از هزار و یک حکایت ادبی و تاریخی
تاریخ نشر یکشنبه دوم فبروری ۲۰۱۴ هالند
حکایت ۲۱۵
ای شعر، ای طلسم سپاهی که سرنوشت
عمر مرا برشتهء جادوئی تو بست
گفتم ترا رها کنم و زندگی کنم
اما چه توبه ها که درین آرزو شکست
(نادرپور)
اثر شعر
شبی سلطان محمود غزنوی، بنابر سببی امر کرد تا ایاز (ابوالنجم ایاز اویماق، غلام محبوب وملازم خاص سلطان) زلف خود را ببرد.
ایاز امر سلطان را امتثال نموده زلف خود را قطع کرد وسلطان صبح آن روز از امر شبانهء خویش پشیمان شد وحالت غضب بر او و مستولی گردید بطوریکه هیچ یک از ندیمان و امرا جرأت سخن گفتن نداشتند وهمه را اندیشه و هراس فراگرفته بود.
آخر چاره را در آن منحصر دانستند که به عنصری (ابوالقاسم حسن بن احمد عنصری ملک الشعراء دربار غزنه که در حدود ۴۳۱ وفات یافته است ) متوسل شوند واز او خواهش کنند که با سرودن شعری آتش غضب سلطان را فرو نشاند.
سلطان که عنصری را دید خطاب باو گفت :
ای عنصری، همین دم من در فکر تو بودم که بیایی و چیزی در بارهء واقعه ایکه دیشب اتفاق افتاده و آسایش مرا برهم زده است بگوئی!
عنصری بالبدیهه گفت :
کی عیب سر زلف بت از کاستن است؟
چه جای بهم نشستن و خاستن است
روز طرب و نشاط و می خواستن است
کآراستن سرو ز پیراستن است
سلطان را از شنیدن این رباعی چنان خوشحالی دست داد که فرمود جواهر آوردند و سه بار دهان عنصری را پر جواهر کردند و مطربانرا طلبید تا رباعی مذکور را زمزمه کنند.
سلسله این حکایات جالب ادامه دارد…
دوستان عزیز و گرامی ، لطفا مطالعه سلسله این حکایات جالب و خواندنی زا در سایت ۲۴ ساعت فراموش نکنید . همجنان سایت را به دوستان و عزیزان تان که تا کنون از ۲۴ ساعت اطلاع ندارند ایمیل کنید تا آنها هم به سایت ۲۴ ساعت بپوندند و رفیق وقت تنهایی آن شوند .
سایت ۲۴ ساعت از شماست و همیشه در و در همه جا در خدمت هموطنان عزیز ما بوده و است. خداوند پدر بزرگوار ما شاد روان استاد بشیر هروی را بیا مرزد و جنتها نصیبش گرداند با نوشتن چنین داستان های آموزنده و خواندنی . مهدی بشیر
سلام دوست بزرګوار بشیر صاحب ! مضمون استاد ګرامی بشیرهروی صاحب به نشر رسید .
http://www.said-afghani.org/seite-makalat/ustad-bashir-herawi-25.09.2011/hekaeate-215-02.02.2014.pdf
تشکر جناب سعیدی عزیز ، شما زنده و سلامت باشید. مهدی بشیر
خیلی جالب اند. ممنونم از شما.
خواهر گرامی ، از حسن نظر تان جهانی سپاس . موفق و سلامت باشید. مهدی بشیر