“به یادِ شادروان استاد قسیم اخگر”
تاریخ نشر سه شنبه ۱۸ فبروری ۲۰۱۴ هالند
“به یادِ شادروان استاد قسیم اخگر”
شفیق احمد ستاک – تورانتو
از چند ماه به این طرف شعر سرودن را کنار گذاشته وتصمیم گرفته بودم که دیگر نه نغمه سرایی کنم و نه هم از سر جهل و نادانی برای دیگران وعظ و ملائی. اما جمعهء گذشته استاد کبیربختیاری که از شاعران وادیبان برجستهء ما در کانادا می باشند طی یک تماس تلفونی از راه اندازی محفلی به یادبود وبزرگداشت از کارنامه های فرهنگی ورسانه یی مرحوم قسیم اخگر در تورانتو خبر داده و از من تقاضا کردند تا پارچه شعری در رثای آن مرحوم بنویسیم.
خوشحالم که در پرتو لطف و احسان الهی و سپس با درنظرداشت درخواست آقای “بختیاری” بخت با من یاری کرد و شب یکشنبه گذشته که فردای آن محفل متذکره برگذار میشد، موفق شوم شعرِ ناموزونی بسرایم که هرچند درخور شخصیت ومقام والای ادبی خدا بیامرز قسیم اخگر نیست، اما این سروده را میتوان انعکاس دهندهء بخش اندکی از کارکردهای ادبی، مطبوعاتی و فرهنگی استادِ مرحوم تلقی کرد. همچنان از محترم استاد کبیربختیاری و سایر خواهران و برادرانی که در این دیار غربت، با برگذاری چنین محافلی یادِ یارانِ سفرکرده را در اذهان مردم و ملت نجیب افغانستان زنده نگهمیدارند، صمیمانه تشکر میکنم.
من که در زیاده نویسی یدِ طولائی دارم، انگیزهء نوشتن این مرثیهء ناقابل و اینکه چگونه پس از گذشت بیشتر از دو ماه مجددا به جهان شعر وادب برگشته ام را نیز در اینجا به نظم آورده و امیدوارم که باعث اتلاف وقت و ملالِ خاطر خوانندگان نگردد.
با احترام
شفیق احمد ستاک
گفته بودم که دگر نغمه سرائی نکنم
آرزوی ِ غزل و نظم و رباعی نکنم
در پی حافظ شیرازی و سعدی نروم
قصهء صائب و تقلید سنائی نکنم
سخن از خامهء بهزاد نگویم هرگز
صحبت از شهر علی شیر نوائی نکنم
نورِ دانش بدر خانهء دل آویزم
وز سر جهل به کس وعظ و ملائی نکنم
غم دارائی قارون بکشم از دل خویش
دیده بر مکرمتِ حاتم طائی نکنم
نفس اماره بدریای قناعت ریزم
فکر آسایش و آن خلعتِ شاهی نکنم
گفته بودم که به یک جام سفالین نوشم
هوس بادهء هر پیکِ طلائی نکنم
گفته بودم که وفادار بمانم سر عهد
پشت، بر موثق و تصمیم نهائی نکنم
لیک “استاد کبیر” آمد وهمیاری کرد
بارش چند نصیحت به سرم جاری کرد
روز پنجشنبه به من زنگ زد و خواهش کرد فکرِ آرامِ مرا دور ز آسایش کرد/ نفطِ افکار مرا صاف و پالایش کرد
گفت با شعر تو هم یاد کن از یادِ “قسیم”
باری تقدیر کن اندیشهء آزاد “قسیم”
زین سبب عنبرِ چند بیت به مجمر ببرم
گلی از مرثیه و شعر به “اخگر” ببرم
« یادی از قسیم اخگر”
تو رفتی و غمت در خانهء دل باز مهمان است
تو رفتی و دوچشمم از فراقت باز گریان است
تو بودی با من و دنیای شعرِ من چراغان بود
برایم خواندنِ نظم و سرود و نثر زیبای تو و هر شاعرِ آزادهء کشور، چه آسان بود
تو رفتی و بهارِ شعرِ من بار دگر پاییز زردِ برگریزان است
بدنبالش همان سردی و سرماهِ سپیدِ استخوان سوزِ زمستان است
تو رفتی و زبانِ آتشین اخگرِنظم و سرودم سرد و خاموش است
تو رفتی و قلم در کاخِ بیضای ورق بارِ دگر از غم سیه پوش است
تو رفتی و فضایِ فکرِ بکرِ خامه و اندیشهء آزادگی، یکبار دیگر، پنبه در گوش است.
تو بستی چشم خود ازاین جهان، لیکن زمین و آسمان این وطن، از بهرِ استقبالِ تو، صد شهر آغوش است
از آن روزیکه در دشتِ مریضی، خیمه و چادر زدی “اخگر”
نشد بیرون کلامی از گلوی نازنینت درحصار بغضِ تنهایی
و اما خوب میدانم که گاهی در سکوتِ خود،
سخن با ماهتاب و انجم و اختر زدی اخگر
شنیدم از زبان عده ای از دوستان اینرا
که در دوران بیماری، فقط حرفی بگوشِ تخت خواب و بالش و بستر زدی “اخگر”
ولی آنگاه که اندر آسمانِ “هشتِ صبح” و مطبوعات دیگر کشور به مثل یک قناری پر زدی “اخگر”
و یا آنگاه که وقتِ صبحگاهان، در درون کلبهء نوپایِ آزادی بیان، بهرِ دگردیسی توهمچون اشعهءخورشید زرّین سر زدی “اخگر”
وآستین قلم را بهرِ ایجاد دگر گونی، به مُلکِ نشریاتِ صوتی و کتبیّ و تصویری
به همراهِ دگردیسان دیگر، بَر زدی “اخگر”
به قعر آتش سوزانِ سانسورِ سیاست پیشگانِ حامیِّ زور و زر و تزویر، صد اخگر زدی ” اخگر”
و هم سنگ دفاع از اصلِ ارزشهای انسانی و حفظِ دامنِ پاکِ قلم را، هرزمان ازدیگران بر سینه ات، بهتر زدی ” اخگر”
سپس رفتی و یک داغِ دگر را در دلِ مادر زدی “اخگر”
ومیدانم شعار صلح وآزادی وتطبیق عدالت را،
به هر شهر و دیارِ کشور ما جرّ زدی ” اخگر”
نه تنها برعلیه جاهلان کورمغزِ جاعلِ دین،
بلکه حرفِ حق، علیه ارتش احمر زدی ” اخگر”
تو هم با “فند گیرانِی” که با ترفند پولِ ملتِ بیچاره و آوارهء ما را،
به سرقت برده و خرجِ زن وفرزند یا آن “دوست دخترهای” بی عهد وفا سازند، جنگیدی
و هم مشتی دهانِ “وندگیرانی”
که از پولِ جهاد و مالِ بیت المال گشتند صاحب چندین زن و همسر، زدی ” اخگر”
تو سهمِ خود ادا کردی، عزیز من!
و با آزداگان هرگام خود را همنوا کردی، عزیز من!
اگربا گوشِ جان بشیند یا نشنید، کس حرف و کلام و گفته هایت را مکن پروای آن دیگر،
خدا خود از قلوبِ بندگانش خوب آگاه است
و میداند که دائم حرف حق را در حضور افسر و رهبر زدی ” اخگر”
برغمِ آنکه چندی هم سخن در پیش نابینا، ویا لُبِّ کلامت را، به گوش کرّ زدی ” اخگر”
با احترام، شفیق احمد ستاک- تورانتو
تشکر ستاک عزیز ، روح و روان استاد اجگر گرامی شاد و شما هم با این سروده زیبا تان زنده و سلامت باشید. مهدی بشیر