در کنج فقر به قطره قناعت میکرد
تاریخ نشر سه شنبه ۱۷ دسامبر ۲۰۱۳ هالند
از خاطرۀ شاعر که در کنج فقر به قطره قناعت میکرد
دوم برج جدی روز یاد بود
شادروان استاد سید محمد (دروگر )
داکتر عزیز فاریابی
سوانح مختصر شاعر
بعداز آن در سال (۱۳۳۴ش)به مدرسه اسدیه مزار شریف برای کسب تعلیمات دینی و اسلامی معرفی شد و در آن جا اساسات علوم اسلامی را فرا گرفت و بعد از فراغت موفقانه از آن مدرسه غرض ادامه تحصیلات به مدرسه ابو حنیفه بگرامی کابل رسمآ معرفی شد طی چهار سال در آن مدرسه کتب مربوط به علوم تفسیر ، حدیث ، معانی ، بیان ، حقوق …..را فرا گرفت .
بعداز فراغت از آن مدرسه به حیث معلم در سال (۱۳۴۸ش)در لیسه منهاج سراج سرپل تقرر حاصل نمود . همچنان قریۀ قوطنمست ولسوالی گوسفندی ، قیزیل ایاق ، جنگل اریغ آقچه ، قرقین ، قراغو ، لیسه ابن یمین شبرغانی به وظیفۀ تدریس برنامه های تعلیمی معارف شغل ورزید . استاد سیدمحمد ” دروگر ” به سلسلۀ کار های تدریسی در قریۀ رضی ولسوالی خاشرود ولایت نیمروز نیز به حیث آموزگاراجرای وظیفه نمود .
استاد دروگر مدتی هم در ولسوالی های آقچه ، قرقین و نهرشاهی مزار شریف به حیث سارانوال بین سالهای (۱۳۵۷ -۱۳۵۹ ش )خدمت نموده است .درسال (۱۳۶۰ش)مسولیت اموراداری وتدریسی لیسۀ مسلکی تجارت را در ولایت جوزجان به حیث مدیر به دوش کشید در سال (۱۳۶۴ش)مدیریت امور اجتماعی مقام ولایت جوزجان را پیش برد.درسال های (۱۳۶۸ و ۱۳۷۰ش)حسب صوابدید مقامات صالحه دفعۀ ثانی لیسه های قزانچی و ابن یمین شبرغانی و مدرسۀ ملا اکۀ به حیث استاد ادبیات دری و علوم دینی گماشته شد .
سیدمحمد ” دروگر “در پهلوی مصروفیت های تدریسی پیرامون موضوعات مختلف ادبی ، تربیتی ، اخلاقی … شعر های زیادی را سروده است که از طریق جراید وطن به مطالعی مردم رسیده است .وقسمتی هم از سروده های مذکور به اثر حوادث ناگوار از بین رفته است .موصوف دارای چهار پسر و چهار دختر میباشد .باید تذکر داد که استاد دروگر سال (۱۳۸۵ش)نسبت مریضی ناشی از تکلیف قلبی دربستر بیماری تکیه زد.
ازطرف اعضای خانواده اش به خاطر اعاده صحتش دریکی از شفاخانه های پشاور پاکستان تحت تداوی گرفته شد .باتأسف در دوم جدی سال ۱۳۸۹ در شهر شبرغان ولایت جوزجان چشم از جهان فرو بست.
نمونه از شعرهای استاد سید محمد ” دروگر” :
توشه راه
منکه در تربیت طفل نکو استادم
نبرد ره به خطا گر شنود ارشادم
بدمد از نفسم غنچۀ رنگین ادب
آبروی چمن خلق بود ایجادم
ثروت ملت ما نخل ثمر پرور ماست
پند پیران خرد را نکشم ازیادم
ناز و شیرین سخن کودک معصوم به من
توشه راه طلب شد ، چه کم از فرهادم
رنگ و توفیق امل داشت سواد قلمم
تختۀ مشق سعادت ، به جوانی دادم
ثمر دود چراغ گرد تباشیر مرا
زاد راه سفرم بوده،قدم بنهادم
باهمه عشق کمال و تپش و سعی و عمل
همچو اشک از نظر اهل زمن افتادم
گره مشکل من با ز نشد از ایام
گرچه هر بند و معما به هنر بکشادم
روز تجلیل به کیوان رسدم رتبۀ فخر
حین حاجت نکند گوش کسی فریادم
دست سعیم نرسیده است به دامان رفاه
به هوای طلبش خاک ره هم بربادم
دل محزون ” دروگر “به ستوه آمده است
((یارب از مادر گیتی به چه طالع زادم ))
***
به سلسلۀ مشاعرۀ غزل ابوامعانی بیدل
آمیزۀ عشق
” ازپر طاووس دامن درکمر دارد بهار “
طرح پیرایش عجب بازیب و فر دارد بهار
غنچۀ سبز تمنا بشگفد درباغ ذوق
ازلطافت کسوت رنگین ببردارد بهار
الفت شبنم به گل آمیزۀ عشق است و بس
زین محبت قلب بلبل شعله ور دارد بهار
گرداندوه کی رسد بردامن ، سبز دمن
سازو برگ نزهت آرا از مطردارد بهار
کوه و صحرا جایگاه آب و تاب خرمی است
درچمن ازموج گل نقش دگر دارد بهار
جشن میلاد نوین و شوکت آینده اش
ازفراز هندوکش زیر نظر دارد بهار
شام هستی بوی قدس صبح دارد در بغل
رازفیض آگهی را در سحر دارد بهار
ازرگ گل طرفه آذین بسته رخسار چمن
از ازل درفطرت خود این هنردارد بهار
رنگ توفیق امل رونق فزای زنده گیست
نخل خشک ازبزم عشرت دور تر دارد بهار
نقش موزون بدایع باز تاب قدرت است
تازه گی برتازه گیها سربه سردارد بهار
جلوۀ رنگین لاله شمع بزم آرزو است
از پر ، پروانه زینت بیشتر دارد بهار
چون “دروگر “سوختم در آتش سوزان یاس
داغ حرمانم چو لاله در جگر دارد بهار .
***
به تتبع لسان الغیب حافظ شیرازی
خاشرود سنبله ۱۳۵۵
شهپر غیرت
اگر رفیق شفیقی درست پیمان باش
حریف خانه و گرمابه و گلستان باش
گره ز تلخی ایام برجبین مفگن
به روز حادثه مردانه وار خندان باش
گرفتم آنکه فلک برمراد و کام نگشت
مثال کوه بسی استوار و باشان باش
به رغم حادثه جویان و منفعت طلبان
به سان تیغ به خون تشنه تیز و بران باش
به نیم جو نخرد کس حیات ننگین را
شهید معرکه شو یابه کنج زندان باش
فشان تو شهپر غیرت به اوج شان وشرف
عقاب تیز پری وارث نیاکان باش
نه گویمت به درون قفس تو طوطی وار
نوالۀ شکرینت رسد غزل خوان باش
به زور دانش خود قید بنده گی بشکن
به کار زار زمان همچو رادمردان باش
چوشمع بخاطر مظلوم تیره روز گداز
به بد سگال “دروگر“چونار سوزان باش .
***
شبرغان:۳ / ۱۰ / ۱۳۷۶
فروغ طور
به کنج فقر ، قناعت به قطره کار منست
الم زفیض تجلی شگوفه زار منست
به صیدگاه وفا حلقه، حلقه چشم امید
به جای دام نهادم عبث شکار منست
به گمرهان غرور و متانت و انصاف
فروغ طور بهین کوه با وقار منست
دراین زمانه چپاول ربوده رنگ نشاط
اسیر شیوه جور خزان ، بهار منست
به جای ضجه “دروگر“زنغمه گردد شاد
نوای مطرب و می رونق مزار منست .
***
برگرفته شد از مجموعۀ اشعار سید محمد “دروگر “
نام کتاب ” گلزمین وفا “
نیمی نگاه
———
به ( گلزمین وفا )- مجموعۀ اشعار
————
شادروان استاد سید محمد ( دروگر )
—————-
درسال پار مجموعۀ اشعار مرحوم استاد سیدمحمد ( دروگر ) تحت عنوان ( گلزمین وفا ) به کوشش شاعر عالیمقام جناب محمد امین متین اندخویی با قطع و صحافت زیبا از چاپ برآمد. این مجموعه حاوی یک صد و بیست و پنج غزل،قصیده و دوبیتی بزبان های اؤزبیکی ودری دریک صدوشصت وشش صفحه میباشد .در آغاز کتاب پیشگفتار موجز با نمونه های اشعار استاد سید محمد ( دروگر ) و همچنان زندگینامۀ کوتاه شاعر با خامۀ توانای جناب محمد امین متین اندخویی نگاشته شده است .
بدون شبهه، ( گلزمین وفا ) غنچۀ پر نگهتی در گلزمین شعر میباشد.میلاد این مجموعه برای رهروان رۀ سخن وخوشه چینان چمنستان ادب مژده ای طرب برانگیز است که دل دروگران دامان پرگل شعر را به وجد می آورد و گلبانگ شگوفایی و بالنده گی را در سرزمین معنی پر طبل تر میسازد.به چشم اهل نظر ،چنین رویداد مطلع صبح و طرب و مظهر خورشید صفا میباشد که پیرایش گلشن اندیشه را بانگهت ورنگ فراوان افزون میسازد.( گلزمین وفا ) طلسم آیینۀبیدل و خمار بادۀ حافظ را در بغل میکشد و برای حاجتمندان بزم خیال آن دو فیض آگهی را یکجا هدیه میکند .چنان به نظرمی رسد که آن دو شهسوار ملک غزل مقرون وهمراز ( دروگر ) در گوشۀ تنهایی او بوده اند و بزم خلوت او را گرمی می بخشیده اند .
( دروگر ) – این شاعر فاضل و گمنام قافلۀ پر طنطنۀ شعر را در گلزمین وفا باحشمت و دبدبه ره می برد .او در هر منزل آن سفر پر جلال درای وفا ، دوستی و صفا را به صدا در می آورد .اشعار بدیع و گیرای ( دروگر ) به دل ها چنگ میزند و اندیشۀ والای آن فرزانه مرد را متجلی میسازد .سروده های شیوا وبکر ( دروگر ) رتبۀ بلند آن سخن سرای ارجمند را در آمیختن کلام نغز با اوزان والحان موزون وموثر که شعر نامیده میشود، آشکارا میسازد و دسترسی اورا در سلاست و صلابت بیان هویدا میکند. ( دروگر )مروارید سخن را موشگافانه می سفد و آنرا بازیور معنی استادانه آذین می زند و شیرازۀ سبز کلام را بالطافت سحر انگیزی آرایش میدهد.اوتوسن اندیشه را در فراز و نشیب کوه و کوتل خیال بی باکانه ، ولی ظریفانه مهمیز می کوبد ودر آن راه نسبت به همروزگاران اش تندتر و جلوتر پی می زند و کمتر سری در پیرامون او به رکاب بلند اش می رسد .اما روزگار با شاعر از رۀ نا سازگاری پیش می آید .در شرایطی که حیله بر انصاف و ریا بر راستی رحجان دارد، رویداد های نابه سامان به سراغ شاعر می آید و اورادرگرداب دشواریها می پیچد.تنگدستی ،تبعید و تجرید روان سرایشگر فاضل را بی رحمانه شکنجه میدهد.
( دروگر ) در ازای راستی ، عشق ، کمال ، سعی وعمل محنت وعذاب را در سرابستان روزگار درو میکند .شاعر در صید گاه آدمیت ، شرف و وقار خودرا از شکار گمراهان غرور ، متانت و انصاف مصون نگهه میدارد و راه پر خم وپیچ سختی ها را صبورانه می پیماید.او در کنج فقر به قطره قناعت میکند.شاعر درین باره خود چنین می فرماید :
شبرغان: ۳ – ۱۰ – ۱۳۷۶
فروغ طور
به کنج فقر ، قناعت به قطره کار منست
الم زفیض تجلی شگوفه زار منست
به صیدگاه وفا حلقه، حلقه چشم امید
به جای دام نهادم عبث شکار منست
به گمرهان غرور و متانت و انصاف
فروغ طور بهین کوه با وقار منست
دراین زمانه چپاول ربوده رنگ نشاط
اسیر شیوه جور خزان ، بهار منست
به جای ضجه “دروگر“زنغمه گردد شاد
نوای مطرب و می رونق مزار منست .
( دروگر ) در اواخر زنده گی به بستر بیماری تکیه می زند .اما بیماری نمیتواند به همت بلند شاعر لطمه وارد کند.اوبادرد مزمن مردانه دست وپنجه نرم میکند ،به سرودن اشعار ادامه میدهد.از شکنج روزگار ،آشفته احوالی وبی وفایی یاران شکوه میکند.شاعر در شعر دیگری دربارۀ حال محزون خود در بستر بیماری چنان ضجه سر میدهد :
شبرغان ۱۳۷۹/۱۲/۵
کاشانۀ اندوه
تنم کاشانۀ اندوه و جانرا لانۀ درد است
به پای مرغ دل هم اولچک و زولانۀ درد است
مترسانید ما را از شکنج گوشۀ غربت
چه غم زنجیر حرمان زینت افسانۀ درد است
سزای وضع ناسامان بود آشفته احوالی
من و دامان بد روزی همه جانانۀ درد است
به طوف شمع بیتابیم و طوافی نشد ظاهر
زوار تیره روزان هر کجا پروانۀ درد است
مقیمان حریم عشق فارغ از تکالیف اند
بنازم بیخودی را شور خاموشانۀ درد است
چه میپرسی ” دروگر ” از گداز قلب محزونم
نهان دارم به درج جان که او در دانۀ درد است .
گفتنی است که ( دروگر ) هیچگاه دم از شاعر بودن نمی زد . او هیچگاه در تلاش برای نشر اشعار خود دروازۀ چاپخانه ها را نمی کوبید. او برای لقب “شاعر “حرمت خاص قایل بود ، مقام ” شاعر ” برای او چون آسمان بلند بود .فروتنی ( دروگر )مظهر فضیلت و فرزانگی اوبود.اودرخت باوری بود که شاخ اش دایم خمیده بود.او مسلمأ،شاعری پیشرو و فرزانه ای روزگار خود در خطۀ خود بود. سروده های ( دروگر ) اثبات غیر قابل تردید درایت و بلاغت او درفن شعر میباشد.اودرین فن واقعآ استاد بود .ضمنأ،دلیل دیگر گمنامی شاعر شاید این باشد که او آرزو نداشت که در زمرۀ آنانی باشد که برخی ایشان الفاظ و افکار مستعمل را از آن جا واین جا اقتباس میکنند و بعدأ آن ها را در قالب کهنه می ریزند واز آن مخلوطی از عبارات نامرغوب،نامانوس و بی رنگ و بو را که قطعأ باهم در نمی آمیزد بدون جزیی ترین بداعت فکری و لفظی بوجود می آورند و آنرا شعر می نامند.برخی دیگر ،باگذشت سده ها هنوز چشم یار را به نرگس تشبیهه میکنند و همان واژه های عتیقۀ “زاهد”،”محتسب” وغیره را که شاعر فقیر و ژنده پوش صدها سال پیش برای بیان واقعیت های زمان خود بکار برده بود درهمان شکل وماهیت ودر همان قالب استعمال می نمایند.شاید، ( دروگر )برای گریز از چنین مضحکه گمنامی را ترجیح میداد !
باخوانش مجموعۀ اشعار شادروان استاد سید محمد ( دروگر ) چندین چرا بوجود می آید . یکی از آن چرا ها این است که چرا آن شاعر والا مقام چنان گمنام باقیمانده است . چرای دیگر این است که چرا آنانی که خود را پدر معنوی مهربان ادبا و سرایشگران آن دیار میدانند از مرحوم شادروان استاد سید محمد ( دروگر ) حتی نام هم نبرده و نمی برند . چرا آنانیکه خویشتن را قافله دار سرنوشت ملی و فرهنگی مردم ما جا می زنند نیز از آن شاعر ارجمند که مایۀ افتخار مردم ماست ، باری هم نام نبرده اند . آیا پاسخ تمام این چرا ها رشک و حسادت نسبت به فضیلت و دانش شادروان استاد سید محمد ( دروگر ) است ؟ .یا امراض روشنفکرانۀ سبکسرانه که در سلول های مغزبرخی “دانشوران”ما گره کرده اند ؟ ویا هم هردوی آن ها ؟!!
باعرض حرمت وادب
داکتر عزیز فاریابی
روح و روان استاد سید محمد دروگر شاد و یادش گرامی باد . از شما جناب داکتر عزیز فاریابی هم جهانی سپاس که مطلب زیبا و عالی را به خواننده گان محترم در مورد زندگی مرحوم استاد دروگر تهیه نموده اید . موفق وسلامت باشید. جنتها نصیبش باد. مهدی بشیر