دل !
تاریخ نشر سه شنبه ۲۶ مارچ ۲۰۱۳ هالند
دل !
دل میرود ز دستــم صاحبدلان خـــدا را
درا که راز پنــهان خــواهد شد اشکارا
« حافـظ »
خــداوندا !
تــو دل را مستقر الهام ، محـل نور ایمان ، پــرده مشاهــدات حــق و محـل رحـل عشق ساختی .
خــداوندا !
تـود ل را خلوتخانه محبت ساختی ، تا هـرکی آن را از آ لودگیها ی طبیعت پاک و منزه نگــاه دارد ، انــوار ذات تـو در آن تجلــی کرده و متجلی به جلوات در گـاه ا ت گـردد .
خــداوندا !
تو دل را مخـزن اسرار حق ، محل ادراک حقایـق و اسراف معرف و مرکز احساسات و عواطف « عشق ، محبت ، نفرت ، کینه و.. » در بشر ساختی .
خــداوندا !
میدانم که مــقربترین دل درنـزد تـو ؛ دلـــی است که صاف تر و نازک ترباشد.
امــا ؛ آی کـاش ! آن دل « دل چـرکین و دل سیه » صاف تر و نازک تر می بود ، تا در بـرابـر دل دیگـران از مرکز عـاطفه و محبت خـود کار می گــرفت .
آی کاش ! آن دل « دلسرد و دل مرده » با دل رحم ، دلسوز ، دلنواز ، دلدار ، دلجـو و دلخــواه « حسادت ، کـبر ، ریــا ، کیــنه ، حــرص ، تنفــر و عــداوت » نمی داشت و هـمه با هـــم ، حسن خـیر را برای خیر و سعادت دایمــی خـود انتخاب میکردند و در اخــوت و برابــری می زیستند و …….
دوست گرامی جناب سعیدی ، زیبا و عالی نوشته اید. موفق باشید. مهدی بشیر