پیرامون کودتا – قیام
تاریخ نشر دوشنبه ۱۷ فبروری ۲۰۱۴ هالند
قسمت دوم و آخر
پیوست سوم
حق طلب جسور
۱۲۹۴-۱۳۶۱ش
درقسمت های پیشتردرجملۀ اعضای هیأت رهبری حزب اتحاد، نام ابراهیم معروف به گاوسوار را دیدیم. تأمل برروی زنده گی او نشان می دهد که ازچهره های جالب وجذاب تاریخ چند دهۀ پیشین افغانستان است. درسیرزندگی او درد و رنج ناشی ازستمگری برمنطقه ومحل بودوباش او را چنان می نگریم، که گویی همزادان او ومردمان بیشماری بوده اند. درجوانی، دست به مقاومت وجسارتی یازیده که کمتر کسی را درچنان سطحی سراغ توان کرد. خیزشی که به قیام ابراهیم گاوسوار شهرت یافت.
پیش ازآنکه به آن مقاومت بپردازیم، لازم است که اشاره یی به لقب گاوسوار نماییم . زیرا دور از تصور نیست که برخی از خواننده گان از وجه استعمال آن بی اطلاع باشند. در این مورد دو سخن را می آوریم :
نخست ازجناب پروفیسورشاه علی اکبرشهرستانی وبعد از جناب داکتر امین زوری را. شهرستانی مینویسد:
” بهتر است بدانیم که( ابراهیم ) چرا به نام «گاو سوار» شهرت یافته است؟
درناحیۀ برگرشهرستان که درسمت شمال مشرق افتاده است،مردی میزیست به نام «امیرداد».
ابراهیم کربلایی ازناحیۀ چرخ برگر که مردی سال خورده، مگر هوشیار بود، در تابستان سال ۱۳۳۳ش برایم حکایه کرد و حکایه اش در فیتۀ تایپ ریکاردر کلاوس فردیناند استاد دانشگاه آرهوس دانمارک ثبت گردید. او گفت:
امیرداد مردی دلاور بود، بر سر بازوان گاو ایستاده میشد و هرقدر گاو میدوید او را فرو انداخته نمیتوانست و گاه که به «غاف» می رفت که آنوقت مقریک قطعه هزار نفری عساکر بود، گاو را زین زده سوار میشد، ازآن رو او را «گاوسوار» می گفتند:
دراثردرگیری باکوچیان ملاخیل کشته شد وپسرش «موسی» جانشین او بحیث ارباب قوم اَخیAkhiگزیده شد. و از او سه پسربجا مانده اند:
ابراهیم، عرضی حسین و سلطان. . . ” (۱)
جناب داکتر امین زوری می نویسد:
“
ابراهیم گاوسوار یکی از بزرگان و خوانین قوم هزاره بود . وی مردی بود چهار شانه که از بلندی قامتش اندکی می کاست. روی مهتابی وچشمان سبزگونش خیلی نافذ جلوه می کرد. همیشه بشاش خوش خلق وخوش معاشرت بود. اکثراً جهت صحبت با ما به اطاق پدرم ( خواجه محمد نعیم خان زوری ) می آمد. برای او کسی به عنوان پایواز به دیدنش نمی آمد. تنها کودکان خرد سال را می گذاشتند داخل محبس شوند. زیرا ورود بزرگسالان ممنوع بود.فرزندانش در دایزنگی بودند. آمدن ما در آنجا مانند پایوازی بود که نزد خودش بیاید. اکثر مردم از شنیدن نام بچۀ گاوسواربی مهابا به وحشت می افتادند .اما، این مرد برعکس شهرتش بسیارمهربان وخلیق بود. روزی ازش پرسیدم که چرا او را بچۀ گاوسوار می گویند؟ مانند همیش با روی خندان جواب داد :
« روزی حاکم دایزنگی پدرم را که ملک قریه بود نزد خود فرا خوانده بود. چون در همان ساعت خری ویا اسپی حاضر نبود، نا چار بر گاوی سوار ونزد حاکم رفت. همین یک بار سواری گاوکافی بود، که او واسلافش به گاو سوار معروف شوند. . .» “(۲)
قیام گاوسوار
محمد نادرخان پس ازتصرف قدرت شاهی، چند بار با شورشهای مردم روبرو شد. پس از مرگ او که قدرت بیشتر دردست صدراعظم محمد هاشم خان بود، بازهم شورشها مشغلۀ حکومت بود.شورشهای کهدامن وکوهستان، پکتیا،زمینداورقندهار،غلجایی، مناطق مرکزی،صافی ننگرهار ؛ هرکدام همراه با انگیزه هایی از نارضایتی مردم، به گونۀ مسلح صفحاتی از درگیری های حکومت ومردم آن مناطق را رقم زده است. سوکمندانه از جزییات آن شورشها نبشته های مشرحی دردست نداریم. درآثارمؤرخین ما که به سالهای حاکمیت محمد نادرشاه وپسرش محمد ظاهرخان عطف نموده اند، از آن شورشها اشاره های کوتاهی رفته است. که البته با توجه به روحیۀ کلی آثار، آن اشاره های کوتاه وحاشیه وارمی تواند توجیه پذیر باشد. از شورشهای شمالی وکهدامن که متعاقب پیمان شکنی وتشدید ستم بر مردمان آن دیار افروخته شد، تا حدودی مدارکی در دست است، اما پیرامون شورش مردم غلجایی، پکتیا، وصافی؛ محتاج پژوهش لازم وبیشتری هستیم. حتا دربرخی موارد، تفاوت هایی درگزارش شورشها رامی بینیم . بطورمثال پیرامون شورش مردم دریخیل جدران پکتیا، ارزیابی ونظرمیرغلام محمدغباراین است که غلام نبی خان چرخی در آن دست داشت(۳). اما میرمحمد صدیق فرهنگ، دست چرخی را در آن دخیل نمی بیند.(۴)
گزارش قیامی که به گاوسوار شهرت یافت، دارندۀ این ویژه گی است، که گزارشگران توحید نظر دارند. انگیزۀ قیام را در این نبشته بنگریم :
” هنگامیکه محمد هاشم خان صد راعظم عموی ظاهر شاه فرمانی را صادر کرد که ازتمام حیوانات و مواشی شیردهنده ء مناطق هزاره جات سالانه مالیه روغن بطور سرانه حواله وتحصیل شود. این اقدام دولت زنده گی را برای مردم این ساحه دشوارو غیر قابل تحمل می ساخت. چون مردم قدرت تحویل مالیه سالانه روغن را نداشتند و قسمت زیادی از مردم هزاره مجبور می شدند تا در داخل ویا به کشور های همسایه مهاجر و متواری گردند. برای پایان دادن به این وضعیت طاقت فرسا محمد ابراهیم خان گاوسواربا پشتیبانی واشتراک وسیع مردم ولسوالی شهرستان قیام را ازاولقان مرکز ولسوالی آغازکرد و اولقان را تسخیر نمودند…
بعدآ قیام کننده گان زیر رهبری ابرا هیم خان گاو سوار، حکومت کلان پنجاب را به محاصره گرفته و تقاضای خودها مبنی بررفع ولغو مالیه روغن از بالای مردم هزاره را برای حاکم کلان پنجاب ارایه کردند و حاکم کلان پنجاب درخواست قیام کننده گان را به کابل مطرح نمود که به زود ترین فرصت جواب خواست قیام کننده گان را ارسال نمایند.بالاخره هیأ تی از کابل بریاست والی محمد اسمعیل خان ما یار همراه با یکتعدا د از شخصیت های سرشناس و روحانی هزاره به مرکز حکومت کلان پنجاب اعزام گردید. این هیأت بعد از مذاکرات طولانی با رهبری قیام کننده گان و اخذ هدایت از مرکز دولت فیصله نمود که مالیه روغن را از بالای مردم هزاره رفع ولغو نماید. بدین تر تیب قیام کننده گان موفق شدند که این باری سنگین را از بالای مردم هزاره جات بردارد. . . ” (۵)
یکی ازپیشنهادات هیأت اعزامی این بود که چند تن از رهبران قیام به کابل رفته، صدراعظم وشاه را نیرملاقات نمایند. به رغم بی اعتمادی وبی اطمینانیی که بالای حکومت وجود داشت،گاوسوارآن پیشنهاد را پذیرفته وارد کابل گردید. تردید نتوان داشت که موجودیت نیروی قیام کنندگان به او این اطمینان را می بخشید که هرگاه حکومت بد عهدی کند، قیام دامن بیشترمی گسترد. حکومت نیزدرهراس بود. و این عقب نشینی نسبی بیشتر به مصلحت حاکمیت بود. وبا آنکه اندکی ازتشدید ستم وفشار مالیات روغن کاست، ولی نباید فراموش نمود که ابعاد ستم به شمول بارهای تاریخی، اجتماعی ومذهبی آن همچنان بردوش مردم بود.همان ابعادی که نگفتن وننوشتن آن ازطرف مؤرخ ونویسنده،بر دوش وجدان او سنگینی خود را حفظ می کند.
ابراهیم گاوسواردرکابل می زیست. اما، با نا آرامی. زیرا پایان یافتن مالیات روغن پایان مظالم درجامعه نبود. این است که با ایجاد پیوند های جدید با افرادی که بنابر برداشت معین خویش،در پی برانداختن ظلم وبیعدالتی بودند، پیمان بست و عضو هیأت رهبری قیام نو روزی ۱۳۲۹ خورشیدی شد.
گاوسوارنیزبیش از۱۴سال عمرخویش را درزندان دهمزنگ به سربرد. پس ازرهایی اززندان درسال ۱۳۶۱ وفات یافت (۶ )
توضیحات و رویکردها
۱- ابراهیم گاو سوار، نوشتۀ پروفیسر شاه علی اکبر شهرستانی. نوشتۀ یاد شده توسط جناب داکتر ثنا نیکپی از شهر تورنتوی کانادا، فرستاده شده است.
۲- داکتر امین زوری. نهضت تاریخی اثر انتشار نیافته
۳- غبار. افغانستان درمسیر تاریخ جلد دوم. ص ۱۱۸
۴- فرهنگ. افغانستان در پنج قرن اخیر. ص۴۱۵ چاپ دوم. پشاور
۵- عوض نبی زاده در سایت آزادی
۶- پیرامون محل وفات او در چند منبع دیده شده، تفاوت هایی به چشم می خورد: به قول جناب عوض نبی زاده “محمد ابراهیم خان گا وسوار در سال ۱۳۶۱ هجری – شمسی در شهر پلخمری پدرود حیات گفت “.تارنمای جام غور – ۲۸ماه – دسامبر – سال – ۲۰۰۸ – میلادی. به نقل از azaranica
داکتر امین برین زوری محل وفات او را هزاره جات می نویسد و در وبلاگ انجمن فرهنگی تکوین .سیاح انلاین ، به قلم روح الله خالد، ضمن نوشتۀ مفصلی، محل تبعید گاوسوار غوربند پروان وسال وفات او ۱۳۶۰ نوشته شده است.
پیوست چهارم
خاطراتی از شادروان سید اسماعیل بلخی
فضل الله (بسمل ) رضایی
نویسندگان وعلاقمندانِ شادروان سید اسماعیل بلخی پیرامون اوبسیار نوشته اند، برای اینجانب خاطراتی از دیدارها، پس ازصحبتی با مؤرخ ارجمند ، دوست گرامی ام جناب نصیرمهرین ، با آن بزرگوار تازه شد. خواستم آنرا بنویسم :
شادروان بلخی پس از تحمل پانزده سال زندان ، همراه با زجر و شکنجه ، در سال۱۳۴۳ از حبس رها شد . ایشان در سال ۱۳۴۴ یکسال بعد از رهایی ، عازم ولایت هرات گردید .آقای بلخی، درشهر باستانی هرات از سوی اقشارمختلف مردم و بزرگان شهر، مخصوصاً روشنفکران و دگر اندیشان مورد استقبال کم نظیری واقع گردید.
شادروان بلخی از یکسو شخصیتی روحانی و دانشمند و از جانب دیگر مبارز فداکاری بود که در راه عقیده ی سیاسی خویش، سالهای طولانی ناملایمات زندان و خطرنابودی خود را، به جان خریده بود.
اینجانب ، در آن زمان بعد از دوسال اقامت درکابل و تحصیل درلیسه ی نادریه ، واپس به هرات مراجعت و درصنف ۱۲ لیسه سلطان غیاث الدین غوری مشغول تحصیل بودم.
سخنرانی شادروان بلخی را که در یکی از تکایای شهر هرات بر پا گردیده بود به یاد دارم . ازدحام جمعیت به اندازه ای بود که نه تنها اتاقها وصحن تکیه(تکیه خانه) مملو از مردم بود ، بلکه بامهای ساختمانهای اطراف را هم بانوان دراختیار داشتند.
سخنرانی آقای بلخی حکایت از دانش گسترده ی اجتماعی ، سیاسی ، مذهبی و فن سخنوری ایشان داشت واز این رو بیانات ایشان برای همه ی شنوندگان جالب و قابل فهم بود.
بعد از پایان سخنرانی،به من و چند تن از دوستانم که در آن محفل شرکت جسته بودیم اطلاع دادند که آقای بلخی نیز مایل اند با ما از نزدیک آشنا شوند . بعد از اینکه اکثر مردم ،آن محل را ترک کردند، آقای بلخی شخصاً وارد اتاقی شدند که من و دوستانم در آنجا نشسته بودیم . ما به احترام آن شخصیت گرانقدر ازجای مان برخاستیم وایشان با محبت تمام ما را دعوت به نشستن نموده جویای نام و نشان ما شد . هریک از ما به معرفی خویش پرداختیم .
تواضع ، متانت ، وبرخورد صمیمانه ی آقای بلخی در همان دقایق نخست چنان مارا تحت تاثیر قرار داد که گویی سالها است ایشان را می شناسیم . در جریان این ملاقات که یکی دوساعت به درازا کشید آقای بلخی در مورد مسائل اجتماعی و مشکلات جوانان و بررسی راه های خروج از آن صحبت نمودند .البته گاهی نیز نظر ما را در مورد مسائل طرح شده جویا می شد، که مانیز با کمال ادب ، درحد درک و فهم خویش عقیده ی خود را ابراز میداشتیم .
لازم به یادآوری است که آقای بلخی در جریان صحبت، به جریان فعالیتهای سیاسی گذشته ی خویش و یا در مورد دوره ی زندان اشاره ای نکرد .آنچه مسلم بود اینکه ما آنروز با شخصیتی ادیب ، سیاستمدار ، دانشمند و فوق العاده مهربان و صمیمی ملاقات کرده بودیم.
این دیدارها در طول اقامت ایشان درهرات ادامه داشت . من و دوستانم همواره از این ملاقاتها استقبال میکردیم .
****
سال ۱۳۴۵ شامل دانشکده اقتصاد دانشگاه کابل شدم. در آنجا بود که دریافتم یکی از آسیستانهای دانشکده ی ما آقای علی آقا بلخی (شهید) فرزند علامه سید اسماعیل بلخی است . اواستاد جوانی بود که تمام خصوصیات اخلاقی پدر را به ارث برده بود : مهربانی ، تواضع، صمیمیت و چهره ی بشاش از ویژه گیهای بارز او بود . و این خوشبختی سبب شد که درکابل نیز افتخار ملاقات با علامه بلخی نصیب من شود .تا اینکه در سال ۱۳۴۷ روح پاک ایشان به سوی ملکوت اعلا پرواز کرد و به جاودانه ها پیوست.
****
در مراسم عزا داری آن راد مرد که در منطقه افشار بر گزار گردیده بود ، از تنی چند از محصلین دانشگاه کابل ،چون اینجانب ، استاد محمود صفرزاده ، داکتر لطیف طبیبی و یکی دو تن دیگر تقاضا شده بود تا حین ورود بزرگانی که در این مراسم شرکت جسته بودند ، به نمایندگی از خانواده ی آن شادروان ، به ایشان خیرمقدم گفته ازتشریف آوری شان اظهار تشکر نماییم . یکی از کسانی که با ایشان طرف صحبت شدم آقای خان عبدالغفارخان بود . من سعی میکردم به زبان پشتو با ایشان حرف بزنم و از آنجایی که به این زبان تسلط چندانی نداشتم سخت نگران به نظرمیرسیدم . ایشان که متوجه حال من شدند ، دست بر شانه ام گذاشته با ملایمت گفتند : جوان ، نا آرام نباش ، من هم زبان دری را خوب صحبت کرده نمی توانم.
علامه سید اسماعیل بلخی چهارسال بعد از رهایی از زندان، از زندان زندگی نیز رها شد و به ابدیت پیوست و خاطره ی بس نیکو از خویش به جای گذاشت. روحش شاد ، یادش گرامی و نامش جاودانه باد.
فضل الله (بسمل) رضائی
هامبورگ، ماه می ۲۰۱۲.ع
پیوست پنجم
قیوم بشیر«هروی»
ملبورن – آسترالیا
۱۳ جنوری ۲۰۱۴
حکیم را نتواند مگر حکیم ستود
یادی از زنده یاد
طالب قندهاری
(۱۲۸۸- ۱۳۶۴)
از سالهای دور با نام مرحوم طالب قندهای آشنایی داشتم ، ایشان علاوه از اینکه از دوستان نزدیک پدرم بودند ، از جملهء همکاران سراپا قرص جریدهء وزین ترجمان نیز محسوب میشدند که به مدیریت پدرم شادروان استاد علی اصغر بشیر «هروی» و صاحب امتیازی زنده یاد پوهاند دکتور عبدالرحیم « نوین » از بیست و نهم حمل ۱۳۴۷ هجری شمسی برابر با ۱۸ اپریل ۱۹۶۸ میلادی هر پنجشنبه در مطبعهء دولتی کابل به زینت چاپ آراسته میشد. تا اینکه پس از ۲۶ سرطان ۱۳۵۲ که همزمان بود با کودتای سردار محمد داؤد ، بعد از چاپ چندین شماره از سال ششم نشراتی اش با تعدادی زیادی از نشرات آزاد دیگر از چاپ ایستاد.
در سالهای بعد نسبت علاقه زیادی که به اشعار طنزی پیدا نموده بودم با ورق زدن کلکسیون های ترجمان به خواندن طنز گونه های آن می پرداختم که در میان اشعار مندرجه به نام های مرحوم محمد حسین قندهاری ، مرحوم محمد امین مشعوف ، مرحوم مصلح و استاد عبدالکریم تمنا بیشتر بر میخوردم .
به جزء از استاد تمنا که رفت و آمد فامیلی داشتیم دیگران را از نزدیک ندیده بودم ، تا اینکه در سالهای مهاجرت و در غربتکدهء ایران روزی در شهر قم بدیدار مرحوم پدرم که در آن وقت مسئولیت مجلهء استقامت را در آنشهر بعهده داشتند رفته بودم . در یکی از روز های بهاری سال ۱۳۶۰ هجری شمسی زمانی که همراه با ایشان برای رفتن به یکی کتابخانه های شهر قم میرفتیم در یکی از کوچه های پر ازدحام شهر با مردی برخوردیم که از سیمایش گرفتگی ناشی از رنج غربت نمایان بود که با پدرم بغلکشی و روبوسی نمود. پس از مصافحه و احوالپرسی بمن گفتند: ” ایشان کاکایت جناب طالب قندهاری میباشند که با سروده های طنزی ایشان بلدیت داری” .
از معرفت با ایشان خیلی خرسند شدم در همان لحظات نخست به شوخ طبعی شان پی بردم.
این مرد با درایت ، خوش برخورد و شوخ مزاج با اصرار زیاد من و پدرم را به خانه اش برد که دور و برش را کتاب های گوناگون و دست نوشته های فراوان احاطه نموده بود.
دو سه ساعت آنجا بودیم. پدرم و طالب قندهاری در بارهء اشغال افغانستان توسط روسها ومصیبت وطن و بی وطنی خودشان و برخورد های نامهربانانهء برخی از ایرانی ها با مهاجرین افغان گپ میزدند. مرحوم طالب قندهاری که آدم شوخ طبعی بود به پدرم گفت :
– استاد اجازه بدهید شما را در جریان یک واقعهء عجیبی که چندی قبل برایم اتفاق افتاد قرار دهم و بعد با لبخندی پر معنایی چنین گفت :
در یکی از روزهای گذشته که بسیار احساس دلتنگی میکردم و نیاز به خلوت داشتم به زیارت حضرت معصومه (س) رفتم تا در گوشه یی لمیده با خدایم به راز و نیاز بنشینم. در صحن زیارت به گوشه ای نشسته بودم که گفتگو و درگیری لفظی دو نفر ایرانی توجه ام را بخود جلب کرد. آنها که ظاهرآ برای بحث خویش به قاضی و میانجی نیاز داشتند نزدیک من آمده و گفتند: حاجی آغا تو میان ما قضاوت کن که کدام ما حق به جانب هستیم. برای شان گفتم، برادر ها من یک غریبه و یا آواره هستم، من یک مهاجر افغانم که از بدِ حادثه اینجا آمده ام، من چگونه میتوانم بین تان قضاوت کنم؟
آن دو ایرانی با فهمیدن اینکه من یک مهاجر افغانم، مثل اینکه اصلاً و ابداً دعوایی نداشته اند با هم متحد شدند و چسپیدند به من و گفتند:
افغانی پدر سوخته… کشور تان را روس اشغال کرده و تو آنرا ول (رها) کرده آمده ای توی ایران، میخوری و میخوابی، چرا نمیری با روسها بجنگی؟
من عاجزانه به این ایرانی ها گفتم:
برادر ها شما میدانید آن ابرجانوری که افغانستان را اشغال کرده ابرقدرتی است که شوروی نام دارد و چون پلنگ تیزدندان و قوی پنجه میباشد. اما می بینیم که در این روز ها کشور کوچکی بنام عراق که در مقایسه با شوروی گربه یی بیش نیست آمده و قسمت هایی وسیعی از خاک ایران بزرگ را اشغال کرده، من هم آمدم تا ببینم شما برادران ایرانی با این گربه چگونه می جنگید واو را از کشورتان بیرون می کنید تا من هم یاد بگیرم و بروم به جنگ پلنگ. آن دو ایرانی لحظاتی خاموشانه نگاهم کردند و بعد بدون اینکه حرفی بزنند از من دور شدند و تنهایم گذاشتند.
در خلال صحبت هاییکه مرحوم طالب قندهاری با مرحوم پدرم داشت و من شاهد آن بودم ، درد غربت را بدترین درد زنده گی اش میدانست و هر باری که از وطنش یاد میکرد آه سردی نیز میکشید که نمایانگر جدایی از مادر وطن بود . وقتی آن صحبت ها را شنیدم با شخصیت مرحوم طالب بیشتر آشنا شدم براستی عجب شخصیت متین و با حوصله ای که با زیبایی چنین پاسخی بر دو ایرانی مخاطبش داده بود. او را انسان شکسته ،آگاه، خوش برخورد و متواضع یافتم. اگر به اشعاری که در دهه چهل توسط مرحوم طالب قندهاری سروده شده نگاهء عمیق و ژرف داشته باشیم در می یابیم که اشعار آن زمان طالب علاوه بر اینکه بازگو کنندهء نابسامانی های اجتماع و کمبودی ها در سیستم اداری وقت بوده و با زبان طنز آنها را به نظم می کشید، برای تنویرعامه مردم نیز بسیار مؤثر بوده است که واقعآ درخور تآمل و نگرش است ، او از تضاد های اجتماعی و وضعیت دوگانه حاکم رنج می برد و با زبان شعر نا هنجاری های جامعه را به بیان میگرفت تا دولتمردان وقت را به اشتباهات شان متوجه سازد .
مرحوم طالب قندهاری یک نویسندهء چیره دست، شاعر توانا و آزاد منش بود که به دو لسان ملی کشور دری و پشتو شعر می سرود.
و این هم نمونه ای از کلام زنده یاد طالب قندهاری که در شماره بیست و سوم سال اول ترجمان مؤرخ ۲۸ سنبله ۱۳۴۷ به نشر رسیده بود.
این و آن
این را لباس پاره میسر نمی شود
و آن خنده بر قبای قناویز می زند
این یک زمفلسی دل ازهرچیزکنده است
وان یک ز کبر پای بهر چیز می زند
این یک فتاده پای پر از آبله براه
وان توسن مراد به مهمیز می زند
این یک چو چنگ گشته وچون چنگ درنواست
وان چنگ ها بزلف دلآویز می زند
این در بساط خویش ندارد بغیر آه
وان از نشاط ساغر لب ریز می زند
این را تب و تعب بربوده توان وتاب
وان یک ترانهء طرب انگیز می زند
این یک زرنج وغصه لبش خشک ودیده تر
وان بوسه ها به لعل شکر ریز می زند
این گریه از مظالم چنگیز می کند
وان خنده بر مظالم چنگیز می زند
آن را دی است خانه زآتش چو نو بهار
وین در بهار لرزهء پائیز می زند
گوش غنی بویلون سالون بود، چه غم؟
داد از غریب بر در دهلیز می زند
ساقی بجام عدل اگر باده می دهد
(طالب) چرا سخن گله آمیز می زند
در مورد بیوگرافی مرحوم طالب قندهاری متأسفانه معلومات کافی در دست نیست ، اما به نقل قول از شبکهء اطلاع رسانی افغانستان ،سال تولد این مرد وارسته را (۱۲۸۸) هجری شمسی روستای « یگاوند» ارزگان ثبت نموده اند که در نزدیکی قندهار قرار دارد.
اما آنچه درخور بحث و توجه شایان می باشد اینست که چرا جامعهء فرهنگی کشور و در رأس آن وزارت اطلاعات و فرهنگ در قبال معرفی شخصیت های فکری و فرهنگی خاموش است و کاری انجام نمی دهد. امروز بسیاری از شخصیت های فرهنگی و قلم بدست جامعهء ما با تأسف ناشناخته باقی مانده و حتی بسیاری نمیدانند که محل دفن آنها کجاست!!!
طالب قندهاری را میتوان یکی از همین سلسله افراد که سالیان سال در جامعهء فرهنگی افغانستان قلم بدست گرفته و کار کرده ، یاد کرد که با تأسف امروز چیز زیادی از وی در افغانستان موجود نیست، اما به نقل قول از استاد محمد آصف فکرت که در وبلاگ شخصی شان(یادها) در مقاله ای که بتاریخ ۱۳ اپریل ۲۰۰۸ میلادی تحت عنوان (یاد باد آن روزگاران) تحریر یافته است در مورد مرحوم طالب قندهاری چنین می خوانیم :
« روان طالب قندهاری شاد که همین دم به یادم آمد که ۱۹ سال پس از آن تاریخ، یعنی در حدود سال ۱۳۶۳ خورشیدی، من نسخۀ خطی مجموعه یا دیوان اشعار او را در آستان قدس دیده بودم. به فهرست مراجعه کردم و دیدم که بلی، کتابی با عنوان دیوان طالب قندهاری، به خط سید محمود حسینی با شمارۀ (۱۱۸۰۹) در بخش مخطوطات کتابخانۀ مرکزی آستان قدس رضوی (ع) به زبانهای فارسی و پشتو موجود است. این توضیح را با این تفصیل برای آن نوشتم تا اگرپژوهشگرانی درکارو یا در اندیشۀ تحقیق و گردآوری آثار شاعران قندهار یا به طور اخصّ علاقمند طبع آثار مرحوم محمد حسین طالب قندهاری باشند، نشانی مجموعۀ معتبر اشعار او را بدانند. طبع اشعار او خدمتی به ادبیات و فرهنگ خواهد بود.»
بسا جای افتخار است که آثار نویسنده گان ، شاعران، دانشمندان وحتی هنرمندان ما در کشورهای همسایه بدان ارزش قایل میشوند و ارج می نهند ، اما با تأسف در کشوری که در دامان آن پرورش یافتند ، رشد نمودند ، زحمت کشیدند و عمر شان را صرف خدمت کردند چنین جفا در حق شان صورت می گیرد که حتی آثار شان را نمیتوان یافت ، در حالیکه این وظیفهء حتمی وزارت اطلاعات و فرهنگ کشور ماست تا حد اقل در جمع آوری و چاپ اشعار طالب قندهاری و ده ها تن دیگر از شخصیت های فرهنگی که به فراموشی سپرده شدند، اقدام نماید.
پس از ملاقات با مرحوم طالب قندهاری ، تا جاییکه من اطلاع دارم این آخرین دیدار این دو دوست و همکار قلمی بود ، زیرا چند ماه پس از آن در نخستین روز برج قوس ۱۳۶۰ پدرم دار فانی را وداع گفت و رخ در نقاب خاک کشید و طوری که بعد ها اطلاع یافتم چند سال پس از ایشان در سال ۱۳۶۴ هجری شمسی دوست صمیمی شان مرحوم طالب قندهاری نیز به رحمت ایزدی پیوست ، روح شان شاد و یادشان گرامی باد
پیوست ششم
سالشمار زندگی علامه شهید سید اسماعیل بلخی*
۱۲۹۹ تولد سید اسماعیل بلخی از پدری روحانی به نام سید محمد پسر سید سلیم در قریۀ سر پل بلخاب ولایت جوزجان افغانستان ،
۱۳۰۰فوت مادر (در سن ۳ سالگی)
۱۳۰۴ مهاجرت به ایران برای زیارت و تحصیل همراه پدر،برادر(سید ابراهیم) و خواهر(بی بی رقیه) ،(در سن ۵ سالگی)
۱۳۰۴ آغاز تحصیل دو برادر در حوزۀ علمیۀ مشهد مقدس نزد اساتید محترم آن زمان چون :آیت الله میرزا محمد کفایی ،شیخ محمد تقی ادیب نیشابوری ، آیت الله سید صدرالین صدر ، آیت الله حاج شیخ علی اکبر نهاوندی، علامه آقا بزرگ و آیت الله حاج شیخ هاشم قزوینی.(در سن ۵ سالگی)
۱۳۰۴ فوت برادر بزرگ و فاضلش سید ابراهیم
۱۳۱۴ رفتن جهت تبلیغ به قفقاز و دستگیری توسط پلیس اتحاد جماهیر شوروی، زندانی شدن سه شبانه روز در آب و بازگردانده شدن به ایران ، سخنرانی دراجتماع اعتراض کننده گان مردم خراسان در مسجد گوهر شاد ، درگیر شدن با مامورین کشف حجاب و فرار از چنگ آنها ، مخفی شدن با پدرش در منزل یکی از دوستان ، فرار از ایران و ورود به هرات ،نوشتن کتاب زنبیل و ړفلسفۀالاحکام در هرات.(در سن ۱۵ سالگی)
۱۳۱۵ماندگار شدن در هرات و ادامۀ تحصیل در علوم حوزه ای و فلسفه و عرفان نزد علامه شیخ محمد طاهر قندهاری و آغا. نوشتن کتاب ” زنبیل بلخی ” . ایراد سخنرانیهای مذهبی ، اجتماعی و توجه مردم هرات به ایشان . (در سن ۱۶ سالگی )
۱۳۱۶ سفر به عراق همراه پدرشان از طریق بندر کراچی و بوشهر ، زیارت شاهد مشرفه ،دیدار با علما و طلاب حوزۀ نجف و سخنرانی در آن حوزه.
مسافرت به عربستان سعودی برای زیارت حج عمره همراه پدر بزرگوارشان. (در سن ۱۷ سالگی)
۱۳۱۶بازگشت به هرات، استقبال مردم و خواهش آنها برای ماندن او در آن شهر،تحت نظر گرفته شدن توسط حکومت به خاطر سابقۀ مبارزه اش در مسجد گوهر شاد. سخنرانی هایشان در هرات و آغاز وارد شدن ایشان در مسایل سیاسی کشور.
۱۳۱۷ آغاز مجدد به درس حوزه ای در کنار منبر ها وفعالیت های اجتماعی. ازدواج با دختر رحم خدا خان(در سن ۱۸ سالگی)
۱۳۱۸ تولد اولین فرزند و به نام سیدعلی رضا مشهور به علی آقا. ( در سن ۱۹ سالگی)
۱۳۱۹ سفری یکساله همراه پدر به کابل ، قندهار ، صفحات شمال و هزاره جات و ایراد سخنرانی های پر شور و حرارت در مناطق یاد شده .(در سن ۲۰ سالگی)
۱۳۲۰ مبارزۀ اصلاحی با همکاری علامۀ محمد طاهر قندهاری و میر آقا هراتی ، برای اصلاح منبرها و روضه ها. فوت پدرشان سید محمد و دفن او در دم مزار امامزاده سلطان عبدالواحد شهید. (در ۲۱ سالگی)
۱۳۲۲ تشکیل حزب سیاسی ،فرهنگی “حزب ارشاد” با همکاری عبدالغفار بیدار ،لطیف جان سرباز ، حجه الاسلام سید حیدر شاه قطب ، سرور جویا ، آخوندزاده و برادرش ،حجه الاسلام
سید فضل الله (مشهور به میر آقا هراتی) ،علی اصغر بشیر هروی ملا عبد الحسین منجم باشی و نفوذ در ادارات دولتی و جذب عناصر فعال در ارگانهای ولایت هرات.(در ۲۳ سالگی)
۱۳۲۳ مبارزه برای اصلاح قانون انتخابات مجلس شورای ملّی و آزادی کاندیدا شدن برای مردم.
دیدار با آیت الله سیّد محمّد حسن رییس در بازگشت او از نجف اشرف.
تاسیس مدرسه ، حسینیه و مسجد با همکاری آیت الله رییس در هرات .(در ۲۴ سالگی)
۱۳۲۴ حرکت به سوی مزار شریف از راه میمنه با اسکورت توسط قوای نظامی . جذب خواجه محمّد نعیم قوماندان امنیۀ مزار شریف و گسترش فعّالیّتهای حزب ارشاد اسلامی به صفحات شمال (در سن ۲۵ سالگی)
۱۳۲۵ سفر به بامیان و هزاره جات به دعوت آیت الله رییس و دیگر بزرگان یکه و لنگ و هزاره جات. سفر به بلخاب و اعتراض گل احمد خان ملکیار والی مزار شریف از این سفر.(در سن ۲۶ سالگی)
۱۳۲۸ـ۱۳۲۷ فعّالیّتهای فشردۀ سیاسی ،فرهنگی و نظامی و جذب افراد ذی نفوذ ملکی و نظامی ،جمع آوری سلاح ،تشکیل جلسات سرّی و طرح قیام نظامی برای سر نگون کردن حکومت شاهی و خیانت گل جان وردکی.(در سن۲۸ـ۲۹ سالگی)
۱۳۲۹ شکست قیام . زندانی شدن همراه یازده نفر از یاران به مدّت چهارده سال و شش ماه در محبس دهمزنگ کابل. شکنجه و استنطاق چهل روزه.
تظاهرات مردم از چنداول تا مرکز ولایت کابل برای آزاد کردن علامه بلخی. (در سن ۳۰ سالگی)
۱۳۴۳ آزاد شدن بلخی از زندان پس از چهارده سال و شش ماه با روی کار آمدن دولت داکتر محمّد یوسف و تصویب قانون اساسی جدید.
از سر گرفتن فعّالیّتهای فرهنگی ، سیاسی و اجتماعی با اوّلین منبر خود یک ماه پس از آزادی.
سفر به ولایت گردیز به دعوت جنرال سیّد میر احمد شاه خان گردیزی برای رفع اختلافات میان اهل تشیع و اهل تسنن.(در سن۴۴ سالگی)
۱۳۴۴ سفر به ولایت شمال ، مزار شریف و زادگاهش بلخاب. سفر به هرات به دعوت مردم آن ولایت.(در سن ۴۵ سالگی)
۱۳۴۵ سفر به قندهار برای رفع اختلاف میان اهل تسنن و اهل تشیع آن ولایت. (در سن ۴۶ سالگی)
۱۳۴۶ سفر به ایران ، عراق و سوریه و استقبال پر شور از طرف حوزه های علمیه و علماء و مراجع و… دیدار با علمای شیعه و سنّی افغانی، مراجع و بزرگان حوزۀ نجف.
سفر به سوریه و دیدار و مذاکره با امام موسی صدر رهبر شیعیانلبنان. تشکیل هیات عزاداری و سینه زنی از افغانهای مقیم عراق و زایرین افغان در کربلا.
تاسیس “حسینیه و مدرسۀ علمیۀ سجّاد (ع) ” در جدیدۀ نجف اشرف.
سخنرانیهای پر شور و بیدار کننده در جمع اساتید ، علماء و طلبه های حوضۀ علمیۀ آن بلاد مقدس. (در سن ۴۷ سالگی)
۱۳۴۷ ورود به حوزۀ علمیۀ قم و استقبال از طرف طلبه های افغان و علماء و مراجع حوزۀ قم و ایراد سخنرانی در دارالتّبلیغ و دیدار با بزرگان حوزه. ورود به حوزۀ علمیۀ مشهد و استقبال علماء ، طلاب افغان ،خاوری ها و… سخنرانی در مدرسۀ علمیۀ عبّاسقلی خان مشهد .
بازگشت به وطن و استقبال بی نظیر از طرف مردم و گزارش جاسوسها از استقبال گرم مردم و نفوذ روز افزون بلخی در میان مردم شیعه و سنّی.
وحشت رژیم از قدرت و نفوذ رو به افزایش علامه بلخی.
سفر بلخی به هزاره جات و تاسیس حسینیه در بهسو د مریضی علامه بلخی و بازگشت به کابل.
بستری شدن در شفاخانۀ علی آباد کابل و مسمومیت ایشان به طور مرموز توسط عوامل رژیم.
۱۳۴۷ شهادت علامه سیّد اسماعیل بلخی (ره) ساعت ۴ بعد از ظهر روز یکشنبه ۲۴ سرطان تشییع جنازه و دفن در دامنۀ کوه افشار ، نظر گاه حضرت ابوالفضل(ع) در کنار مزار شهید ملا آقا بابا چنداولی (ره).
*منبع: شبکۀ سرتاسری رادیو فرهنگ. Balchi 313.blogfa.com
با امتنان بسیار از کمک ولطف فرهیختۀ ارجمند، جناب قیوم بشیرهروی، در زمینۀ نشانی ها.
پایان
جناب مهرین عزیز ، کتاب تان خیلی جالب و عالیست. موفقیت بیشتر تان را آرزو میکنم. مهدی بشیر
برادر گرامی ام ، جناب مهدی بشیر ارجمند سلام
از نشر نبشته ام درسایت وزین ۲۴ ساعت، تشکر میکنم. همچنان از جملات لطف آمیز تان
سر افراز باشید
نصیرمهرین
با تشکر از سایت وزین ۲۴ ساعت که با نشر مطالب ارزنده ایکه توسط دوست گرامی و مؤرخ چیره دست جناب محمد نصیر مهرین تهیه و تحریر یافته است ناگفتنی های تاریخی را به اطلاع عموم رسانیدند. به امید اینکه این اثر گرانبهای جناب مهرین در آیندهء نزدیک به زینت چاپ آراسته شده و بدسترس همگان قرار گیرد. مؤفقیت ایشان را تمنا دارم. با عرض حرمت
قیوم بشیر
با سلام خدمت شما واقعا حرفهای شما بجا هست افغانستان هیج تلاشی بخاطر این عزیزان وبزرگان انجام نداد بنده از کسانی هستم که اقای طالب حسین قندهاری سالهای اخر عمر را در منزل ما سپری کرد ودر خانه پدریم ایشان فوت کرد