هری
تاریخ نشر چهار شنبه ۲۶ مارچ ۲۰۱۴ م هالند
هری
عزیزی غزنوی
۱۸ / ۸ / ۱۳۶۴
شهرنو هرات
از قضا راهم سوی شهر هری یکبارشد
دیده روشن بر مزار خواجۀ انصارشد
چار رکن و شش جهت آئینۀ دیدارشد
ده حواسم لا درک از کثرت انوارشد
پای تا سر سوختم از ذوق وصل و وجد حال
وزهجوم کثرت شوقم زبان گردید لال
سرمه سان درچشم کردم خاک پاک آن مقام
بوسه ها در پای او کردم به رسم احترام
دفتر حاجات گستردم به پیش او تمام
کای سریر قرب را شاه و خلایق را امام
از خدا عفو گناه بیکرانم را طلب
وز طفیل حضرت سالاردین شاه عرب
هرطرف نظاره کردم پادشاهی خفته بود
صد هزاران خسرو زرین کلاهی خفته بود
پای هرکنج لحد خورشید و ماهی خفته بود
در میان شان یکی عالم پناهی خفته بود
آن یکی را عارف وارستۀ روشن ضمیر
خواجۀ انصار خواند کودک و برنا و پیر
راد مرد کامل است و عارف معنی بیان
فیضیاب از صحبت او یند جمله سالکان
خواجۀ تاکی و غلطان اند گویی جسم و جان
خواجه محمد مؤفق مرشد قدس آشیان
زایرین آیند ازهرگوشۀ شهر و دیار
از سر حرمت در آنجا کفر و مؤمن بیشمار
یکه تاز صحنۀ کشف و کرامت است او
رازدان سر و اخفی و مقامات است او
با کمال عجز حق را در مناجات است او
شهرۀ بحر و بر و ارض و سماوات است او
پارۀ هرسنگ آنجا جلوۀ سینا بود
گرکسی را دیده از نور یقین بینا بود
رهروان را حضرت او رهنما و رهبر است
عاشقان را شوکت او رهکشا و یاور است
شایق طوف درش از چرخ چارم خاور است
پاسبان بارگاهش خسرو بحر و بر است
آنقدرسودم به خاک آن حرم لوح جبین
تا که شد پا تا سرم یکسر همه نقش زمین
از زبان خود بگو ای خواجه هنگام دعا
عرض حال مردم بیچاره را پیش خدا
نیمه شد آواره و نیمی به زجر و انزوا
نیم دیگر کشته شد نیمی دگر بی دست و پا
(چشم اگر بینا بود هر روز روز محشراست)
این چه حال و روز یارب بر سر این کشوراست
اجنبی خواهان به هرسو شور و شر افگنده اند
فتنه و آشوب در هر گوشه در افگنده اند
نخوت ناموس عالم در خطر افگنده اند
رایت دین کنده از جا سر به سر افگنده اند
گر نه بشتابد به کمک غیرت مردان راه
زود خواهد گشت حال مردم گیتی تباه
درد دل دارم بسی و قوت گفتار نیست
شکوه ها درسینه دارم جرئت اظهار نیست
دیده ام جوری که کس را درخور پندار نیست
بس بود این قدر ما را طاقت بسیار نیست
بهتر آن باشد که بندم لب نه جنبانم زبان
تا مگر باشم ز آسیب حوادث در امان
ریختم وقت وداع از دیده خوناب جگر
خیره شد چشمم ز جوش گریه و ماند از نظر
کاش یابم فرصتی کاینجا رسم بار دگر
تا به پیمایم عزیزا این همه ره را به سر
از ادب دور است اینجا بر سر پا آمدن
دیده را پا ساختن زان بعد اینجا آمدن
عزیزی غزنوی
تشکر از جناب غزنوی عزیز ، سروده زیباست. موفق باشید. مهدی بشیر