از هزار و یک حکایت ادبی و تاریخی
تاریخ نشر یکشنبه ۲۲ دسامبر ۲۰۱۳ هالند
حکایت۲۱۱
خاک نتواند حجاب دیدهء روشن شود
دیدهء روشن چراغی نیست بی روغن شود
« صائب»
والی دور اندیش
درسال ۹۶ هجری سلیمان بن عبدالملک ، فرمانروای سراسر عراق را به یزیدین مهلب واگذار نمود.
یزیدین مهلب از قبول این منصب خود داری نمودواز خلیفه استدعا کردکه وی رامعاف نماید.
سلیمان سبب پرسید و یزید چنین گفت :
از امیرالمؤمنین خواهشمندم که مرا از بیان علت خودداری من معاف بفرمایند.
سلیمان قبول نکرد و امر صریح نمود که علت خود داری را بگوید.
یزید ناچار چنین گفت:
حجاج پسر یوسف تقفی ، در دورهء فرمانروائی خود برعراق، آن ولایت را ویران کرده است ومن اگر بعراق بروم مردم انتظار دارند که برخلاف سیرت حجاج با ایشان رفتار نمایم وحق هم دارند زیرا بقدر کفایت ظلم وستم دیده اند وخداوند ایشان را تازه از بلای وی آسوده ساخته است .
اگر من مانند حجاج کار کنم و زندانهای حجاج را بار دیگر از بیگناهان پرکنم برخلاف رضای خدا و حق خلق است واگر راه وروش او را پیش نگیرم طبعآ باندازهء آن مقدار از اموال مردم که حجاج بنام بیت المال بدمشق میفرستاد، نمیتوانم جمع آوری کنم ودرآنصورت بدخواهان من بهر جا تبلیغ خواهند کرد که یزید نتوانست مثل حجاج بیت المال را آباد کند وبدیهی است که این تبلیغات بالاخره نظر لطف امیرالمؤمنین را از من باز خواهد داشت و مورد خشم واقع خواهم شد، بنا برین خواهش میکنم که مرا معاف بفرمائید.
سلیمان قبولنکرد وبه یزید اطمینان داد که بروی خشمگین نخواهد شد!
سلسله این حکایات ادامه دارد….
دوستان گرامی ،مطالعه سلسله این داستانهای زیبا و جالب را در سایت ۲۴ ساعت فراموش نکنید . همچنان به دوستان تان هم ایمیل کنید تا آنها هم خواننده آن شوند. موفق وسلامت باشید. مهدی بشیر