از هزار و یک حکایت ادبی و تاریخی
تاریخ نشر یکشنبه ۱۴ جولای ۲۰۱۳ هالند
حکایت ۲۰۳
کار ها را سهل نشماری که فوت دولت است
ملک اگر از دست جم بیرون نگین داری رود
« سلیم »
معذرت شاعرانه
امیر نظام الملک نصیرالدین کبود جامه از جانب سلطان تکش بحکومت کبودجامه که منطقه ایست بین استرآباد و خوارزم ، منصوب شده بود. حسودان بقدری از وی سعایت کردند که سلطان در حال خشم و غضب جمعی را فرستاد تا به کبود جامه رفته سر او را از تن جدا کنند و به پایتخت بیاورند.
امیر نصیر الدین با صرفهء مبلغی خطیر توانست آن جماعت را راضی کند که او را زنده بحضور سلطان ببرند.
روزی که به پایتخت رسیدند، سلطان جشنی مفصل ترتیب داده بود و چون مشاهده کرد که فرستادگان وی نصیرالدین رازنده بحضور آورده اند نسبت بآنان در خشم شده و میخواست ایشانرا سیاست کند که چرا در اجرای حکم تأخیر روا داشته اند . امیر نصیرالدین فورآ این رباعی را سرود و بر خواند:
من خاک تو در چشم خرد می آرم
عذرت نه یکی ، نه ده که صد می آرم
سر خواسته ای بدست کس نتوان داد
می آیم و بر گردن خود می آرم
سلطان را ازین رباعی بسیار خوش آمد و سر و چشم او را بوسید و تمام اسباب مجلس را باو داد و او را باز بسر حکومتش فرستاد.
سلسله این حکایات ادامه دارد….
چقدر عالی است به پشتو میگویند خپله ژبه هم قلا ده هم بلا و این حاکم چه انسان مدبری بوده
خداوند روح استاد بشیر را شاد داشته باشد