شب سربینه !
تاریخ نشر پنجشنبه اول می ۲۰۱۴ هالند
شب سربینه !
شعری از مجموعۀ سومم ( از لحظه های غربت)
استاد عبدالجبار توکل هروی
هامبورگ ۱۷ مارس۱۹۹۹
*****
گر در بهار سبز نشد سبزه زار ما
در حیرتم بهــار چه آید به کار ما
سر بر نزد سپیده وسربینه ماند شب
خون میخورد شفق زغم شام تار ما
در آسمان ما ندرخشد ستاره یی
گسترده است دامنۀ انتظار ما
دارد بنفشه سر به گریبان زفرط غم
بشکسته پنجه های ستم شاخسار ما
اینسان که شب به محفل ما پرده درکشید
شاید شود سیه تر ازین روزگار ما
یکدم رها زمحنت دوران نبوده ایم
ما حاصل غمیم و غم آمد تبار ما
دوشینه گفت بلبل شیدا به گوش گل
دردا که نیست هیچ کسی غمگسار ما
کوچیده اند خیل پرستو ز بوستان
خشکیده اند مزرعه و مرغزار ما
ترسم که از شقاوت این کاروان جنگ
بر چهرۀ زمانه نیابی غبار ما
در سوگ نا مرادی نورسته گان باغ
خونین چو لاله گشت دل داغدار ما
هامبورگ ۱۷ مارس۱۹۹۹
باتأسف هنوزهم همان آشست و همان کاسه
توکل هروی
درود به استاد محترم جناب آقای توکل هروی ، سروده خیلی زیبا و عالیست .همانطور که فرموده اید هنوز همان آش است و همان کاسه . شما زنده وسلامت باشید. خدا مهربان است. مهدی بشیر