بیقراری
تاریخ نشر یکشنبه ۱۷ مارچ ۲۰۱۳ هالند
بیقراری
شفیق احمد ستاک
تورنتو
***
مگردان زرد آخر، گونهء سرخ اناری را
مکن پائیز غم روز خوش فصل بهاری را
ز روی صلح گر آیی شبی جانا در آغوشم
برون کن از تنت، آن سینه بندِ انتحاری را
فضای فکرِ دینِ پاکِ خود، مسموم مکن دیگر
به سر مگذار دستار و کلاه انفجاری را
به بحرِ نیلگونِ آسمانِ صلح و آرامش
دمی بنگر، شکوهِ بالِ پروازِ قناری را
من و تو سالها یار هم و غمخوار هم بودیم
بیا و تازه کن یکبارِ دیگر، رسمِ یاری را
چو ” اعمی” و “بصیر” هرگز برابر نیست در عالم
رها کن، دامن ِ چرک و سیاهِ کورِ قاری را
به مصرِ زندگی گر ایمن از مکرِ زمان گردی
ز سر بیرون مکن، فکرِ عزیزِ رستگاری را
به اوجِ پاک نفسی همرکابِ خیلِ ایمان شو
مده از کف عنانِ یک چنین، اسب سواری را
” ستاک” اکنون که باز هم ازدیارِ خویشتن دوری
بخوان شعری برایش، کم نما دل بیقراری را
شفیق احمد ستاک
ستاک گرامی مثل همیشه زیباست. موفق باشید. مهدی بشیر
حقیقت تلخ روزگار مان را زیبا به نگار ه نشسته اید .
بیرون کن از تنت آن سینه بند انتحاری را
بم انتحار ی این میراث شوم جهل و نادانی و بی عدالتی های اجتماعی.
در امان باشید
بسیار زیبا سرودید جناب ستاک عزیز ، مؤفق باشید!
زیبا سرودیدستاک صاحب گرامی
عزیزی