از هزار و یک حکایت ادبی وتاریخی
تاریخ نشر یکشنبه ششم اپریل ۲۰۱۴ هالند
حکایت ۲۱۸
ده بود آن نه دل که اندر وی
گاو و خر باشد و ضیاع و عقار
« سنائی»
صله شعر
ابو دلامه ( زید بن جون کوفی شاعر مخضرمی که در سال ۱۶۱ یا ۱۶۰ وفات یافته است ) قصیده ای در مدح ابوالعباس سفلح (مؤسس دولت عباسیان که از سال ۱۳۲ تا ۱۳۶ خلافت کرد) سروده بود که سفاح را خوش آمده باو گفت :
هرگه میخواهی بطلب تا برایت داده شود.
ابو دلامه گفت :
من سگی برای شکار میخواهم.
سفاح امر کرد تا سگی شکاری برایش بدهند.
ابو دلامه گفت :
من اگر به شکار بروم پیاده نمی توانم رفت.
سفاح فرمان داد تا اسپی نیز باو دادند.
ابو دلامه گفت :
ممکن است یکروز که من بشکار بروم این سگ چند آهو صید کند من که نمی توانم آن همه را بشانهء خود بیاورم درین باب فکری باید کرد.
سفاح شتری نیز به او بخشید.
ابو دلامه گفت :
گوشت شکار را بدون نان که نمیتوتن خورد، نان از کجا بیاورم؟
سفاح امر کرد تا صد جریب زمین عامر و صد جریب غامر باو بدهند.
ابو دلامه پرسید :
زمین عامر را میدانم که چیست زمین غامر کدام است ؟
سفاح گفت :
زمین غامر زمینی ایت که خراب باشد ولی قابلیت آن را داشته باشد که آباد شود.
ابو دلامه گفت :
من ازین قسم زمین صد هزار جریب در بادیه دارم، امیرالمؤنین امر فرماید تا بجای آن ده گز زمین آباد بمن داده شود.
سفاح گفت :
مانعی ندارد آن چه داده شده بگیرند و زمین را بدهند.
ابو دلامه گفت اگر اموالی را که بمن داده شده پس بگیرند زمین نا معمور خواهد ماند و من زمین معمور میخواهم.
سفاح فرمود تا آنچه خواسته بود برایش دادند.
ساسله این حکایات ادامه دارد…
دوستان عزیز ، لطفا سلسله این حکایات جالب را که از شاد روان استاد علی اصغر بشیر هروی است در سایت ۲۴ ساعت مطالعه کنید.
مهدی بشیر
http://www.said-afghani.org/seite-makalat/ustad-bashir-herawi-25.09.2011/hekaeate-218-06.04.2014.pdf
تشکر سعیدی گرامی از لطف ومهربانی تان . موفق باشید. مهدی بشیر