۲۴ ساعت

01 می
۱ دیدگاه

مخمس بر قصیدۀ استاد خلیلی

تاریخ نشر پنجشنبه  اول می  ۲۰۱۴ هالند

مخمس بر قصیدۀ استاد خلیلی

عزیزی غزنوی 

۲۷ جدی ۱۳۶۷

ده افغانان   کابل

*****

از تولای بشر پُر زیب و فر بحر و بر است

عالم هستی ازین نیرو مزین منظر است

در نهان این تن کوچک جهان اکبر است

آدمی را گر چه از مُشتی غباری پیکر است

جلوه گاه عظمتش از باختر تا خاور است

 

آدمی معمار نقش پیکر هردو سراست

آدمی معمورۀ دست جناب کبریاست

آدمی آثار رحمت را خط بی انتهاست

آدمی در پیشگاه قدس بنیان خداست

هرکه این بنیان کند وارونه خاکش بر سر است

 

هر بشر را مهر و الفت خصلت آدم گری است

نا قبول است آنکه او را پیشه دهشت افگنی است

درغلط افتاده اند آنرا اگر گفت آدمی است

پاسبان این بنا آئین عدل و راستی است

خانۀ بی پاسبان همچون سرای بی در است

 

سرور آن نبود که سازد خلق عالم را تبه

بشکند بر تارک سر افسر و تاج و کُله

یا کند از ظلم و دهشت روز مردم را سیه

آنکه سیل خون کند جاری نباشد مرد ره

ناز مردان جهان در چارۀ چشم تر است

 

نیست در چشم حقیقت امتیاز این و آن

از وجود ذره تا خورشید و ماه و آسمان

خوب و زشت عالم اند از نفس واحد زنده جان

هان نه پنداری جهان را تخته مشق کودکان

کاندر آن هر نقش واژونی که بندی در خور است

 

نازم آن دل را که از زنگ کدورت ها صفاست

از حسادت فارغ و با درد مردم آشناست

عاری از کبر و هوا خو کردۀ جود و سخاست

این جهان دیوان احکام همایون قضاست

آزمونگاه خداوند بزرگ داور است

 

فتنۀ راحت ربایان نیست جز پندار وهم

صولت آدم نمایان نیست جز پندار وهم

خشم این زور آزمایان نیست جز پندار وهم

همت کشور کشایان نیست جز پندار وهم

خشک به دستی که از خون سیه روزان تر است

 

بشکند دستی که دست  وحدت مردم شکست

سر مبادا زنده آن را کاو دل مخلوق خست

از مجازات عمل نتوان به هیچ آهنگ رست

هر که گیتی را به خون افگند خود در خون نشست

این حدیث از جنگ جویان جهان یاد آوراست

 

این جنایت پیشه را پند پدر از یاد رفت

از پی تعلیم خصم و حاصل بیداد رفت

همت وغیرت ز بیخ و ریشه و بنیاد رفت

شهرها ویران شد و ناموس ها بر باد رفت

خاک از سیل سرشک خون مظلومان تراست

 

حاصل توفان توپ و ضربۀ تیر ای دریغ

غایت قتل جوان و کشتن پیر ای دریغ

مایۀ زولانه و قلاب و زنجیرای دریغ

یادگار آن همه نیرو و تدبیر ای دریغ

یا یتمی بینوا یا کودک بی مادر است

 

صد هزاران کودک معصوم گشته بی پدر

مادری کو تا نه ریزد اشک در سوگ پسر

هیچ کس را نیست تاب و طاقتی زین بیشتر

بعد ازین یا صلح یا مرگ است تدبیر بشر

این دو نیرو رنج های خلق را درمانگر است

 

عاقبت از سرکشی های رذیلان جهان

حالت مردم چه خواهد بود وضع ما چسان

دشمن نوع بشر هستند این زور آوران

حاکم آیندۀ گیتی اتُم باشد کز آن

دودمان زندگی در یک نفس خاکستراست

 

مایل شور و شر است اهل زمین تا آسمان

بر سریر سروری جمع اند مشتی سفله گان

روز روز ابله است و دور دور جاهلان

نور امیدی نه بینم در سرا پای جهان

گر بود آنهم فروغ خاطر داشنوراست

 

این سخن در گوش دارم از خردمند بزرگ

عافیت کی میتوان کس دید اندر کام گرگ

امن و آسایش که بیند زین شریران سترگ

صلح می باشد سلاح راد مردان بزرگ

از ذبونان صلح جویی قصۀ نا باور است

 

طبع انسانی نباشد پای بند زور و زر

بی هراس است از دم شمشیر وز تیر و تبر

هیچ نیروی نه می بینم به دو یابد ظفر

از دهان توپ جستن راز اصلاح بشر

دفع بیماری طلب کردن ز کام اژدر است

 

داد فرمایان رعیت را عنایت میکنند

امر و فرمان و عدالت را رعایت میکنند

حل مشکل را به آداب رضایت میکنند

صلح جویان جهان از حق حمایت میکنند

کشور حق بی نیاز از رنج تیغ و لشکر است

 

عرصۀ گیتی پر از مردان مردم آشناست

از طریق مردمی با رنج و محنت مبتلاست

از سرغیرت به ارباب غضب زور آزماست

خاصه این کشور که مهد دین و کانون وفاست

مهر و آئین در نهاد مردمانش مضمر است

 

ای عزیزان آدمی همواره نقد مدعاست

آدمی گنجینۀ اسرار ذات کبریاست

زین دُرمکنون متاع هردو عالم پُر بهاست

در بساط  آدمیت فرق این و آن خطاست

آن یکی گر چشم و دل این دیگرش دست و سر است

عزیزی غزنوی 

۲۷ جدی ۱۳۶۷

ده افغانان   کابل

 

یک پاسخ به “مخمس بر قصیدۀ استاد خلیلی”

  1. admin گفت:

    جناب غزنوی گرامی ، مخمس زیبا و عالیست . موفق باشید. مهدی بشیر

دیدگاه بگذارید

لطفاً اطلاعات خود را در قسمت پایین پر کنید.
نام
پست الکترونیک
تارنما
دیدگاه شما