خانۀ ماست

اگر چه مردمش بیگانۀ ماست

 

اگر با زور هم بیرون کنندم

به ملکِ دیگری من دل نبندم

 

هرآنچه گفتمت واپس بگیرم

به سروِ قد و بالایت بمیرم

 

برو بیرون به شب ها با رفیقان

نباشد منع شادی بر مسلمان

 

به دین ما حرام اسراف باشد

تعادل گر کنی انصاف باشد

 

ضرورت نیست آری تو بهانه

اگر با دختری آیی به خانه

 

نباشد نزد من هر گز گناهی

به می نوشی روی گر گاه گاهی

 

اگر داری به من تو احترامی

ز رفتن ها مبر دیگر تو نامی

 

اگر بارِ دیگر گفتی ز رفتن

به والله جان من خواهد شد از تن

 

پسر چون نکتۀ ضعفِ پدر دید

به حالِ آن دو رنگی هاش خندید

 

بگفتا با تعجب ، ای پدر جان

چه شد آن جذبۀ فرهنگ و ایمان

 

نشاید دین و میهن را بدین سان

کنی بر مادیاتِ هرزه قربان

 

چه دارد این دیار کفر بهتر

که میخواهی بری عمرت در آن سر

 

پدر در بازیِ خود مات و حیران

پشیمان بود از حرفش پشیمان

شریف حکیم

 

۳ پاسخ به “کِشت و مات”

  1. admin گفت:

    جناب حکیم عزیز ، بی نهایت عالی و مملو از احساس و عاطفه است.حقایق را واقعاً زیبا بیان کرده اید.بسیار لذت بردم. موفق و سعادتمند باشید. مهدی بشیر

  2. صادق پیکار گفت:

    شریف جان،
    این نظم تان فریاد وطن خواهان را در گلو خفه می کند.

  3. h.forough گفت:

    واه شریف جان عزیز قیامت کردید با این سروده ای مقبول وزیبا صف وطنپرستان واقعی را ازوطن فروشان وصف آنانی راکه خود دراعمال غیراسلامی غرق بوده و اکت مسلمانی مینمایند کاملاً جدا ساخته اید آنان که وطن خود را دوست دارند وروی عومل خاص مجبور به ترک وطن شده اند بایقین کامل درهرگوشه ای دنیا که قرار دارند متوجه خود وفرزندان خود بوده و آنان را با روحیه ای اسلام وطن پرست تربیه کرده ومیکنند وریاد وطنخواهی تا یک نفرافغان وجود داشته باشد خفه نخواهد شد

دیدگاه بگذارید

لطفاً اطلاعات خود را در قسمت پایین پر کنید.
نام
پست الکترونیک
تارنما
دیدگاه شما