بهار
تاریخ نشر سه شنبه ۲۵ مارچ ۲۰۱۴ م هالند
بهار
عزیزی غزنوی
تورنتو کانادا
گرچه از گل دامن پُر تا کمر دارد بهار
در نگاه ما رخ و رنگ دیگر دارد بهار
برگریزان نشاط آرزوی عالمی است
یکقلم گویی ز حسرتها ثمر دارد بهار
از چمن تا انجمن سوز قیامت کرده گل
چهرۀ آتش فشان شعله ور دارد بهار
یک گل بیداغ در گلزارعالم نیست نیست
هرکجا جوش گل خونین جگر دارد بهار
جوی خون از پرده های ابر می ریزد مگر
از دل ریش سیه روزان خبر دارد بهار
پشته ها از کشته ها انباشته در باغ و راغ
اینچنین الطاف بر مردم نگر دارد بهار
موج توفانزای فقر و شدت سرما و برف
هیبت دوزخ وش و طبع سقر دارد بهار
جای خیل بلبل و گل از قماش کشتگان
هر طرف انبار دست و پا و سر دارد بهار
بسکه می ترسد عزیزا از گزند روزگار
در حریم ما حضور مختصر دارد بهار
عزیزی غزنوی
چناب غزنوی عزیز بازهم مثل همیشه سروده زیبا وعالیست . موفق باشید. مهدی بشیر