در حاشیۀ “فرهنگ اعتراف”
تاریخ نشر سه شنبه ۲۷ می ۲۰۱۴ هالند
در حاشیۀ “فرهنگ اعتراف”
محمد نصیر مهرین
****************************************************
دوستان عزیز و گرامی ، ضمن عرض سلام به عرض میرسانم که جناب دانشمند محترم آقای محمد نصیر مهرین دست به ابتکار جالب و عالی زدند و نقد جالب و کتاب زیبا و خواندنی را که واقعات داخل و خارج کشور را که جنایتکاران و اختلاسگران وآنهاییکه طی چندین دهه مرتکب کار های زشت شده اند تحت عنوان در حاشیۀ “فرهنگ اعتراف” برشته تحریر در آورده اند که از خواندن آن لذت بردم .آقای مهرین تحقیقات و پژوهشهای زیادی را در این مطلب متقبل شدند و زحمت های زیادی را کشیدند، و خواننده گان عزیز را به مطالعه این کتاب دعوت مینمایم.
محترم مهرین در این کتاب زیاد تر در مورد روس ها و جنیات خلق وپرچم یاد آوری نموده اند و گفته اند که آنها با وجود این همه جنایت حتی حاضر نشدند اعتراف نمایند ، زیرا در کشور ما از فرهنگ اعتراف در طول تاریخ خبری نبوده ونیست. چی خوب بود که ایشان از جنایات به اصطلاح مجاهدین و تفنگسالارانیکه در مکه مکرمه قسم خوردند وگفتند که دیگر دست به آدمکشی نمیزنند بازهم همۀ گروه ها ی مجاهدین که هزاران هموطن ما را به شهادت رساندند و حتی سینه های زنان را بریدند ومردم را زنده به گور کردند و باعث بدختی و ویرانی کشور شدند و مردم را به مهاجرت مجبور کردند و دارایی های ملت و دولت را به یغما بردند و پول ها را به بانکهای خارچ انتقال دادند و همچنان هزاران جرم جنایت دیگر را انجام دادند و حتی حاضر به اعتراف نشدند و نگفتتند که معذرت میخواهیم . شما در این کتاب میخوانید که بسیاری جنایتکاران در جهان وجود داشتند و از کارهای که کرده بودند از مردم خود معذرت خواستند و همه چیز را اعتراف کردند.اکنون توجه تان را به مطالعه آن معطوف مینمایم و موفقیت های بیشتر جناب آقای مهرین عزیز را خواهانم
با عرض حرمت
مهدی بشیر
******************************************************
کم گفته پیدا تواند بود که درگسترۀ بحث پیرامون ریشه ها ، عوامل وپیامد های رویدادهای پیشینه وچند دهۀ پسین افغانستان، دشواری ها وموانع حضوردارند . بدون این که مظالم بسیاری را که مردم طی سده های پیش تربردوش کشیده اند، فراموش مان گردد ؛ می شود گفت که در چند دهۀ پسین مردمان کشورما شاهد بروز رویداد های گسترده ترجنایت آمیز( جنایت : کلمه یی است عربی، به معنی گناه بزرگ) با پیامدهای تکان دهنده یی بوده اند. به سخن دیگرکارهای بسیارآشکاروضد انسانی وضد جامعه ازطرف نهادهای مختلف دیده شده است.
دگرگونی های منفی در حیات اجتماعی ، مانند پیدایش مرگ بی لزوم وبی وقت صد هاهزارانسان، مهاجرت ملیون ها انسان به منظور نجات جان ، ویرانی شهرها ودهات، بالارفتن سیرفقر وبیچاره گی و تشدید رنج های اجتماعی وروحی ؛جلوه هایی ازین دشواری ها بوده است . مردم درتمام نقاط کشورما روزگاری دردآمیز وخونینی را دیده اند که اثرات آن به زودی زایل نتواند شد .
نمونه های اندکی را میاوریم که ازجدی بودن وغم انگیز بودن وضعیت حاکی است:
طبق نبشتۀ یک هموطن ما، ” حوادث سال های پسین، خون یک ونیم ملیون انسان را به زمین ریخت، که جمعاً هفت ملیون وپنجصد هزارلیتر خون انسان سرزمین ما به خاک رفته است . . . (۱)
و در ارقام تهیه شده از طرف هم وطن دیگری آمده است که : طی دهۀ حضورقوای نظامی شوروی در افغانستان، روزانه ۸ نفرسربازشوروی و به طور اوسط ۴۱۸نفر افغان به قتل می رسیدند .
یعنی ۳۰ تن نظامیان دولت ۱۰۰ تن مجاهد ۲۸۸ تن افراد ملکی تلف می شده اند .
طبق همین ارزیابی روزانه ۲۰۰ زن بیوه می شد و۴۷۵ طفل یتیم شده واز نعمت داشتن پدر محروم می شده اند (۲)
این وقایع دربسا ازمباحثات، کتاب های قطورویانبشته های کوتاه به انواع گوناگون وبا انگیزه ها ونتایج مختلف بازتاب داشته است .
اما با آن هم، نتایج بحث ها برای تشخیص ریشه ها ودریافت چگونگی کارکردهای منفی ، فق امیدواربخشی را درچشم انداز نگذاشته است. مکث وبحث پیرامون رویدادها و درسی که بایدازآنها به دست آید تا در ارتقأ سطح معرفتی وفرهنگی بیانجامد ، هنوز هم به صورت مؤثروشایسته دراختیارما نیست.
ازنتایج تأمل برین وضعیت ناخوشایند وحتا دل آزاروازنتیجۀ اندیشه براین سؤال که چرا اشخاص ونهادهای مسؤول حاضروآماده نشده اند تا واقعیت ها رابپذیرند ؛ این برداشت می تواند سخن بگوید که فرهنگ بررسی و نقد سالم ِ رویداد های جامعۀما ،هنوز جای لازم وشایستۀ خود را دراذهان بسیاری ازقلم زنان وسیاسی اندیشان نیافته است .
واگر اندکی ازبنیادهای چنان نقدی را حتا درچهرۀ کلی ترین تماس ها داریم ، «فرهنگ اعتراف » نبشتۀ رهنوردزریاب، از آن نمونه ها می تواند باشد.
پس ازمطالعۀ « فرهنگ اعتراف» ، این تصور حاصل شد که این فراوردۀ قلم او، می تواند گامی در خورتوجه وسزاواراعتنای بسیاربه سوی جلب اذهان بی اعتنأ وبی تفاوت ولجوج به اعتراف ونقد اشتباهات باشد .
سطورآتی، پس ازمطالعۀ آن نبشته، با منظورتأکیدی برنقد ناهنجاری ها،دریافت ریشه های مصایب واندیشیدن برمقولۀ فرهنگ اعتراف تهیه گردیده است .
***
می دانیم که افغانستان با استمراردشواری ها و درد دیده گی های خویش به سرمی برد. واین دشواریی شناخته شده چنان آشکارا است که برای نشان دادن ابعاد آن نیازی به توضیح واضحات نمی رود . شایدحضورصدها رویداد دلخراش درجامعه، که اندکی از آن ها در آثار متعدد تاریخی ، سیاسی ، ادبی وغیره بازتاب نیز یافته اند ، تردیدی برجای نگذارد که مردم جامعۀ ما شاهد فاجعه یی بوده اند. هر نمونه یی را که ازین مصیبت ها می نگریم ، ره به سوی در یافت مصیبت ها ی بیشترمی برد و نقش پای ستم وستم گری های بیشتری را نشان می دهد . از دریافت قبرهای دسته جمعی وِ جمجمه ها ی اندوه آورکه در پیش چشمان بینند ه گان نهادند ، به تنهایی ملیون ها انسان چهرۀ گم شده های خویش را در نظر نیاوردند ؛ و تنها پژوهش گران ومؤرخان نیزازآن مواد ، درکارگاه ترتیب وتبیین رویدادهاو سیرقربانی آفرینی های استبداد نتوانند بنگرند، بلکه پژوهش گران حوزۀ جامعه شناسی وعلاقه مندان مسایل مربوط ، به درک وتشخیص عامل پسمانی جامعه نیزمیرسند وازهمان جای است که ضرورت تقبیح جنایت وتوقع اعتراف نیز چهره می نماید . زیرا انسان های عدالت خواه، بادیداردشواری ها ونظام های رنج پرور؛ به دریافت ریشه ها نیازدارند وبه دادخواهی برای عدم تکرارمظالم دیده شده می نگرند .مردم جامعۀ ما برای دسترسی به دادخواهی و دادگستری به ابرازواقعی رویدادها تاسرحد خواندن وشنیدن اعترافات وطرح انتقادات نیازدارند .اهمیت طرح این موضوع را زمانی بیشتر ملتفت می شویم که به حال زار افغانستان وابعاد دشواری ها بیندیشیم.
دیدن افغانستان با چنین روزگار اسف بار، به تنهایی حاکی ازدشواری های حاصل ازروزگار پیشین وکج رفتاری های دولت مردان عجیب وغریب کنونی نیست ؛ بلکه اتخاذ موقف لجوجانه مبنی بر عدم اعتراف ازاشتباهات ، خیانت ها وجنایت ها، ازطرف مقصرین ومسببین نیز، بخشی ازین دشواری های حاکم را تشکیل داده است . عاملان نابسامانی ها ودرد آوری ها حاضر نیستند ، مسؤولیت اندوه ها وویرانی هایی را که بر کشور تحمیل کرده اند ، بپذیرند . درحالی که با نتایج روشن وانبوهی از زیانمندی های برخاسته از افکار واندیشه ها وکردارهای خویش روبرو هستند ، با آن هم نمی خواهند بدانها عطف کنند. این گروه انسانهای کج اندیش وکجرو، حاضر نیستند اعتراف کنند که از آن تخم تصورات وتفکرات و کاشتۀ دست های ایشان چه کرامات برآمده است .
تصورمی شود که رهنورد زریاب ، با درنظرداشت این وضعیت درد آمیز و حاکم ِ ناشی ازبیماری انتقاد ناپذیری ، داروی فرهنگ اعتراف را مطرح کرده است .
گمان این است که وی با سپری کردن چند ی درفرانسه ، با بهره گیری از تجارب و دیدارهای پیشینه و اطلاع بیشترازحال واحوال رنج دیده گان، وبا آگاهی از خیانت وجنایت ونقض حقوق بشردرافغانستان؛ وبا آگاهی از حاکمیت فرهنگ عدم اعتراف ، برداشت ها ومواضع خویش را در نبشتۀ فرهنگ اعتراف شکل داده است .
رهنورد زریاب با این نبشته، گوش نیازمندان به فرهنگ اعتراف را می گیرد و در تن وسر وعقل وفرهنگ ایشان تکانه یی ایجاد می کند. این که آیا این تکانه می تواند در آن ها تغییری ایجاد کند تا افکار واعمال خویش را یک بار دیگر در آیینه تاریخ ببینند ودر محک سنجش بگذارند، گمان می رود به پذیرش راه ورسم وارسته گی و به داشتن ویا عدم بهره مندی ازسطح فرهنگ سیاسی لازم و فرهنگ اعتراف منوط باشد .
رهنورد می نویسد :
” . . . ماگواه نگارش و انتشارکتاب ها ورسایل بسیاری در باخترزمین بوده ایم . که این کتاب ها ورسایل کردار ها ورفتار ها وحتی پندارها واندیشه های ناپسندیده وناهنجار ونیز اشتباهات نویسنده گان آنها را با دقت وروشن بینی بازتاب می دهند . این خامه زنان، در واقع خویشتن را به محاکمه کشیده اند . ودر پیشگاه همه گان ، به کارها ،کارنامه هاوپندار های زشت وناروای خویشتن “اعتراف ” کرده اند . به سخن دیگر این نویسنده گان نشان داده اند که درجامعه یی زنده گی می کنند که فرهنگ اعتراف، به حیث رکنی ازاخلاق عمومی جامعه ، هست دارد وپذیرفته شده است . . .” (۳)
نویسنده درادامه مطالب بالا ، ضمن اشاره به موجودیت تلاش های نامطلوبی که در زمینه پنهان کردن کارها وکارنامه های زشت درباختر زمین وجود داشته است ، تأثیر فرهنگ اعتراف رادراعتراف های صریح آدمیان دلیر وصاحب وجدان چنین میاورد :
” . . . گروهی از آدمیان دلیر وصاحب وجدان بیدار ، با اثربرداری ازهمین فرهنگ اعتراف به اعتراف های صریح وروشن دست یازیده اند وهمین فرهنگ اعتراف، حامی وپشتیبان آنان نیز بوده است .
اعتراف هایی ازین گونه نه تنها درکار تشکل وتبلور اخلاق انتقادی ونیز پخش وگسترش اصل ارجمند انتقاد از خویشتن ، نقش مهم بازی می کنند،بل ، پرده های ابهام وناشناخته گی راکنار می زنند ، واقعیت ها را روشن ونمایان می سازند وپرسش های فراوانی راپاسخ می دهند. به یک سخن ، تاریخ رامفهوم تر می سازند .” (۴)
پس ازین جملات تأکیدی ورسا ، با طرح این سوال که :
” حالا ، مسؤول این وضعیت دل آزار ونابه سامان کیست ؟ چه عناصر وگروه هایی این فاجعه را بارآورده اند؟ ” می افزاید :
” . . . با این که همه چیز مثل خورشید تابان روشن وهویداست وبا این که واقعیت ها از جنایت های حزب دموکراتیک خلق گرفته تا تبه کاری های تنظیم های “اسلامی ” همه نمایان وآفتابی شده اند ، بازهم می بینیم که نه رهبران حزب دموکراتیک خلق افغانستان ونه امیران وفرماندهان تنظیم های “اسلامی ” هیچ کدام ، مسؤولیت این فاجعه هولناک رابه دوش نگرفته اند وبه کارها وکارنامه های سیاه وشیطانی شان اعترافی نکرده اند . . . ” (۵)
آن چه تا حال از مقصران خوانده ونگریسته ایم گویا رسم این بوده است که عاملان جفاها، هریک برف بام خویش را بربام دیگری بریزند . درحالی که پرسش ازخود وازنقش هریک از اجزای مسؤول رویدادهای این چند دهه، می تواند سرآغازگشایش پرسش های دیگری باشد . ودرنتیجه ، دنبال کنندۀ آن می تواند به شناخت اندیشه های استبدادی ونقد وفاصله گیری وسرانجام اعترافات بسیاری ره ببرد .
عناصری که راه و شیوه بررسی دوباره ونقد را پیش بگیرند ،ممکن است به این نتیجه برسند که توسل به اعمال خشم آلود ؛ بمباردمان ها ، شکنجه ها واعدام ها، جنگ های کابل سوز وانسان کشی های دنبالۀ آن؛ مقتضای وجود نظام استبدادی درافکار واندیشه سیاسی یک جز با بی احترامی تابعۀ آن در برابر بقیه اجزا ویا مردمان جامعه بوده است . داشتن موقف سنجش گرانه واعترافی ، ممکن است بدان جایی برسد که برخی روزی اعتراف کنند که دیگراندیش کُشی، در آن اندیشه نهفته بوده است . وهمان دامنۀ اعمال خشم آمیزبود که حتا بی اندیشه کشی را نیزدرنوردید . این حکم اخیری را بهتر زمانی می توان پذیرفت که مرگ مظلومانۀ ده ها هزارانسان عادی وبی سواد وبی غرض جامعه را در نظر آوریم .
ویژه گی جالب« فرهنگ اعتراف» درین زمینه نیزچشمگیر است. دربرابرکلیت مسببین وعاملین رنگارنگ آزاررسانی های بیش ازدودهۀ پسین ، موضع انتقادی رانشان می دهد. این موضع مهم را درسطرهای پایان به خوبی می خوانیم :
” اگر از زمینه سازی های دوران ریاست جمهوری محمد داؤود چشم پوشیم، با یقین می توانیم گفت که همه تیره روزی های ما،با کودتای ماه ثور سال ۱۳۵۷هجری خورشیدی آغازشدند . این تیره روزی ها،با هجوم لشکر سرخ بر کشور، فزونی گرفتندودنباله یافتند وبا پیروزی به اصطلاح ” انقلاب اسلامی ” بود که فرزند ناقص الخلقه وشرارت پیشه یی چون ” طالبان کرام ” رازایید وبه جان مردم انداخت .” (۶)
آن چه را که دراخیر ازنبشته رهنورد زریاب آوردیم ، می تواند، معیارعمومی واساسی برای تشخیص مدافعین جفاکاران مختلف وجدا کردن قلم زنان وارسته از گروه های علاقه مند بدانها باشد. در پرتو آن می توان مشخصات وسیماها ونمود های هریک را بازشناخت .
به کجروی ها درین زمینه هنگامی بیشترتوجه میابیم که مقصرین و قلم زنانی که درمدار آن نهادها قراردارند ، نیزکارنامه های گروهی را محکوم وکردارگروه دیگری را توجیه نموده برای گروه مورد علاقۀ خویش برائت می جویند . ولی رنجی را که مردم ما درچند دهۀ پسین کشیده وهنوز آن را دارند، نشان داده است که هریک از گروه های به قدرت رسیده در شکلی از اشکال به مردم آزار رسانیده اند .
در همین زمینۀ کژبینی ها ، این دید اشتباه آمیزرا نیز می شناسیم که همه مظالمی را که مردم دیدند ونابسامانی هایی راکه می نگریم، یک قلم ناشی از عامل خارجی به ویژه از دست مداخۀ شوروی ویا پاکستان و امریکا. . . می بیند. درحالیکه ، بخش مهم این آسیب رسی ها ازدرون خود کشورما برخاسته واز ریشه های موجود درجامعۀ ما روییده ،رشد ونمویافته و درپرتوتأثیرات خارجی و مداخلات دیگران ، به تأثیرچند بُعدی منجرشده اند .
واضح است که وقتی جریان آسیب رسانی در جامعه و از دست رفته های جامعۀ فقیر خویش را می نگریم ، نمی شود موجودیت و نقش نیروهای داخلی وزمینه های درونی جامعه را منکرشد.
***
گفتیم آنگاه که اعترافی ازمقصرین نمی بینیم ، به طرح سوالی که ناظربه دریافت چرایی مسأله باشد ، نیز نیازی احساس می شود .
چرا اعتراف نمی کنند ؟ وچرا انکار ویا ابرازبی اطلاعی می کنند ؟
درمواردی که نمی توانندجنایت ضدبشری را که جامعه مادیده است ، انکار نمایند، آن را به مخالف گروهی خویش حواله می کنند . ویا اینکه تعویض مواضع تشکیلاتی خویش را به عنوان انتقاد به گذشته وانمود میکنند .
چند مورد را درین قسمت می توان نشانی کرد .
برخی ازقلم زنان وقت طلب ِ حزب دموکراتیک خلق افغانستان، با توجه به تغییر اوضاع ، زود موضع وموقف عوض می کنند. گاهی برای جای پیدا کردن درمیان گروهی از تنظیم های اسلامی، به مدح وصفت آنان پرداخته وگمان می برند که نقش ویاهمکاری پیشینۀ خویش را انتقاد کرده اند. این گونه قلم زنان وسیاسی اندیشان تا این که اعتراف وانتقاد کنند که درگذشته با کدام باوروفکر وعملکردی، اشتباه کرده اند ، از اوضاع بعدی سؤ استفاده می کنند. درواقع کارشان به شنای ماهی مرده درمسیر آب میماند . یک عده کوشش دارند در گسترۀ عام فرهنگی جای داشته باشند ، اما مشروط به پذیرش این چارچوب، که نه خود شان ونه دیگران، هیچ کسی نبایدازدوران زمام داری آن ها انتقاد کنند!
برخی مانند سلیمان لایق گوشه ناچیزی ازدست داشته های اطلاعاتی رااجازۀ انتشار داده است . آن هم از یکی از مقاطع سیاسی را هنگامی در دسترس انتشار می گذارد که جنبه تکذیبی نماینده گا ن حکمتیار مطمح نظراش بوده است.
بیاد میاوریم که شایعۀ دیدارهای نماینده گان دولت وابسته به اتحاد شوروی با نماینده گان تنظیم ها ، درسال های پسین دهه هشتاد، گاهگاهی سرزبان ها بود . اماتنظیم ها همدیگر را به داشتن ارتباط متهم نموده واز داشتن رابطه خویش با دولت وابسته انکار می کردند. درین زمینه، یادداشت های سلیمان لایق زیر نام « جریان مذاکرات لیبیا – آغاز بدون انجام » که در واقع گونه یی ازصورت جلسه نویسی جانبدارانه است، گواهی بر آن تماس ها ودیدارها می باشد. پس از آن که موضوع دیدارعبدالقدیرکریاب وبهیر نماینده گان حکمتیار باسلیمان لایق ونجم الدین کاویانی نماینده گان نجیب الله ؛ در روزنامه شهادت ارگان مرکزی حزب اسلامی گلب الدین حکمتیار ، انتشار یافت( ۱۶ سنبله ۱۳۷۴) ،آن عمل ، انگیزه یی شد تا لایق یادداشت های خویش راغرض نشربسپارد (۷) ناگفته پیداست که “لایق”وامثال وی دارندۀ چنان اطلاعاتی از رنج آفرینی ها برای مردم افغانستان هستند که باعمد تصمیم گرفته اند ، از آن ها سخن نگویند
عده یی کارآسان ! ” فرهنگی ” و “باسیاست کاری نداشتن” ، راپیشه کرده اند. چون چهرۀ کارکرد وگاهی استدلال وادا و اطوارشان را می نگریم آن سخن برتولت برشت به خاطرما میاید که گفته بود :
” وخدا لاک را بر پشت لاک پشت بدین سبب صنعت کرد تابه هنگام اخطارحادثه، سر به درون برد که سنگی ام کنار راه افتاده ، با من چه کار دارید ؟ ” این رجوع به نوشتن وحتا بسیارنوشتن وازهمه وازهرچیزنوشتن مشروط به آن است که نقد افکارواندیشه تبهکارانه در نبشته های شان محلی از اعراب نداشته باشد. زیرا درآن صورت به سیاست بر می خورد ! با مشاهدۀ حال این چنین مردم ، آن سخن الیوت مصداق حال شان است که گفته است :
” امروزه شاهدیم که «فرهنگ» توجه مردان سیاست را به خود جلب می کند. نه به این خاطرکه سیاست مداران همیشه “مردانی اهل فرهنگ” هستند؛ بلکه ازین جهت که ” فرهنگ ” هم به مثابه وسیله یی برای اعمال سیاست شناخته شده . . .” (۸)
قلم زنان مبلغ استبداد ، گویا فراموش مینمایند که بیش از تعداد مستنطقین وشکنجه گران ، اسناد ومدارک ویا فراورده های قلمی ایشان وجود دارد. آنها آنقدر هم غافل نیستند و این موضوع رامیدانند که درسال های عذاب دهی ومردم آزاری ، با قلم نیزمردم را شکنجه کرده اند . روبرو شدن آنها با واکنش قلمزنان متعهد بیشتر، بیشترهوشدار این موضوع را درگوش هایشان آویخته است.
نتیجۀ کارکردهای سالهای پسین آنها چنین بوده است که هر قدر درحوزۀ شعر وادب قلم فرسایی کنند؛ اما اعتراف وانتقادی برسهم گیری قلم وتفکرخویش درحیات دردآمیز جامعه نکنند، درهرجایی که بنویسند وهرجایی که بروند، حتا آنجاهایی که مفلسان فرهنگی وسیاسی، دعوت گران آن ها می شوند، آن مُهربرجستۀ سهم دیروزی از جبین شان سترده نمی شود. تردیدی نیست که دراوضاع بحران آمیز فرهنگی وحضورکمترمنتقدان متعهد، شاهد تغییرات یک شبۀ جنرال های معتاد به جنگ ضد مردمی وخونریزو جنرال های سازمان های مخوف شکنجه گرواعدام درمقام نویسنده گی ، منتقد و داستان نویس هستیم که گویی آب از آب تکانی نخورده است . یعنی روزی که وظیفۀ جنرالی پایان یافت وسازمان مخوف خاد انحلال یافت ، ولی شب هنگام وظیفۀ نویسنده گی آماده است. و وای برین حالی که جامعه فرهنگی افغانستان دارد .
مارتین هیدگرآلمانی ، سهم کمی در سیراندیشه واندیشیدن فلاسفۀ معاصر ندارد. اماعمل پیوستن به نازی ها وخدمات داوطلبانه وآگاهانه اش درمقام ریاست دانشگاه فرایبورگ ،تنها لعنت ابدی را نثاراو نکرده است بلکه؛ نشان می دهد که بزرگترین صدمه را به اندیشه وانسانیت رسانیده است . او مبانی اصول نازیسم راوارد دنیای فلسفه کرد. وازنقطه نظر همان دیدگاه بود که به تصفیه دانشگاه از عناصر غیرنازی دست یازید.
آیا دانشگاه کابل تصفیه های خونین جوانان بی شماری را ندیده است ؟
آنانی که ادعا های بلند بالای دانستن ونوشتن وفهمیدن دارند، محتاج این تفکر نیزهستند که فهم ودرک خویش را با درنظرداشت موقفی که در روزگار اسفبار مردم ما داشتند بسنجند.
برخی ازمقصرین قلم زن گمان می کنند که اگر دربارۀ جنایت ویا حادثه یی اعتراف کنند و گواهی بدهند ، جمعی از دوستان خویش را که حاضر نیستند آن گواهی داده شود ، از دست خواهند داد.
عده یی درین پندار هستند که ازاعتراف آن ها سؤ استفاده می شود .
عده یی هم هراس دارند که درمیان مردم با آزار بیشترمواجه خواهند شد . وبرخی گلیم خویش رااز آب کشیده ودرگوشه یی با سکوت نشسته اند .
اما جالب کار نامه های آن قلم زنانی است ، که خیانت وجنایتی را که از قلم رهنورد زریاب خواندیم ، انکار می کنند .
کار گزاران” حزبی ” گاهی رنج آوری ها برای مردم افغانستان را به اشخاص حواله می کنند وگاهی برخی از ایشان زمام داران شوروی ازمیان رفته را مقصرمی دانند . اما نتایج نشان داده است که ریشۀ آن اعمال نه در خصایل اشخاص بلکه درافکارو سیاست های غلطی جای داشته است که بُعد داخلی( استبدادزده گی واستعمار زده گی شوروی ) وبُعدخارجی آن را همان تقاضای استعماری شوروی تشکیل داده بود . ارتباط “خپ” ها با شوروی از آغازنشان داده است که تکیه گاه دوجانبه داشته است. واین تکیه گاه ، تقویۀ دو جانبه وخدمت گزاری مورد نیاز خویش رابرای تحقق هدف سلطۀ شوروی با خود داشت.
ازمیان صدها سخنرانی ومصاحبه ، به این سخنان سلطانعلی کشتمند درسال ۱۹۸۰، توجه نماییم :
” بدون کمک های اقتصادی و نظامی شوروی ما زنده مانده نمی توانستیم. “
و درسال ۱۹۸۱ می گوید :” ماهمه مواد حیاتی وهم چنان وسایل دفاعی رابرای انقلاب که شامل غذا، سلاح ، تجهیزات ، تیل واجناس دیگر ضروری می باشد ، از اتحاد شوروی دریافت می داریم .” ( ۹ )
وازسخنرانی دستگیر پنجشیری بیاوریم، که در روز اول ماه می۱۹۸۲گفت: ” می گویند ما را اتحادشوروی غارت می کند . ما چه داشتیم ؟ شکم های ما در کمرهای ما چسپیده بود. اتحادشوروی برای ما چه ندا ده است ؟ . . . ” (۱۰)
تنی چند به عامل منفی شوروی درحدود ناقصی رسیده اند ،اما تارسیدن به دریافت زمینه های واقعی ونقش حزب رهنمای خویش هنوز فاصۀ بسیاردارند . آنها هنوزبه تبیین مناسبات عامل داخلی ونقش شوروی نرسیده اند. ودر نهایت به عنوان توجیه جویان سرگردان، روزگذرانی می کنند .
انکاراز وجود کارهای ضد بشری به تنهایی نمایانگرآن است که منکران جفا ومظالم می دانند که این عمل تا چه حدودی ضدبشری بوده است. چه اعتراف شود ویانه، گونه یی ازاذیت وجدانی و شرم چنین انکاری را همراهی می کند .
تردیدی نتوان داشت که بُعد روانی این حالت ناشی از آن وضعیتی باشد که تعذیب مردم در زمان قدرت داری ، اکنون وجدان های معذب رابرای شان بار آورده است. اما چه نیکو است اگر چنین انسان های این عرق شرم را تا آخر عمر بر جبین حمل نکنند . آنانی که درتاریخ چنین کرده اند ، نام بد رابا خود درخانه قبرهم برده اند . دیده می شود که این موقف لجوجانه یک عده را تا آخرعمرهمراهی می کند .همان گونه که چند تن با رنج ازین دنیا رفتند.
“ضحاک ماردوش” که در اسطوره ها به عنوان نماد بی رحمی وانسان آزاری شهرت دارد ، چهرۀ چنین انسانی را برما می نمایاند که :
ندانست خود بجز بد آموختن
جزازغارت وکشتن و سوختن
ضحاک وقتی در واپسین لحظات حیات خویش پرسید که چرا مرا می کشند ؟ این برداشت را نیزبرای ما می رساند که هرقدرانسان کشی وبی رحمی می کرد، گویا ندانسته بود که کاربدی کرده است. (۱۱)
شاه شجاع نیزبا آن همه کارنامه های قدرت طلبانه وخودفروشانه وآوردن پای استعماربه افغانستان ، در واپسین لحظات زنده گی اش،از قاتل خویش شجاع الدوله پرسیده بود که گناه من چیست ؟( ۱۲)
این نمونه ها در تاریخ کشورما وکشورهای جهان کم نیستند . اما جالب این است که تمامی منکران جفاهاو خود دارازاعتراف وانتقاد ، آن مورد تجاهل آگاهانه را می شناسند.
برخی ازجفاکارانی که اکنون قلم به دست گرفته وبا مهمل گویی از هر چمن ثمنی می نویسند ، گمان می کنند که آن کژ گویی ومنظور راه گم کردن تشخیص حقایق همه را فریب تواند داد ! درست است که در بسا موارد” درزمان نوشتن ، خواننده غایب است و درزمان خواندن نویسنده .”(۱۳) اما انسان ها ی بی شماری که در کشورما به ماتم از دست رفته ها نشسته اند ، از مظالم وجفاها وآثار زیانبارنهاد پیشینۀ این نویسنده گان توجیه جوی وکژ نویس بی خبر نیستند . همه را می شناسند وبرای نویسنده گان نیزملیون ها انسان آزاردیده غایب نیستند . پنداشته می شود که همان حضور انسان های آزاردیدۀ کشورماست که گاهی مقصرین قلم به دست را به افشأ جفاها وامیدارد اما مسؤولیت را به سوی فرکسیون های مخالف ولی هم اندیش خویش میرانند
هنگام واکنش قلمی چنان قلم بدستان مهمل گوی ، برخی از خواننده گان ،خود آزار دیده گان وشکنجه شده گانی هستند که شاهد نقض آشکارای حقوق بشر ومرگ انسان های بی شماری نیزبودند؛مثلا: ازنوشته هایی که درباره جنایات مرتکب شده وبیشتردرباره زندان ها نوشته شده اند،این کتاب ها رامثال میاوریم :
در زندان خاد وپلچرخی چه می گذرد؟ عتیق الله نایب خیل (ع.مصمم)
زندان پلچرخی ، ( دوزخ استعمار روس در افغانستان ) پوهاند داکتر محمد عثمان روستار .۱۳۶۹ لاهور. پاکستان . اتحادیه نویسندگان افغانستان آزاد.
روزهای دشوار. قصه های غم انگیز زندان پلچرخی .مصطفی نوری . هامبورگ . آلمان ۱۹۹۱
سرخ جامگان بامدادی .به کوشش حمزۀ واعظی .۱۳۷۵. مؤسسه انتشارات سوره. ایران.
شکنجه گاه کابل . سیمای زنده به گوران قلعۀمرگ. ( زندان پلچرخی ) ذبیح الله امانیار .۱۳۷۹.کتابفروشی فضل .پشاور . پاکستان .
افغانستان درچنگال خونین کمونیسم . پوهنیارشکرالله کهگدای. استاد سابق دانشگاه کابل .
نوشته های محمد نسیم رهرو در سایت” رهروان ”
شبهای کابل . نوشتۀ جنرال عمرزی. انتشارات میوند. کتاب وی دوبار منتشر شده است .وی کسی است که به جناح پرچم وابسته بود ودر دستگیری رهبران حزبی نیز سهم داشت.(۱۴)
***
هنگامی که رهنورد زریاب وکسان دیگری،ازجنایت وخیانت در جامعه ما یادآوری می کنند وباوردارند که چنین اعمال جنایت آمیزبه اقتضای فکروعملکردهای غلط انجام یافته اند ،عناصری که حاضرنبوده ونیستند،آن را بپذیرند،ترفند دیگری اتخاذ کرده،بیان واقعیت ها را با قهروگاهی با بد زبانی اهانت به خویش تلقی می کنند. درچنین حالی ،این سوال از منکران جنایات در افغانستان مطرح است که چه اعمالی را جنایت آمیزخواهند گفت؟
درصورتی که حاضر نیستند اعتراف نمایند که در کشورما از طرف نهادهای آن ها جنایت اعمال شده است، با یقین کامل می توان گفت که یا تعریف وبرداشت ازجنایت راتحریف خواهند کرد ویا به موضع وارونه دیدن واقعیت ها پا فشاری خواهند داشت ! زیرااگرنام جنایت را برآن همه مظالمی که مردم ما دیدند،نتوان نهاد، دیگر چه باید شود تا چنان اعمال ضد بشریت جنایت نامیده شود؟
***
نمونه های آموزنده یی از اعترافات مستقیم ویا راه یافته بصورت حاشیه وار درنبشته های متعدد را هم داریم .
مثال هایی ازخود کامگان وامپرطورانی را داریم که از سیاست های بدبختی آور خویش اعتراف داشته اند .ناپلیون از آن جمله است . او” بعد از شکست خوردن واسیر شدن اش بدست انگلیس ها . . . در باره خطاهای خود چنین اقراروقضاوت کرده ونوشته است « من درین به طور بدی آلوده شدم . بدی اخلاقم هویدا وبی عدالتی شرم آوربود . تمام آنچه کردم به زشتی پایان یافت ، چون که درهم شکسته شدم . . . این جنگ نامیمون باعث زوال من شد . یک زخم حقیقی بود وعلت اول بدبختی فرانسه. » (۱۵)
برخی ازتاریخ نگاران وقلم زنان،وقایع ناشی ازتجاوزبریتانیا ، شوروی وهم چنان نقش پاکستان در امورداخلی افغانستان مطالبی را آورده اند که به نوبه می توانند مداوای بیماری خودداری ازاعتراف برای آنانی باشد که تا حال اصحاب اعتراف ، انتقاد وانتباه وعبرت نیستند .
درکتاب هایی که آقای عزیزآریانفر از زبان روسی به فارسی دری برگردانیده است ، صدها مورد آموزنده ، وفراگیری درس فرهنگ اعتراف وانتقاد را می توان یافت . هم چنان کتاب افغانستان و اتحاد شوروی ، اسنادی از: آرشیف های روسیه وآلمان شرق ، برگردان آقای عبدالعلی نور احراری شایان توجه است .
درکتاب های های تلک خرس ومجاهد خاموش ، درزمینه آرزوهای مقامات پاکستانی نهادینه کردن سیاست هایی که ویرانی وکابل سوزی را باخود داشت ، نکات بسیاری را می توان دید وخواند . برای دریافتن مرام مقامات آی اس آی و دولت پاکستان از تسلط برتنظیم های مجاهدین این نمونه را بخوانیم که نه تنها حاکی از نفوذ ونقش آن ها است بلکه نشان می دهد که تمام کوشش مقامات پاکستانی را نوعی آموزش برای تخریب وویران گری آن نهاد های تشکیل داده بود که مربوط به کل جامعۀ ماست .
درهمین کتاب تلک خرس است که از سیل سلاح های چین ومصر وحتا ماشیندار های ساخت سویس وچانه زنی های مقامات پاکستانی می توان از زبان وقلم خود آن ها مطلع شد وبه کنه انگیزه ها ونیات کشورهای مخالف شوروی پی برد . از راه توجه به مواد همین کتاب ها ومکث وتأمل به مواد آن ها است که میابیم مخالفین شوروی چقدر ازظلم وستم وخونریزی هایی که درحق مردم افغانستان ، شوروی و دولت دست نشانده اش مرتکب می شدند ، سؤ استفاده می نمودند .( ۱۶)
درکتاب شیپورتباهی درزمینه نخستین تجاوزبریتانیا به افغانستان می خوانیم :
بالا برود
” . . . برتانوی هایی وجود داشتند که حاضر بودند برای ( محکوم کردن )سیاستی که بسیار ناشایست وبسیارخلاف اخلاق وبسیار احمقانه وبسیارغیر عادلانه بود ، اعتراف کنند . . .
چند سال بعدتر، جان کلارک مارش مان یکی از اقارب وتذکره نویس ها، راجع به این جنگ نوشت که این لشکرکشی با بی عدالتی شروع وبابزرگ ترین فاجعه یی خاتمه یافت که به حیث تعجب آورترین عمل احمقانه در صفحات تاریخ ثبت شده است . . .
جنگی که در آن همه اساسات انصاف وعدالت ، قربانی ملاحظات سیاسی گردید وآن سیاست آنقدر مهلک ونادرست بود که موفقیت آن تنها برای تزیید خطرات ماخدمت می نمود .” (۱۷
ودرجای دیگری ضمن نگارش پیش زمینه های تجاوزبه آسیا می خوانیم :
” تاجران با عایدات بیکران شان صاحب قشون ، بحریه ها، جنرال ها ، گورنر جنرال ها ،اراضی ومالیات گردیدند .برای چند سال پس از فتح بنگال بعضی از انگلیس های نابکار در هند به بدترین نحوه از راه غارت واستفاده جویی ونبش قبرهای کهن ودست یافتن ثروت ، حیثیتی در انگلستان برای خودبه دست آوردند .(۱۸)
شخص دیگری که شاهد جنایت درافغانستان بود، حتا می گوید که نمی خواهم تمام ظلمی را که اعمال شده ، شرح کنم . (۱۹)
این موارد اعترافاتی اند که پس از شکست نظامی قوای بریتانوی، درلندن منعکس شده اند.
آن چه درین نبشته ها جلب توجه می کند این هم است که ظلم درحق مردم یک جامعه پنهان نمانده سرانجام به هرنوعی که باشد ، اعترافی را باخود دارد .
از دریافت مطالب جالب برای دسترسی به مظالم اعمال شده شبه وفراگیری اعتراف در چند نبشته از جنرال های شورویی ازمیان رفته اشاره نمودیم چمد نمونه را میاوریم :
قارییف سرمشاور نجیب الله با وجودکوشش های توجیه گرانه و قرار داشتن در موضع شوروی ، نتوانسته است ازین اعتراف انصراف بجوید :
” گسیل سپاهیان شوروی به افغانستان گام ناروایی بود که زیان عظیمی برخلق های افغانستان وشوروی چه در عرصه بین المللی وچه در عرصه داخلی رسانید .”(۲۰)
الکساندر لیاخفسکی در سر آغاز کتاب « توفان در افغانستان » می نویسد که ، ” بسیارازرهبران شوروی مایل نبودند، مردم حقیقت جنگ افغانستان را بدانند.ازینرو اطلاعات در بارۀ این کشور در تاریکی نگهداشته می شد “(۲۱)
همین نویسنده که از جنرال ها ومشاورین پرقدرت شوروی در افغانستان نیز بود، خواهش دریافت اسلحه وپول رهبران دولت پرچم وخلق را مشی یاد می کند که ” بازتاب عینی نگرش مالیخولیایی ، مفت خواره گی ودست نگری ” بود .
گواهی پایان ازمصطفی دانش که اتفاقا ً باکارمل میانۀ خوبی هم داشت، نیزتوجه نمایند:
مصطفی دانش با عنوان” کارشناس مسائل خاورمیانه ” می نویسد که « در مصاحبه هایم با کارمل، درسال های ۱۹۸۰تا ۱۹۸۶همیشه دیکتورپترویچ پلیچکا سرمشاورشوروی را کنار او می دیدم . او درظاهردر برابر کارمل سرخم می کرد، اما به واقع بر او فرمان می راند، واز طریق او برسراسر کشور افغانستان حکومت می کرد. . .
ببرک کارمل( در سال ۱۹۹۱) دیگر آن مرید وفادار برای اربابان سابق نبود. اواینک از سیاست های ” شیطانی ” روس ها به شدت انتقاد می کرد. . . موقع خداحافظی ( درسال ۱۹۹۵ درشهرک حیرتان ) با لحنی خسته ودردآلود، از تنها حاصل عمرخود چنین یا دکرد: ” بزرگ ترین درسی که درزندگی گرفتم،این بود که هیچ کشوری نمی تواند به اتکای نیروی خارجی به آزادی واستقلال وپیشرفت دست یابد . . . » (۲۲)
اگرعمربیشتربرای ببرک کارمل وفا نکرد تا دربسط وگسترش وتوضیح این سخنان بکوشد، اما آن اندکی را که گفته است می تواند بنیادی باشد تا زنده مانده های هم اندیش او برروی آن بایستند وعامل اتکأ به شوروی و خونریزی ها وشکست ها وناکامی های حاصله از آن سیاست را نیز بدانند .
نویسنده ومتفکربزرگی چون سارتر، مدتها از پذیرش حضور اشتباه وناهنجاری های زیان باردر شوروی، نه تنها خوداری کرده بلکه در سال ۱۹۵۴ از آن به دفاع برخاست . اما بیست سال بعد آن دفاع خویش را دروغ گویی یاد کرد . (۲۳)
Guenter Grass رمان نویس مشهور درسن ۸۰ سالگی اعتراف کرد که در۱۷ سالگی عضوسازمان مخوفss اس. اس بودم ؛ وناراحتی وجدانی دارم . (۲۴)
احمدشاملو درجوانی درصف طرفداران فاشیست ها زیسته بود. امااعتراف و طرد آن موضع، به بــُعدی از شخصیت چند بعدی اوافزود . وبه راه وآینده درخشان وصد آفرینی که در انتظار او نشسته بود ، کمک رسانید .
از “عوام ” مثالی میاوریم : Annaیکی از خدمه های( Eva Braun رفیقه ودرلحظات پایانی عمر همسر آدلف هتلر ) ، هنگام پیشخدمتی خویش بسیارمی بالیده است که خدمتگار” براون ” است و” رهبر ” (هتلر)را گاهگاهی می بیند . اما هنگامی که با دنیایی ازحقایق و واقعیت هامواجه شد ؛ درپاسخ به سوالی که آیا شنیدن خبرمرگ “اوا براون” و” هتلر” شما را متأثرنمود؟، این موضع گیری صریح را دارد :
” نه ، فاجعه یی که هتلر درجهان به وجود آورد، لحظه یی مجال ابراز تأسف را برای من نمی دهد .”(۲۵)
***
دست اندرکاران ِ رویداد آفرین کشورما باید احساس کنند که زمانه را سند ودفترودیوانی است . درافغانستان نیز مدارک واسنادی منتشر می شود ومردم ومنجمله عده یی ازده هاهزارانسان هایی که باتبلیغات فریبنده ودروغین وبا اجباردرزیرامرودستوردولت نگهداشته شده بودند طالب اعتراف رهبران خواهند شد .
درکنار آن چه در کتاب های کوچکی که زیرنام« تلک خرس» و «خاموش مجاهد» از طرف نظامیان پاکستان نوشته شده است ، هم چنان انتشارکتاب ها پیرامون روند پیدایش وشکل گیریی روابط طالبان باکشورهای عربی ودولت پاکستان ، در گستره دست یابی به واقعیت های پشت پرده وبیرون آوردن آن ها برای حقیقت یابی ، اعتراف ونقد کمک کننده یی را می توان یافت .
درعرصه نیازبرای دریافت اطلاع ازروابط با کشورهای دیگر، تأثیر ونقش آن کشورها درامور داخلی افغانستان، هر قدرمعلومات درکشورما فراگیرترشود، تصویر روشن تر وجامع تربرای بررسی ونقد به دست میاید. ازینرو، هرنوع سند ومدرک واطلاعی که بتواند ، نقش کشورهای عربی ، چین وایران را بهتر روشن کند ، هم در آگاهی عموم از رخداد ها وهم از انگیزه های آن کشورها در چندین دهه ، بسیارمفید است .
***
دورازتصور نیست که برخی قصد کرده اند که تا پایان زنده گی در پای حرف وعقیده یی که بدان باورداشتند ؛ به رغم نتایج زیانبارآن، هم چنان وفاداربمانند. این موضوع بحث جالب ودلچسپی رادرحوزه اصلاح ناپذیری متحجران بارمیاورد.این عناصر می پندارند که با امتناع ازانتقاد واعتراف، به عنوان آدم مقاوم وعقیده مند جای افتخاری کسب خواهند نمود ! درحالیکه عناد ولج آن ها جای بررسی و وارسی ونقادی ورشد وتعالی انسان گناهکاررا گرفته ودرنتیجه آن لجاجت وعدم گفتن واقعیت ها سبب گردیده است که عده یی ازدرک مسایل اساسی وبا اهمیت دوربمانند.
***
اگرما در آینده وطی این سال های نزدیک ، شاهد شنیدن وخواندن چنان اعترافاتی از مقصرین جفاهای بزرگ نباشیم، اما تاریخ همچنان به داوری خود ادامه میدهد. زیرابه عنوان شاهدی که فراموش کارنیست، ناظروگواه راستگوی تباهی گریها و بیداد گریها حق مردم بوده است .
آن چه امروزدرقلم وتصویرمیاید،این همه نبشته های مستند وکشف قبرهای دسته جمعی وقصه های مکتوب نشدۀ دلخراش وگریه آورِده هاهزارخانواده،زمینه های همنوایی ، دلسوزی واعتراف تاریخ اند. زیرا کارکردهای جنایت آمیزدرجامعۀ ما چنان پیامد آفرین اند، که توجه علاقه نسلهای بعدی ، داوری وحُکم آن ها رانیز با خود دارد .
***
گفتنی است که این انتظاروتوقع به تنهایی منوط بدان نیست تا مقصرین، فرهنگ اعتراف را فراگیرند . ارایه اسناد ومدارک مقنع واشاعه فرهنگی که مغایر فرهنگ سیاسی تباهی گر است ، همچنان دنبال کردن محاکمات دموکراتیک وعادلانه؛ به نوبۀخویش می توانند قدم های مؤثر،زمینه ساز وراهگشا باشند.هرچند این حرکت اسباب برافروخته گی اصلاح ناپذیران رافراهم بیاورد، آن گونه که تا حال عمل کرده اند، اما تردیدی نیست که اشاعه نهادهای فکری عادلانه ومرزبندی با نظام های فکری ورویکرهای جفاکارانه وجنایت آمیزدرتجدید تربیت مؤثراند.
***
ازجانب دیگر می بینیم که فرهنگ اعتراف به مثابۀ بخشی از فرهنگ بازآفرینی ارزش ها واثر مثبت گزاری، زمانی تکلیف لجوجان ویک مشکل فرهنگی را مداوا خواهد کردکه باورمندان به ضرورت فراگیری ورعایت فرهنگ اعتراف ،ازجمله خود نویسندۀ گرامی رهنورد زریاب، باپشتکار درتداوم آن به عنوان یک تعهد مهم کوشا باشند .
افزون براین وبه تکرار گفته شود که، دربسا موارد، تبارز خشم وقهر،انتقام جویی با کاربرد فحش وناسزاگویی ،ویاپیاده نمودن قصد ترورشخصیتی مخالفین، انتقاد تلقی شده است. این شیوه تنها کار کسانی نیست که با فرهنگ اعتراف جعلی، برای داشتن برگه یی، زندانیان را به اعتراف دلخواه وتحمیلی با اعمال شکنجه وادارمی ساختند. بدبختانه با وجود آثارنکوهیدۀ آن راه ورسم زیانمند،هستند برخی دیگری ازاخته شده گان با استبداد رأی، که همان راه وروش را پسندیده اند. شاید بازتاب عقب روی های جامعه در تمامی سطوح آن ومنجمله تنزل اخلاق اجتماعی را بتوان در چنان نمونه هایی دید .
حضورچنان فرهنگ حاکی ازتوهین وتحقیرودشنام و نبشته های حامل آن، این احتمال رادر چشم انداز می گذارد که فرهنگ فحاشی وترورشخصیت به عنوان یکی ازچهره های ناسازنده وزشت آن، برای خویش جای بیشتر بیابد و امید دسترسی نیازمندان به فرهنگ اعتراف همراه باعبرت گیری وبه تکرار ننشستن اشتباه ، زمان بیشتر چشم به راه باشد . سوگمندانه وضع نا به هنجارحاکم درکشور، به چنین نحله ها وتداوم عمر آن ها نیزمجال بیشتر داده است .
چنین امراض اجتماعی، فرهنگی را نیزبا درپیش گرفتن فرهنگ سالم نقد باآرزوی طلب همیشه گی اعتراف شاید بتوان به مداوا وبه سامان رساند.
توضیحات ورویکردها :
*- فرهنگ اعتراف. نبشتۀ رهنورد زریاب. شماره (۹) فصلنامه رنگین . چاپ هامبورگ . ۱۳۷۷ خورشیدی.
در حاشیۀ ” فرهنگ اعتراف ” دربهار ۱۳۷۹ خورشیدی به گونه نامکمل تهیه شده بود. اکنون چند یادداشت مختصرمربوط به سال های پسین به آن افزوده شده. درین نبشته به رغم اشاره به اشکال چندگانۀ مردم آزاری ، بیشترینه اشاره به نمونۀ “خپ “ها محدودمانده است. هرچند بنیاد های موجود درنبشته های متعدد ازین قلم و درین نبشته نیز دارندۀ مواضعی است که کلیت چهره های تباهی گری رانشان می دهد، با آن هم این کمبود با مراجعه به اسناد بیشترمربوط به کارروایی های ویرانگرانۀ تنظیم ها وطالبان رفع می شود. با توجه به بسیار نویسی های توجیهی وبرائت!جویی هایی که درکتاب های چند تن ازاعضای “خپ” ها دیده شده است ، ترجیح داده شد، تماس با آن ها در نبشتۀ دیگری ارایه شود.
نبشته های دیگری که می توانند متمم ” درحاشیۀ فرهنگ اعتراف ” ازین قلم درنظرگرفته شوند عبارتند از :
– در حاشیۀ رویداد سوم حوت.
– تاریخ مردم آزاری در امضأ ها.
– سردارگناه سرکار چیست ؟
– مشکلات تاریخ نویسی و غیره ، که می توانند متمم این نبشته در نظرگرفته شوند.
۱– دوهفته نامۀ زرنگار حمل۱۳۸۱. دوهفته نامه زرنگار. ص ۲۴شمارۀ ۱۲حمل ۱۳۸۱ خورشیدی .
۲ فاجعۀ قرن ما (تلک خرس).نویسنده دگروال محمد یوسف ومارک ادکین .برگردان: داکتر نثاراحمد. ص۶ مقدمۀ برگردان.
۳-۶ « فرهنگ اعتراف » . رهنورد زریاب . فصلنامۀ رنگین . به مدیریت محمد حیدر اختر. هامبورگ . آلمان .سال ۱۳۷۷شمارۀ ۹
۷- آغازبدون انجام .سلیمان لایق سنبلۀ ۱۳۷۴ . کتابخانۀ سبا .پشاور. پاکستان .
۸- الیوت . دربارۀ فرهنگ. ترجمۀ حمید شاهرخ ص .۹۹
۹-افغانستان،تجاوزشوروی ومقاومتِ مجاهدین. ص۲۳۳. نویسنده: هنری برادشر برگرداننده : شورای ثقافتی جهاد افغانستاان ،چاپ دوم ۱۳۷۸. پشاور . پاکستان.
۱۰- رادیوی افغانستان . بخش خارج .بعد از ظهراول می ۱۹۸۲.
۱۱- جنگ فریدون با ضحاک . شاهنامۀ فردوسی .
در باره ضحاک این هم نوشته شده است که نام ضحاک را به عربی قیس وبه پارسی بیورسف بن مرداس بن زینگاوند بن بادسره بن تاج بن فرداک بن سیامک بن کیومرث است . فارسیان او رابه لقب ده آک گفتند. یعنی خداوند ده عیب .
وبازهم افزوده شده است که ” اما چون ظالم وستم کاربود، آن دولت برونماند ونامش به بدی ماند.” تاریخ گزیده .حمدالله مستوفی. چاپخانه سپهر. انتشارات امیر کبیر. تهران ۱۳۶۴.
۱۲- رجوع شود به نبشته یی ازین قلم زیر عنوان « سردار گناه سرکارچیست ؟» سایت آسمایی ، کابل ناتهـ وگفتمان . ۱۳- بابک احمدی . حقیقت و زیبایی. درس های فلسفه وهنر . ص ۴۸۴ نشر مرکز . ۱۳۷۵. تهران .
۱۴- کتاب های نامبرده دارای مطالب مستند شاهدان عینی اند که به گرایشات مختلف سیاسی وعقیده یی. ارتباط داشتند. با وجود آن که چندین کتاب نام پلچرخی را درجبین دارند ، اما ده ها مطالب دیگری را نیرمی توان درآن ها خواند که حاکی ازجنایات ضدبشری است .
۱۵- افغان نامه جلد اول . تألیف دکترمحمود افشاریزدی. ص ۶۲۲. محمود افشار جملات ناپلیون را از کتاب apol eon parGail N ص ۱۱۷ نقل کرده است .
۱۶- تلک خرس صص۹۹- ۱۰۰ این نیات را با وضاخت بازتاب میدهد.
۱۷- شیپورتباهی .نویسنده ، پاتریک مکروری . برگردان پاینده محمدکوشانی.۱۳۷۸ پشاور. پاکستان . ص ۵ .
۱۸- شیپور تباهی ، اثر یادشده.ص۴۳۰
۱۹- علی احمد کهزاد . “رجال . . .” ص۹۴ مطبعه دولتی کابل .
۲۰- افغانستان پس از بازگشت قوای شوروی . قارییف ص۲۹برگردان عزیز آریانفر.
۲۱-الکساندرلیاخفسکی درسرآغازکتاب توفان در افغانستان.
۲۲- مصطفی دانش. خاطراتی از آخرین دیدار باببرک کارمل .سایت بی بی سی . فارسی . سه شنبه ۲۱ دسامبر ۲۰۰۴ اول جدی ۱۳۸۳ .
۲۳- نادرانتخابی . رمون آرن . ( نقد تاریخ وسیاست در روزگار ایدئولوژی ها ) ص ۱۵۱.انتشارات هرمس. تهران ۱۳۸۰
Frankfurt Algemaine . 12 August- ۲۴
گونترگراس درکتاب ” پوست کندن پیاز” می نویسد که :” به خاطر القائات ایدئولوژیکی دستگاه تبلیغاتی رژیم نازی وبه سبب نوع ویژه نگاه آلمانی هابه قدرت وقانون درآن زمان ویا ازسرجوانی وماجراجویی، همراهی نظری وعملی گسترده ای با سیاست های جنگی رهبری وقت آلمان داشتند “
( وبسایت نیلگون . سعید شروینی . مرداد ۱۳۸۵)
در ین پیوند به نبشته یی که با عنوان درسی از گونتـــر گراس میاید، مراجعه شود.
۲۵– Anna Plaim und Kurt Kuch . Bei Hitlers Zimmermaedchen AnnasErinnerungen S 130
April 2005 knaur Nachf. gmbH& Co KG, Muenchen.
……………………………………….
درسی از گونتر گراس
Günter Grass
گونترگراس( متولد سال ۱۹۲۷ در دانسیگ شهر سرحدی آلمان وپولند که حالا در پولند قرار دارد) نویسنده، شاعر، نقاش ومجسمه سازآلمانی، که برنده جایزه ادبی نوبل سال ۱۹۹۹ نیزاست، در آستانه انتشار اثر تازۀ خویش با نام ” با پوست های پیاز” ، برای نخستین بار اعلام داشت که در سن ۱۷ سالگی عضویت نیروی مسلح ” اس . اس ” را داشت .
نشر این خبر در خلال مصاحبه یی که وی با روزنامه ” فرانکفورت الگمانیه آلمانی “(۱۲اگست سال ۲۰۰۷ ) داشت ، به زودی با انعکاس متنوع وگسترده یی درآلمان و دربسا از کشورهای جهان روبروشد . برخی را در حیرت فرو برد وبا این سوال ابراز تاثر کردند که چرا نویسندۀ مورد علاقه ایشان از عضویت خویش دریکی از بد نام ترین نهاد های سرکوبگر تا حال در شرح حال اش چیزی ننوشته بود . عده یی آن رالکه یی در زندگی گراس یافتند . مخالفین سیاسی اش که می توان گفت بیشتر محافظه کاران اند ، در آسیب پذیری شخصیت و فراورده های قلمی وفکری اش سخن گفتند . حتا مطرح کردند جایزه نوبل را از وی بازستانند .سران حزب” حق وعدالت” PIS در آستانه انتخابات محلی در شهر دانسیگ که گراس شهروند افتخاری آن زادگاه خویش نیز است ، با توجه به روابط خوب گراس با مخالفین سیاسی آن حزب، پس گرفتن شهروندی افتخاری را درمیان نهادند .
در واقع در چند روز کوتاهی ، عضویت گراس در ۱۷ سالگی در نیروی مسلح اس اس در محراق توجه رسانه های معتبر واهل نظر وقلم بسیاری قرار گرفت .
بیشترینه اعتراض ها و رنجش ها در پهلوی تایید زحمت های مبتکرانه وتاثیر گذار وبا ارزشی که گراس در حیات فرهنگی معنوی جامعه داشته است ، این است که چرا این انسان همواره قلم به دست اکنون پس از شصت سال پای چنین اعترافی را درمیان نهاد ه است . از آن جمله هانس اولریشت ویهلرHans Ulricht Wehler تاریخ نگار معترض است که یگانه معضله ، عضویت ” گراس ” در نهاد مسلح اس اس نیست؛ بلکه این است که چرا حالا دست به چنین اعترافی زده است . “ویهلر” عقیده دارد که گراس می توانست در سال ۱۹۵۹ که دارنده شهرت گردید، دست به چنین اعترافی می زد .
“گراس “انتقادات را وارد میداند ومیگوید : ” شرم درونی ونیافتن شکل مناسب بیان این واقعیت ” دلایل تأخیر اعتراف بوده اند . وبار دیگر می افزاید :
” تصمیم گرفتن به این کار برای من در حکم فرایند بلندمدت بود . چراکه اطمینان نداشتم که بتوانم گذشته ام را شرح دهم . . . این برای من خفقان آور بود. سکوتم رادر تمام این سال ها دلیلی برای نوشتن این کتاب ( با پوست های پیاز که شرح مفصل اتوبیوگرافیک گراس در آن آمده است )بود . . .
با این حال این لکه های ننگ باقی خواهد ماند .”
این که آیا می توان دردلایل ارایه شده برای تأخیراعتراف از طرف گراس، توجیه ناپسندی را نیز سراغ کرد ، می تواند جای سخن گفتن باشد. آن چه که با سخن گفتن به موقع واعتراف به موقع، پس ازتشخیص یک اشتباه مطرح میشود. برآن مبنا ، ” گراس ” همان ایامی که تشخیص داد نیروی اس. اس . نهاد ِضد کرامت انسانی بود، میتوانست بحث موضوع دلایل عضویت خویش را نیز آغاز نماید. بحثی که در یافت زمینه هاس سیاسی وتاریخی حاکمیت خونبار ومتعصبانۀ فاشیت ها را با درس به مردم همراه داشت. نمیشود پذیرفت که لارمۀ اعتراف یک شاعربه جنایات ، حتما ً قالب مناسب شاعرانه واز یک رماننویس، جتما ًرمانی
باشد. بهترین اعتراف ، اعتراف به موقع ورگ وراست وپوست کندۀ اشتباهات است . واین اعتراف ،از تداوم شرم ورنج و آزاد وجدانی که چون سایه نویسنده ویا فعال سیاسی را دنبال میکند، میکاهد.
با این هم شایان یادآوری است که زندگی قلمی وفکری ” گراس ” که به حیات معنوی وتحول آمیزجامعه آلمان تأثیر بخشیده است ودر موضع گیری های صریح او علیه بیداد گری های نازی ها در سخنرانی ها وآثارش آمده اند، همه مبین آن اند که مشغلۀ سن ۱۵- ۱۷ سالگی واعتراف دیرتربه زندگی پسین و درازمدت او آسیبی نمیرساند. با آن که گراس خود آن دوران جوانی وپیوستن به نازی ها را لکه خونین وسیاه زندگی خویش یاد کند ، ولی می توان اذعان کرد که طی چند دهه پسین، دست هایش در شست وشوی آن لکه ها، توفیقی داشته است . لکه های جنایت آمیز وخونین هنگامی باقی می مانند که جنایت کاران وقلم بدستان همکار ایشان، در تبرئه وتوجیه جنایات پای فشرده اند . لکه ها یی که نه از دامن آن ها ونه از دل تاریخ فرو شسته تواند شد .
هنگام نگریستن به اعتراف ” گراس ” و واکنش هایی که آن اعتراف بارآورد ، پرسش های پاسخ جو،بیشتر مشغلۀ ذهن انسان علاقه مند موضوع می شود . واین علاقه مندی برای ما هنگامی مضاعف می شود که در انتظار استنتاج از کارکردهای پیشینۀ آن عده از اهل قلم که چه در عضویت و چه در مدارنهاد های سرکوبگر، برخی اززندگی خویش را وقف کرده اند ، به سر می بریم وبه موضع گیریهای لجوجانه ایشان در حول خونین ترین رویدادها می نگریم .
ازین منظر، نگریستن به اعتراف ” گراس ” ، فراخ دامنتر ازبحث موضوع در حول او ، درس هایی را فرا روی اهل قلم واندیشه در همه نقاط جهان ومنجمله کشورما میگذارد. درس هایی که با توجه به زمینه شناسی مراجعه به عضویت چنان نهاد های منفور، مانند زمینه های سیاسی استبدادی، دیکتاتوری که اجباریا لزوم دید حاکمیت مستبدانه، نقش مهم را بر اختیار وآزادگی شخصی بازی می کند.
دربعد زمان وهمراه با تحول ویا عدم تحول فرهنگی واندیشندگی ، نتیجه گیریها ی ناشی ازبازاندیشی رانشان می دهد. اعتراف اجباری، فرمایشی ، مصلحتی ویا نمایانگر اندیشگی وپیشرفت وتحول فکری و داوطلبانه در برخورد با گذشته معیاری می شود برای تشخیص آن سخنان . ودرهمین زمینه آخری است که معیار ومحکی برای سنجش سجایای اخلاقی نویسنده و اندیشمند نیز به کار می رود .
این اعترافات شجاعانه ” گراس ” راکه بدون فشاروترس ناشی ازکدام عامل خارجی می نویسد، بخوانیم :
” من در۱۵سالگی داوطلب خدمت در نیروی دریایی آلمان ( نازی ) شدم .اما درخواستم پذیرفته نشد ولی دوسال بعددر۱۹۴۵به عضویت درنیروی مسلح اس اس مرا فراخواندند. . .
گراس می افزاید :
” درسال های آخرجنگ، از ستم وسرکوب حکومت هتلری با خبر شده که می توانسته اورابه تـأمل وادارد، واز آن رژیم وسیاست هایش رویگردان کند. اما تأثیرالقأ وتبلیغ حکومت وباورواعتماد کورکورانه ادعاهای آن،مانع می شد که وی وبسیاری ازهم میهنانش به چنین تأملی برسند ”
***
در حاشیۀ
” بازگشت از شوروی “
” بازگشت از شوروی ” کتابی است، حاکی ازدیده گی ها واندیشیده گی های اندره ژید پس از مسافرتی که در سال ۱۹۳۶ به شوروی داشت.
اندره ژید (۱۸۷۱-۱۹۵۱ ع) نامی است آشنا وازنویسنده گان نامداردرسطح جهان . درسال هایی که او به عنوان نویسنده، در دهۀ پایان سدۀ نزدهم و نیمی از سده بیستم زیست، ازپرهیجان ترین سال هایی بود که بیش از همه، ملیون ها اروپایی بسوی جنبش های سوسیالیستی جلب می شدند. امواج پرتکان اجتماعی و جنبش های سیاسی مدعی تحقق عدالت، نمی گذاشت که نویسنده گان اندیشه ورز در ساحل آرامش عمربگذرانند. مکتب ها و اسلوب های متنوع ادبی، با پشتوانه ها و مایه هایی از اندیشیده گی و کارکرد های قلم زنان پیشین، گستره ادبی و دید نویسنده گان را با افق های فراخترآشنا می نمود. جهانیان آثارنخستین جنگ تباهی آور بین المللی را با اندوه آوری های فراوانی که بر جای نهاده بود لمس می کردند. بیکاری، فقر و بیماری بیداد می کرد. ناتوانی نظام های حاکم به ویژه بحران هایی که از بنیاد های سرمایه دارانه برخاسته بود، به دامنۀ فقروفلاکت می افزود. از میان اندیشمندان ورهجویان متعدد،اندیشه ها و افکار کارل مارکس، اثرجادویی یافته، در هیأت و سیمای مارکسیسم،البته از همان آغاز با تنوع تفسیرها و تعبیرهای متفاوت که، همواره از صاحب نظران درپیوند با مسایل و نیازهای بعدی به عمل میاید، رونق چشمگیر یافت. جنبش های کارگری و سوسیالیستی به عنوان تحرکات نیرومند اجتماعی و سیاسی، در کارزار سمت دهی جوامع اروپایی دخالت یافتند.
چنان اوضاع و احوال در چکیده های قلمی و گرایشات فکری و عملی بزرگ ترین نویسنده گان بازتاب میافت. برخی از آن نویسنده گان در موضع جانبداری ازین جنبش ها قرارمی گرفتند. الزام اتخاذ موضع در کنار تهیدستان ستمدیده و درمعرض استثمار، مخالفت با جنگ ها، به شهرت افزایی و درجه مقبولیت آن ها اثر می گذاشت.
درآن هنگام، انقلاب اکتبر۱۹۱۷ درروسیه با شعار های پرکششی که همراه داشت، وافزون برآن در معرض کوشش های نابودگرایانه و شکست آورمخالفین داخلی و جهانی به سرمی برد؛ برای اندیشمندان و نویسنده گان چهرۀ مجذوب و مظلوم و امیدواری دهنده یافته بود. به گفته جلال آل احمد « روشنفکران اروپا همه چشم به سوی مسکو داشتند و همیشه اطاق خاطرۀ انقلاب اکتبر را در اجاق دل خویش روشن نگه میداشت.»(۱)
نویسنده گان جریانات شوروی را با علاقه مندی دنبال می نمودند ومقامات شوروی نیزآن ها را برای دیدار ومنظوری که از دیدارآن ها از کشور شان داشتند دعوت می کردند. مسلم بود که نام ونشان ودرجۀ شهرت نویسنده گان، درموضع گیری هایی که برله و یا علیه شوروی به عمل میاوردند، مهم بود.
اندره ژید، نویسنده فرانسه، که ابعادی از ویژه گی های نویسنده گان نامدار و پذیرفته ها و گرایشات آن زمانه را داشت، با مسافرت به شوروی به مسایلی روبرو شد که ان ها را زیر نام بازگشت از شوروی انتشارداد. آن چه به فراورده های اندیشیده گی هایش ویژه گی و خصلت متبارزتر بخشیده بود، ریزبینی و شم دقیق، ژرف نگری، کاربردی از اندوخته ها و معیار های فرهنگی و فکریی بود که به منظور تشخیص حقیقت و واقعیت ها رعایت نمود.
اندره ژید سال ها پیش از آن که به اتحاد شوروی سفر کند (۱۹۳۶) سفری به کشور های کنگو و چاد از مستعمرات آنوقتۀ فرانسه داشت. از روی یاد داشت های سفر، «صحنه سازی ها، خونریزی ها، و حق کشی های کمپنی های بزرگ فرانسوی را در آن ناحیه از افریقا» همراه با محکومیت بی عدالتی و طلب حق و عدالت برای مردمان مستعمرات نگاشت. درمقایسه با سفر وی به اتحاد شوروی، سفر او به کنگو و چاد، دارنده اطلاعات پیشین و مدارک لازم بود. اما با آن سفر و دیدار وضعیت از نزدیک، اطمینان بیشتری حاصل نمود. زیرا او نظام فرانسه استعماری و غارتگر را از درون می شناخت. از پیوند نهاد های اداری و نظامی و کارکرد های اقتصادی کمپنی های فرانسوی درآن جوامع مطلع بود. اما هنگام سفر به شوروی با این تصورپیشین بود که پاره یی از آرزو های مردم شوروی برآورده شده و جامعه در راستای تحقق بقیه آرزو ها سمت میابد. ژید این انتظار را نیز همراه داشت که جهانیان شوروی را سرمشق رستن از بی عدالتی ها خواهند دانست.
جان سخن برای دریافت افکار و محتوی سفر او پس ازبازگشت اش از شوروی در نتایج متفاوت و دریافت آگاهی متناقض با تصورات پیشین است. ژید تصورات و خوشبینی ها، معیارها و محک هایی از سنجش داشت که پس از بازگشت از شوروی و دیدارواقعیت ها وناپسندیده گی ها از نزدیک، قلم اعتراض برآن ها را به روی کاغذ آورد. به آن هم بسنده نکرد، تصورات پیشین و پذیرفته های خویش را در بتۀ سنجش و نقد گذاشت. به منظور معرفت بیشتر با او در زمینه یاد شده و آگاهی از کتاب ” بازگشت از شوروی ” ، نخست به آن تصورات او که پیش از مسافرت به شوروی و دفاع یکدنده یی که ازآن کشور داشت می پردازیم.
ژید نوشت:
” اتحاد جماهیر شوروی در نظرما سرزمینی بود که مدینه فاضله قدما درآن کم کم داشت صورت واقعی بخود می گرفت. تحقق یافتن مسایل عظیم در آن جا قلوب ما را آکنده از نیاز می ساخت. به نظر می رسید که سخت ترین و دشوارترین مسایل در آن جا حل شده است و ما شادمانه درین ماجرا بسر می بردیم که به نام تمام ملل رنجدیده و دردمند با اتحاد شوروی وابستگی های داشته باشیم. . .
پیش ازآن که به دیدار آن جا رویم تصمیمات تازه یی که به نظر میامد موجب تغییراتی در دیدۀ ما بشود، به وقوع پیوسته بود که نمی گذاشت ما مضطرب بشویم . در آن هنگام من چنین نوشتم : حماقت ها وعدم نجابتی که از حملات به شوروی می بارد ما را وا دار می سازد که امروز با سرسختی از شوروی به دفاع برخیزیم. . .
سرنوشت فرهنگ در افکار ما به سرنوشت اتحاد جماهیر شوروی وابسته است وبدین جهت ما از آن دفاع خواهیم کرد . . .
من همیشه اعتراف کرده ام که میل به یک دنده ماندن و درافکار وعقاید خویش پابرجا بودن، درغالب اوقات خطر دور ماندن ازصمیمیت وصداقت را همراه خواهد داشت . . .
اگر من در آغازامردراشتباه بودم بهتراین است که هرچه زودتر به خطای خود پی ببرم . چون به خصوص درین مورد مسؤول نتایجی هستم که این اشتباه به بارخواهدآورد . . . ” (۲)
به این ترتیب نویسنده بزرگی از تعویض برداشت های خویش با صراحت و وضاحت و صادقانه گپ می زند و می نویسد که نه تنها آن چه سال ها در نظرش صورت واقع از مدینۀ فاضله را داشت، درست نبوده است بل مبنای لغزش های پرمخاطره نیز می توانند شد.
دیداری که ژید از نزدیک پس از رفتن به شوروی با واقعیت ها دارد، جالب و نشان دهنده توفیق انسانی است که می کوشد در دیدار های خویش با اوضاع و احوال صادق باشد. از همین روست که سفر او به شوروی، سفر و گذر وعبور معمولی و ساده نیست. او در دام مهمان نوازی ها و نشان دادن جای های مورد نظر به مهمانان نمی افتد؛ و آن گونه که بسیار معمول است که با غرض تبلیغ یک طرفه مهمانان را طبق میل درجا های عبورمی دهند که زیبایی ها را ببینند واز دیدن زشتی ها ونارسایی های سوال برانگیزو انتقاد طلب محروم بمانند، غافل نمی شود. او از کوچک ترین امکان و زمینه برای دسترسی به هر چیزی که از نظر پنهانش کنند، بهره می گیرد. درین باره خودش چنین می نویسد:
” وقتی در کنگو بسر می بردم، وبرای جست و جوی حقایق امور از اتومبیل حکام و فرمانداران جدا می شدم، و با همه ـ هرکسی که در دسترس بود ـ باب مراوده را باز می کردم، کسانی که در آن هنگام مرا درین طرز جست و جوی حقیقت تایید می کردند آیا ازین که وقتی به شوروی رفته ام، نیز چنین دلهره یی را داشته ام سرزنش خواهند کرد؟. و آیا ازین که نگذاشته ام در طول این سفر چشم هایم از ظواهر امور خیره شود، مرا به باد ملامت خواهند گرفت.” (۳)
نیات وطرزجستجوی بکار برده شده یی که ژید برای کشف حقایق در شوروی با استفاده ازعینیت های تازه یافته اش بکار برد و با ایجاد شک و ابراز اعتراض و انتقاد انجامید، با معیار هایی که شایستۀ نویسندۀ وارسته و حقیقت جوی است معرفی می شود. ژید پس از دریافت اطلاعات جدید، در حالی که با برداشت ها، تصورات و خوشبینی های پیشین خود فاصله گرفت؛ از اطلاعات، برداشت ها و نیات اعتراض آمیز خود نوشت:
” زنده گی کامل روس ها را با تمام فقدان های آن، اشتباهات آن، متاسفانه با تمام رنج ها و دردهای آن؛ واین ها را به موازات پیروزی ها و مؤفقیت هایی که به عده یی از مردم اجازه خوشبختی بیشتر می دادند و به عده یی دیگرنوید خوشبختی را، این ها همه را به موازات هم ویا روشنی بیشتری احساس می کردم… روشنی ها و درخشنده گی های شوروی، مرا به آن سرزمین دلبسته ساخته است ـ به همان اندازه تیره گی ها و ظلمات آن، البته با احساس دردمندانه و غم آوری ـ مرا به آن دیار و به این ملت های وحدت یافته، به این اقلیم جدیدی که از آینده در آن نشان می توان یافت، و در عین حال نومیدی های فراوان را می توان دید که سراز تخم بیرون آورده اند. حتی این ها مرا به اتحاد شوروی علاقه مند ساخته است. وافسوس که این ها همه را باید ترک می گفتم و باز می گشتم.
وتازه ازین پس بود که غمی ناشناخته، دلم را می فشرد، و مرا درین تردید نهاده بود که در برگشت به پاریس، چه باید بگویم؟ چگونه به سوالاتی که از پیش می دانستم چیست، و احساس شان می کنم، جواب بدهم؟. شاید انتظار دارند که یکجا درباره تمام قضایا قضاوتی کنم و درست نظر خود را بدهم. چطور می توانم توضیح بدهم که در اتحاد جماهیر شوروی من گاهی چنان گرم ـ از نظر اخلاقی ـ می شدم و گاهی چنان یخ می کردم. آیا بروم و یا از عشق و علاقه خویش به شوروی دم بزنم؟ و اعتراض ها و ایراد ها را پنهان کنم؟ و تایید کنان از آن چه در شوروی دیده ام دروغ بگویم؟ نه ـ کاملا احساس می کنم که با چنین رفتاری در عین حال که به شوروی خدمتی نکرده ام ـ نسبت به هدفی نیز که در شوروی در انظار ما از آن دم می زده است، خیانت کرده ام. اشتباه بزرگی است اگر کسی بخواهد هریک ازین دو را به صورتی عمیق به دیگری وابسته بداند. چون درین صورت ممکن است مسؤول آن چه را که در شوروی می گذرد – و ما از همانهاست که به شکایت در آمده ایم ـ همان هدف اصلی دانست…” (۴)
با این وسوسه ها و طرح سوال و تهیه جواب برای خویش بود که ژید تسلیم حقیقت جویی گردید و برداشت های تازه خویش را به نام ” بازگشت از شوروی ” انتشار داد.
چند مثال از چشم دیدها و نگرانی های ژید
درین جا نمونه هایی را می آوریم که ژید طی انتشار کتابش و یا هنگام پاسخ به معترضین کتاب نوشته است. با آن که نقل سخنان او تا حدودی طولانی خواهد بود، اما به منظور آشنایی با نظریاتش آوردن آن ها سودمند تلقی می شود.
ژید می نویسد:
دولتیان می خواستند به او جا هایی را نشان بدهند که از پیش آماده شده بود؛ اما او می خواست جاهایی را هم ببیند که چنین آماده گی تهیه دیده نشده بود.
وی در خلال این دیدار ها مردمانی را می بیند که جلو مغازه ها چندین ساعت صف کشیده اند. می خواهد بداند که آن مردم چه می کنند؟ و برای مشاهده عینی، آرزو دارد خود را در میان انبوه آن انسان ها ببیند. از یکی ازین دیدار های خویش چنین تصویری دارد:
” همه دنبال هم صف بسته اند. صفی که تا خیابان بعدی ادامه دارد. نزدیک به دویست (دوصد) سیصد نفر هستند که همه آرام و صبور و در حال انتظار. هنوز خیلی زود است و در های مغازه هنوز باز نشده. سه ربع ساعت بعد. از همان جا برمی گشتم، همان جمعیت باز در همان جا صف کشیده بود. تعجب کردم و پرسیدم فایدۀ این زود آمدن و به ا نتظار ایستادن چیست؟ و ازین کار چه استفاده یی می برند؟
ـ چطور چه استفاده یی می برند؟ فقط به اولی ها چیزی خواهد رسید به آن ها که زودتر آمده اند. و بعد اضافه کرد ه که در روزنامه ها اعلام شده که … نمی دانم چه چیز تازه رسیده است(گمان می کنم در آن روزها به خاطر پشتی بود.) و شاید چهار صد یا پانصد عدد از آن چیز بیشتر نیست، در صورتی که هشتصد و حتی هزار و پانصد نفر طالب دارد. و مسلمأ هنوز غروب نشده دیگر چیزی از آن باقی نخواهد ماند. احتیاجات به قدری زیاد است و مراجعه کننده گان به قدری فراوان که، مدت های دراز تقاضا نسبت به عرضه برتری داشته است؛ و برتری هم خواهد داشت. و مؤفق نشده اند که احتیاجات را به اندازه تکافو برسانند.
چند ساعت بعد من هم توانستم خودم را داخل مغازه کنم.” (۵)
این انگیزۀ مشاهدۀ اندره ژید، ازیکسو حاکی از راه گزینشی حقیقت جوی او است واز سوی دیگر از واقعیت دردناک، ازدشواری پایان ناپذیرخبرداده است که با عمر همیشگی خویش مردم شوروی را رنج داد . نه تنها تا آخر عمر شوروی و اضمحلال آن، بلکه تداوم آن حال و روزگار مردم شوروی را تا زمانۀ موجود همرایی کرده است. صف های طولانی برای دریافت نان و گوشت و بسیاری از مواد خوراکه پیشینه یی در پس مانی های عرضه نسبت به تقاضا و از دست رفتن وقت بیشتر نیازمندان دارد. از همین روست که می گویند در شوروی، اگر انسان هفتاد سال عمر کرده باشد، سی سال را در انتظار دریافت مواد خوراکی سپری کرده است!.
ژید ازینکه چنین مشکلی طرف توجه نبود ابراز نارضایتی می کند.
درباره مورد دیگری که طی سال های متمادی به منظور تشویق کارگران شوروی به کاراضافی و یا نام استاخانویچ مبتکر آن شهرت یافت می نویسد:
” دریکی از کارخانه ها … یک کارگراستاخانویست را به من معرفی کردند که تصویر بسیاربزرگ او را دیده بودم که روی دیواری کوبیده شده بود. و توضیح دادند که او مؤفق شده است در پنج ساعت کار هشت ساعت را بکند. (یا ـ چون درست یادم نمانده است ـ کار پنج روز را در عرض هشت ساعت.) من دل به دریا زدم و پرسیدم آیا در حقیقت نباید گفت که کار پنج ساعت را معمولأ در عرض هشت روز انجام می دهند؟
البته سوال من بسیار بد تلقی شد. ترجیح دادند جوابی ندهند.” (۶)
یکی از اعتراض های جالب ژید برسیاست های دستوری کار هنرمندان است. درین باره می نویسد:
” در اتحاد شوروی یک اثر هنری، هزاری هم که زیبا و عالی باشد، اگر طبق دستور نباشد، ملعون و مطرود خواهد بود…. زیبایی در شوروی درست به عنوان یک ارزش بورژوایی مورد توجه قرار می گیرد. و یک هنرمند هزاری هم که نابغه باشد، اگر طبق مقررات کار نکند، نظر همه از او بر می گردد و مطرود می شود آن چه که در شوروی از هنرمند و نویسنده می خواهند این است که همرنگ جماعت باشد. طبق دستور کار کند. و اگر درین مورد ایرادی نبود، از سر همه مشکلات دیگر به آسانی می توان گذشت.” (۷)
در ادامه همین سخنان از زبان دوست هم صحبتش به نام ” ایکس”، می گوید که:
“… آثار داستایوسکی دیگر هیچ خواننده یی ندارد. در صورتی که نمی توان گفت نسل جوان روسیه از او روی برتافته است. و نمی توان گفت که کسی عمدأ در صدد این بوده است که توجه جوانان را از او برگرداند. قضیه فقط ازاین قرار است که افکار همه را به قدر ی خوب ساخته اند که به چیز دیگری به غیر آن چه دستور داده شده است، توجهی نمی کنند.” (۸)
مثال دیگری از صحبت های همان “ایکس” دارد که نقاش، هنرمند، تحصیل کرده و آدم فهمیده یی بوده است. ” ایکس ” درمیان صحبت های طولانی با ژید ازین عقیده جانبداری کرده است که :
” آن چه امروز به درد ما می خورد، آثاری است که همه مردم قادر به فهم آن باشد و خیلی هم زود بتوانند معنایش را درک کنند.”
وی ادامه می دهد که « به این مسأله توجه کنید که هنرمند در مملکت ما قبل ازهمه چیز باید طبق مصالح بنویسد وکار کند وگرنه بهترین قریحه ها به عنوان تمایلات “فرمالیستی”، تلقی خواهد شد… هنر امروز ما باید عوامانه باشد، وگرنه چه بهتر که نباشد.»
ژید در جوابش گفته است
” شما همه هنرمندان خودتان را مجبور می کنید که همرنگ جماعت باشند و بهترین آن ها را که حاضر نمی شوند، هنر خود را پست و عوامانه کنند، و یا آن را به طاعت وا دارند، شما این گونه هنرمندان خود را مجبور به سکوت می کنید. و به این طریق فرهنگی که شما ادعای خدمت گذاری آن را دارید، مدعی دفاع از آن و مشهور ساختن آن هستید، شما را لعن خواهد کرد.” (۹)
طرف صحبت او در سالونی که نشسته بوده اند، با صدای بلندتر و هرلحظه بیشتر از پیش داد می زد و مثل این که درسی را از حفظ می خوانده اعتراض کنان ژید را متهم به استدلال بورژوا منشانه می کند. ژید دیگر به او جوابی نگفته بلکه ترکش کرده است.
می توان ژید را دریافت که با آن پاسخ خاموشانه و همراه با خلوتی که دست داده چه تعجب ها و تغییراتی در برداشت های او در آن لحظه پدید شده است. اما هنوز ژید از مشغولیت ذهنی با آن نظریات تحجر آمیز و پر مخاطرهً “ایکس” رهایی نیافته که “ایکس” به دنبال ژید به اتاق وی مییاید و برخلاف دقایق پیشتر با صدای آهسته چنین می گویند: «آخ مرده شور! من خوب می دانم … ولی آن جا که بودیم به حرف های ما گوش می دادند و … آخر نمایشگاه نقاشی من هم به زودی باید افتتاح بشود.» (۱۰)
پس ژید حق داشته است که بگوید: غمی ناشناخته دلم را می فشرد و مرا درین تردید نهاده بود که در بازگشت به پاریس چه باید بگویم؟
وقتی ژید بر علاوۀ پی بردن به عواقب سیاسی که مبتنی بوده است بر به بند کشیدن هنر، به نقش سازمان های جاسوسی متوجه می شود و آن دورویی را می بیند که یک آدم دانش آموخته به گونهً توجیه یی اتخاذ کرده و وانمود می کند که از روی ناگزیری برای ادامه زنده گی و بهره گیری از امکانات حزبی و دولتی مجبور به آن است، این را نیز میابدکه چه عواقب وخیمی در کمین این جامعه نشسته است .
دورویی را که ژید دیده بود و شکل یافتن انزجار دهنده شخصیت چند گانه یی را که ناظرش بود، در واقع همواره با نظام های دیکتاتوری و استبدادی و طبع شخصیت های فرهنگی سازگاری یافت که تاریخ بسیار دیده است.
شاعران و نویسنده گان و هنرمندانی بودند و هستند که به منظور دریافت زمینۀ بهره گیری از امکانات دولتی، کارشان به ابرازچیزی کشیده است که در دل با آن موافق نبوده اند. آن ها دو رویی را برگزیده؛ تملق و چاپلوسی و پشت سرگویی و غیبت و برشمردن معایب دولتی را در حلقه های خودی شاید هم در مواردی با درد جانکاه پیش گرفته اند. و شاید شریف ترین آن ها با رنج های بی شماری دست و پنجه نرم کنند و راه گریز را حتی تا سرحد خود کشی وخود سانسوری مطلق آن چه باور داشته اند پیشه کرده و قفل بردهان ویا بر دست نهاده اند. اگر از ضعف های شخصیتی دارنده گان چنان گرایشات و تمایلات صرف نظر شود و ریشه ها شناخته شوند گفتنی است که بیش از همه این نظام آزادی کش و دشمن تفکر و آزادی اندیشه است که از انسان های اندیشمند هویت شان را می گیرد و از آن ها شخصیت های بار می آورد قابل سرزنش و در بسا موارد با توجه به توانمندی ها و استعداد های شان، ترحمی نیز سرزنش را همراهی می کند.
دورویی فرهنگی و سیاسی، با تفاوت های راه یافته میان زبان و دل در عرصه یاد شده تمام نمی شود. خروشف ها و گورباچف ها را نیز حتا در بالاترین مقامات می رساند تا با رسیدن در بالاترین مقام دولتی مکنونات خویش را پیاده کنند. وقتی نهاد حاکم انسان ها را وادار کند که همه یکسان بیندیشند و ایجاد شباهت های اجباری در دستور کار باشد، دست ها همواره باید برای تایید عقیده حاکم بلند باشند و به گفته ژید، ” در مورد هر چیزوهر مطلبی یک عقیده بیشتر نمی توان داشت . . . هر بار با یک روس سرِ صحبت را باز کنید درست مثل اینست که دارید با همه شان حرف می زنید. ” (۱۱)
و در چنان نظامی، آن هنرمند مظلوم و محصور درحصار اجبار با رفتار دو رویانه ، قصد بهره گیری از امکانات حزبی و دولتی نموده بود تا برای نمایش آثارش زمینه یی بیابد. معلوم است که گرداننده گان چنان نظامی، چه فهم و درکی ازهنر وهنرمند دارشتند وآن سیاست غلط در زمینۀ هنر،چه عواقب وخیمی را در انتظارهنرمی نشاند.
نمونه یی را که ژید از خبر چینی وترس ازطرح انتقاد وپذیرش بحث آورده است، نماد هزاران دیگر از نظام های مشابه است. خواندیم که آدم فهمیده یی دریک گوشه دیگر، با آهسته گی و ترس و لرز برای ژید چیز دیگری می گوید و از جاسوس ها خبر می دهد. این عمل ذهن ژید را به نقش نهاد های جاسوسی متوجه می سازد. در آن پیوند بدرستی می نویسد:
” یک وسیلۀ عالی دیگر برای پیشرفت، جاسوسی است. این عمل میانه آدم را با پلیس گرم می کند. و او را مورد حمایت آن دستگاه قرار می دهد. در عوض باید به دستگاه پلیس خدمت کرد. و یک بار که کسی به چنین اقدامی شروع کرد، دیگر شرافت و دوستی نمی تواند برایش معنایی داشته باشد. به هر صورت باید با پلیس راه آمد، بقیه کار بسیار ساده است. زیرا جاسوس همیشه در امان است…” (۱۲)
واقعیت های انتشار یافته بی شمار نیز نشان داده اند که در آن جا و همه جوامعی که تفتیش عقاید ناشی از تحمیل یک عقیده وجود دارد، توسل به نهاد های جاسوسی برای کشف مخالفین و سرکوب آن ها؛ برخی از هنرمندان و فرهنگیان را در خود فرو برده است . آن هاخود را، محافظه کارانه و یا خود فروشانه و در معرض استفاده بدترین شیوه های دولتی به منظورپیشبرد امورزنده گی و برای دسترسی و بهره مندی از امکانات مادی و یا مقام دولتی آماده نموده اند.
واکنشها در برابر انتقادات ژید
اندره ژید با نشان دادن نارسایی ها، کجروی ها وانحرافات و باگذاشتن انگشت اعتراض وانتقاد برآن ناهنجاری ها که، با ابراز تأسف و غم خواری صمیمانه همراه بود، هنگام اتخاذ تصمیم برای انتشار برداشت هایش، از بروز احتمال غافل نبوده است. این پیشی بینی خویش را از همان آغاز میاورد.
او از بهره گیری های سوء مخالفین شوروی از انتقاد های او وایجاد واکنش های دشمنانه از طرف کسانی که تبلیغات رسمی شوروی را در فرانسه، چشم و گوش بسته پذیرفته بودند،یاد می کند. در مورد پیش بینی نخست نوشت:
” بگذار مخالفین شوروی ازین نوشته سوء استفاده کنند من که ازین کار نمی توانم جلو بگیرم. تازه اگر می توانستم، هرگز نمی خواستم. ولی این که نشسته باشم و از دریچه سیاسی معینی ویا غرض خاصی چنین مطلب را نوشته باشم، هرگز! این کاریست که دیگران در مطبوعات دست راستی می کنند. من از ابتدای آشنایی با رفقای کمونیست خودم، این مطلب را خاطر نشان کردم که هرگز، آدم از نفس افتاده، آرامش طلب نخواهم شد که محتاج به استراحت است. و در پی درد سر نمی گردد.” (۱۳)
وهمان گونه که وی پیش بین بود، نامه های اهانت آمیز وحاکی از برافروخته گی علیه او انتشار یافت. حتا نویسنده برجسته یی مانند رومن رولان او را به خاطر انتشار انتقادهایش ناسزا گفت. اما ژید با جسارتی که در نویسنده گان حقیقت جوی سراغ توان کرد، با ارج گذاری به نیازهای انسانیت و فرهنگ بشری، حملاتی را که به شخصیت او به کار بردند، بی اهمیت تلقی کرد. با آگاهی از همان عواقب سرزنش های برافروخته شده گان که ناتوان از بحث منطقی بودند، نوشت:
” درنظرمن چه بسا مسایلی هستند، که بسیار از شخص خودم اهمیت بیشتری دارند. مسایلی که حتی از اتحاد جماهیر شوروی نیز اهمیت بیشتری دارد و آن انسانیت و فرهنگ بشری است.” (۱۴)
برای آن که انگیزه طرح انتقاد ها و اعتراض های اندره ژید، با انگیزه کسانی که روی دلایل کوچک و حقیر مهمان نوازی و پیش آمدها به نیکویی یاد می کند. مهمان نوازی هایی که واقعا خوب بوده است. اما همزمان با آن مصارف اضافی را نیز به باد انتقاد گرفت، می نویسد:
” تمام مطالبی که برای بی ارزش جلوه دادن انتقادهای من منتشر گشته تا این انتقاد ها را معلول نارضایتی شخصی وانمود کند، مسلمأ بی ارزش و پوچ است. مسلمأ نمی توانم از آن چه در تمام طول سفرم در اتحاد شوروی بر من گذشته است شکایتی داشته باشم. من در تمام عمرم هرگز با چنین شرایط آسایش بخش و پرتجملی سفر نکرده ام.
…محبت آمیزتر و بهتر از آن چه که درین سفر به من هدیه شد، هرگز نمی توان یافت.” (۱۵)
“. . . ولی همین مهمان نوازی عجیب و همین توجهاتی که نسبت به من می شد، مرا دایمأ به یاد برتری ها و اختلاف سطح ها می انداخت که در شوروی است. در جایی که من انتظار داشتم هیچ عدم تساوی نبینم… ما مهمان ” اتحادیه نویسنده گان اتحاد شوروی” بودیم که حسابی پولدار است. من وقتی به مخارجی که این اتحادیه برای پذیرایی ازما می کرد می اندیشم، تردیدی می کردم که حتا تمام حقوق نویسنده گی آثار خودم نیز ـ که به آن اتحادیه واگذار کرده بودم، بتواند کفاف این مخارج گزاف را بدهد… مسلمآ آن ها ازین گذشت های سخاوت مندانه که می کردند، می خواستند نتیجه دیگری را پیش خرید کنند. و فکر می کنم قسمتی از تأسف آمیخته به کینه یی که پراودا در باره من ابراز داشت از همین جا انگیخته شده باشد؛ ازین جا که من زیاد ” قابل خرید” نبودم.” (۱۶)
به اندره ژید هرچه بهتان بستند و هرناسزایی که علیه او منتشر کردند، هر قدر کوشیدند تا محتوی واقعی اعتراض های او را بربنیاد های کژینه تهی کنند. اما نگرش دقیق و انگشت گذاری های او بر کجروی ها و برعلاوه مصمم بودن او برای دفاع از حقانیت برداشت هایش، چنان محکم بود که سرتسلیم به آن فشار های واردۀ مخالفین فرو نبرد.
***
بروز حقایق بیشمار در چند دهه پس از گفته ها و پیش بینی های ژید، بر آنها صحه گذاشته است. شاهد هستیم که از دل خود جامعه شوروی فریاد های اعتراض و افشأ دروغ و ریا طنین افگند. شاعران و نویسنده گان و هنرمندان و افراد سیاسیی که درپیشینه ها خواستار بحثی بودند ویااعتراض و انتقادی داشتند اما سر به نیست شدند ویاعاقبت غم انگیزی را دراردوگاه های کار اجباری دیدند بیاد بیاوریم ، آغازین فصل های پروستروئیکای گورباچف نشان داد که در سینه های مردم آن جا چه اندازه گفتنی های مخالفت آمیز با دولتیان و چه اندازه دگر اندیشی با نظام حاکم و لزوم دیدهای انحصاری آن تراکم کرده بود. اگر از بحث هایی که در زمینه های اقتصادی و سیاسی جوانب نظام حاکم وجود داشته است درین جا بگذریم، اعتراض ژید برسیاست فرهنگی آن دوران، با گذشت چند دهه حقانیت خویش را به اثبات رسانیده است.
پیدایش گورباچف ومبارزه یی را که با شیوه های سیاست بازانه در پیش گرفت، هم نشان داد که نظام وادار سازندۀ انسان ها به یکسان اندیشی در دل خویش مخالفین گوناگونه را می پروراند. به عنوان یکی ازاشخاصی که با انگیزه های شناخته شده، گورباچف با توجه به این عاقبت محتوم که شوروی در لب پرتگاه و سقوط نهایی رسیده است ،بیهوده در پی نجات آن جامعه افتاد. اما پدید آیی پاره یی از آزادی ها و روزنه های کوچک نشان دهنده آن شد که پروستروئیکای فرهنگی؛ فرهنگیان، نقاشان و هنرمندان را چنان با تحریک و گزیدن راه جدا از سیاست رسمی ـ دولتی وارد صحنه می سازد که مبتکر اصلاحات نمی توانست مانع حرکت شان گردد.
براساس تحقیقات و پژوهش های نهاد های مطلع و صاحب نظر در فرانسه، آشکار گردید که ” در زمینه هنر زیبا، هفدهمین نمایشگاه نقاشان جوان، در نوامبر ۱۹۸۶ عیسوی در تالار نمایشگاه کوزنتسکی موست مسکو، به عنوان مرحله قاطعی در به رسمیت شناختن عملی کثرت گرایی واقعی هنری تظاهر می کند… نمایشگاه موزه پوشکین (سپتامبر ۱۹۸۷) برای مقامات دولتی فرصتی بود تا آثار (شاکال) را که مدت ها طرد شده بود، دوباره از آن خود شمارند… در زمینه سینمایی، سه فلم با تفاوت بسیار با یکدیگر حادثه آفرین بوده اند… در دسامبر ۱۹۸۶ پشیمانی اثر، آبولازه (که امروز شهرت جهانی دارد)… در ماه فوریه ۱۹۸۷ آیا جوان بودن آسان است؟ فیلمی مستند، اثر سینماگر جوان ال لتونی، ای. پودنیکس آشفته حالی طبقه جوان در زمینه ادبی نیز زمان سال های ۱۹۸۶-۱۹۸۷ پشیمانی بوده اند. (۱۷)
د. لیخاچف درپیام خود به شرکت کننده گان در مجمع عمومی اتحادیه نویسنده گان در ماه می ۱۹۸۷عیسوی، می نویسد: « اکنون در ادبیات از هر چیزی مهمتر پشیمانی است.» “(۱۸)
اندره ژید، پیش از چندین دهه، پس از تحلیل وتجریۀ مسایل ومعضلات ،بروز این رویداد ها را می دانست. او با آن شم یک نویسندۀ متعهد و آزاد، متوجه اثرات زیانبار و پرمخاطره جمود و استبداد فرهنگی بود. جمودی که دامنه آن،زیانباری بسیاری در گسترۀجهانی داشت. زیرا مشتریان مطیع و وارد کننده و پذیرنده گان چشم بسته را در سراسر کشور های جهان به اطاعت واداشت. اطاعتی که اسباب موجبۀ نیندیشیدن برای ویژه گی های بقیه جوامع را تا سرحد پذیرش همه لزوم دیدهای ماسکو وپدیدار نمودن انسان های سیاسی خدمتگذار شوروی با خود داشت.
هنگام مکث به بازشدن یخ ها در دوران گورباچف این مطلب نباید فراموش گردد که تفاوت ماهوی میان آرزو ها و اعتراض های مخالفت آمیز سرکوب شده گان که در گذشته ها وجود داشت، با گفتنی های تراکم کردۀ دوران گورباچف وجود دارد.
بسیاری از آرزوهای محتمل در گفتنی های پیشین جذابیت های انسان گرایی و خدمت به زحمتکشان را با نشان دادن کج روی ها و نارسایی ها و ناهنجاری ها داشت، در حالی که، در دوران گورباچف، نام بدی هایی که به داد خواهی مردم تحمیل شدو در آن دیکتاتوری نفی دیگران نهفته بود، به سوی سرمه آزموده شده جهان غرب کشش دارند.
درست است که دردوره گورباچف ذوق بازیافتهء خواندن احیا گردید، اما سوگمندانه این تمایل حامل کوشش هایی هم اند درراستای پذیرش بی چون وچرا وسرتعظیم فروبردن به تمنیاتی که کشورهای غربی در انتظارآن نشسته اند. نظامی که دموکراسی آن اگرپیشینه های مبارزاتی اش علیه جهل با رشد وترقی وشگوفایی های بسیار همراه داشت، حضوربی عدالتی وبدرفتاری های آن با جوامع فقیر، ذهن بشریت اندیشمند را با نگرانی فزاینده یی به سرنوشت انسان وکرۀ زمین معطوف می سازد.
بس از عطف به علل این گونه تمایلات ، تصورمی شود که ،کج روی های جبران ناپذیر و ازجمله نهادن زنجیر بردست های نویسنده گان و آویختن شمشیر تهدید بالای سر اهل تفکرواندیشه، شاعران و نویسنده گان و هنرمندان در شوروی و مشاهده آزادی های بی آزار برای قدرت مندان درغرب؛ وقتی پای مقایسه را برای نسل کنونی شوروی با تمام سرخورده گی هایشان در میان میاورد، گویی توجیه یی عاطفه برانگیز می شود در دفاع از راه ورسم غرب.
اما اگر فریاد های اندره ژید ها و صدهای دیگر که امید های پس از تبارز تحول، به شوروی بدانسوی بسته بودند، و مضار پرمخاطره نظام غربی را با تأثر و اندوه به نقد می کشند، در نظرآید و اگربه این طنین رسای فرانتس فانون گوش داده شود، که چندین دهه پیشتر راه دیگر ازین دو نمونه را گوشزد کرد، در یافت های جالب ژید وآن چه از تجارب چند دهه حیات سیاسی واجتماعی شوروی به دست آمده است، می تواند،به سمت وسو دادن بقایای شوروی پیشین در مسیرتحقق عدالت ونیک جویی ها سمت بیابد. فانون می گوید:
“… بهتر آنست که از هم اکنون ساحل دیگر بجوییم. دیواره شب سیاه و دیرپایی را که در آن غرقه ایم بشگافیم و بیرون رویم، باید روز تازه یی که سربر می آورد ما را استوار و نستوه آگاه و اندیشمند، مصم و گستاخ بازیابد.
مقام و موقع انسانی و طرح های انسانی و همکاری میان افراد انسانی در زمینه تلاش هایی که بر جامعیت انسان می افزایند، مسایل تازه یی هستند که نو آوری های واقعی را طلب می کنند.
تصمیم بگیریم از اروپا تقلید نکنیم. گام هایمان را در راهی بنهیم و مغز هایمان را در جهت تازه به کار اندازیم. بکوشیم آن انسان جامع را که اروپا از ساختنش ناتوان ماند، ما بسازیم.
دو قرنی است که مستعمره سابق اروپا در کله خود فرو کرده است که باید از اروپا پیش بزند. درین کار چنان کامیاب شده که امروز امریکا غولی گشته است، اما غولی که دراو نقض های اخلاقی و بیماری ها و نامردمی های اروپا ابعادی وحشتناک یافته اند.
رفقا! آیا کاری جز بنای یک اروپای سوم نداریم؟… بنابرین رفقا، خود را خراجگذار اروپا نکنیم و با ساختن دولت ها و نهادها و جامعه هایی که با الهام از اروپا و به شکل اروپا، به اروپا باج ندهیم.” (۱۹)
هر گاه نقد پیشینه یی که با دوراندیشی ها پیرامون شوروی مطرح می شد، در کنار نقد ناهنجاری ها ونا مطلوبی های موجود درجهان غرب درنظرگرفته شود، هرگاه سیاسی اندیش وترقی جوی جوامعی مانند افغانستان ، به کارکردها وزمینه های کار آیی سیاست های شوروی وشکل گیری گرایشات شوروی گرایی توجه ژرف تر بیابند،از منظرتوجه به انرژی فعالیت هایی که امروز وآینده بدان نیازدارد،چشم اندازهای دیگری درانتظار خواهد بود.
اندره ژید در طرح انتقادات و اعتراض های خویش، نشان داده است که دشمن اتحاد شوروی نبود. انسانی بود که با دلسوزی و همنوایی و احترام؛ پاره یی از ناهنجاری ها وروش های ناپسند را انتقاد و سرزنش کرد. اما نبود گوش شنوا و شاخص های یکسان نگری نظام حاکم که انتقاد را غلط می پنداشت، و تربیه شده گان چنان طرز دید، در برابرانتقاد های او واکنش تند و دشمنانه نشان دادند. چنین کنش و واکنشی، در عمق یافتن معرفت پسین ژید او را کمک کرد، تا آن جا که هنگام دادن پاسخ به حملات دشمنانه ،لحن جدی تری در ضمیمه کتاب فشرده بازگشت از شوروی به او داد.
امروز سرنوشت کارنامه های بیش از هشتاد سال چه استنباطی را پیش روی ما قرار می دهد؟
پنداشته می شود که شکست الزامی شوروی با نهاد های کجروانه و شکست پذیر و افتیده، آشکار شدن صدها مورد از اشتباهات تا سرحد قاپیدن سایر جوامع، بهره کشی ها و عرض وجود شوروی به عنوان یک ابر قدرت، جنایات جنگی مانند حمله به افغانستان که پیامد منطقی و اقتصادی درونی و تاریخی آن نظام بود، تنها با تایید حقانیت برداشت ها و اعتراضات اندره ژید و صدهای دیگر پایان نمی یابد. با آن که شاید تلقی شود که ژید و شوروی به تاریخ پیوسته اند. اما بازهم از روی آن چه از او و از اتحاد شوروی به جای مانده است، می توان درس های فراختری را فرا گرفت. از ویژه گی های ژید این سرمشق را می توان آموخت که هنگام سفر به کشور مورد علاقه اش چشم و گوش خود را باز نگه داشت تا همه چیز را ببیند و فریفتهء ظواهر نمایشی نشود. از نویسنده یی می توان آموخت که با قاطعیت و پابندی به موضع یک نویسنده اندیشمند، عقیده مند بود که صاحبان فکر و اندیشه، قادر باشند درین جهان پیچیده، سخن خویش را بگویند. سلیقه های هنری هنرمندان، شاعران و نویسنده گان نباید، پس لگدی مدافعان متحجر ادبیات و هنر رسمی را بخورد.
درین گستره، ژید نویسنده یی بود که حرکت شاعر و نویسنده را به قولی حرکت در «جادۀ یک طرفه» نمی دانست و بر آن اعتراض می کرد.
نویسنده یی که با کج روی ها نساخت و بر آن ها انگشت انتقاد و اعتراض به موقع گذاشت. به نظام جاسوس پرور و تملق ساز اعتراض کرد و نگران دردناک عواقب آن بود؛ دیده بود که تفاوت زبان و حرف هایی که در دل هنرمند است، محصول آن نظام ترساننده و دارندۀ شاخص های دیکتاتوری و استبدادی است، کارهنر و ادبیات را زار می سازد و چنین نیز شد.
بازگشت از شوروی درسنامۀ رسای انسانی از وفاداران پاکباز به قلم است. بنیاد های از او درین کتاب برجای مانده است که وفاداران به قلم و پاکیزه گی آن می توانند از آن بیاموزند. جسارت و دید انتقادی و روش های آزادانه او برای دریافت واقعیت ها، الهام بخش حرکت و رهنمود هایی می شود برای اتخاذ راه و روش دریافت حقایق در سایر جوامع. با توجه به پاره یی از نهاد های فکری ـ قلمی ژید، انسانی که چنین وارسته گی و آزاده گی را پیشه کند؛ دارنده وجدان شایسته قلم زنان آزاده خواهد بود.
درین راستاست که نویسنده حقیقت شناس، از پشت زرق وبرق و ظواهر پرطنطنهء «جهان آزاد» تأسف انگیز ترین تآثرات خود را ابراز می کند. با انتخاب راه و روش ژید، بدانسوی دیگر به حال جمهوری مردم چین ، نیز می توان ره برد و صدای اعتراض را بلند کرد. اعتراضی که الزام صحه گذاری نظام غارتگر و جنگ افروز را نمی تواند همراه داشته باشد. آنگاه چشم واقع بین به سهولت به باطن تفاوت هایی ره تواند برد که در پس ظواهر رنگ های مشابه و دوخت لباس های رهبران چین و کارگران وجود دارد. چشمی که خدمت گذار راستین قلم باشد، در پشت آن ظواهر مشابه، دنیایی از تفاوت ها، محرومیت ها، و مظلومیت هایی را می بیند که دامنگیر خلق های آنجاست.
آنچه سال پیش در برابرحرکت مردم تبت دیده شد، نه تنها سزاوارمحکومیت است، بلکه ذهن را متوجه خواستگاه های آن می سازد. خواستگاهی که با داشتن مهر بی اعتنایی به بقیه خلق ها وملیت ها، مذاهب ودیدگاه ها نشانی ومعرفی می شود.
کسی که به عمق اندیشید ه گی ها وانتقادات ژید توجه نماید، در هرجایی از جهان که بی عدالتی را می بیند ویا می شنود، فریاد اعتراض را از گلوی قلم بیرون می آورد.
آری نویسنده می تواند دیدنی ها را ببیند و بنویسد به شرط آن که آزاد اندیش باشد. چشم و گوش را به کار اندازد و قلم را نفروشد. قلم را فدای مقام و جاه و پول نکند. قلم را نوک خنجر ظالمان و کج روان نسازد.
برعلاوه وظایف شریف و بی شماری که در گستره زمین در انتظاردارنده گان چنین قلم نشسته است، رنجی چند ملیارد انسان روی زمین را می فشارد. درین صورت به گفته خانم گوردیمر برنده جایزه نوبل ۱۹۹۱ عیسوی، نویسنده نباید جارچی حکومت گران جبار باشد بلکه باید به درون ستمدیده گان و مردم محروم رفته حقیقت را آن گونه که هست بیان دارد.
***
امروز از ژید و کتاب بازگشت از شوروی بسیارمی توان آموخت. زیرا دنیایی از تجارب برجای مانده از تجارب شوروی و پیروان آن درکشورهای جهان ومنجمله افغانستان برای فراگیری از آن سخنان وجوددارد. اگرما اندره ژیدی نداشتیم ، ملیون ها انسان دیگرنیزدرکشورهای جهان، سال ها،از نداشتن اندیشۀ تفکر آمیزمحروم بودند. اینک هنگام بازگشت های جسورانه است.
نوجوانی که از دل روستاهای افغانستان به پایتخت رسید و درمکتب حربیه درس خواند وتحت اوضاع وشرایط دشوار محرومیت از خواندن کتاب، به د انشگاه نظامی ( حربی پوهنتون) رفت وبالاخره با گرفتن بورس تحصیلی روانۀ ماسکو شد؛ وافکار سیاسی پیدا نمود ویا اندک افکاری را با شنیدن خوبی های جامعۀ شوروی پیش ازسفرداشت، پس ازچندین دهه بیش از همه به استفاده از تجارب سن اصلی وسن عقلی نیازدارد . برای چنین انسانی می توان این حق راداد که از تمایل وروی آوردن به مبارزه سخن بگوید. او که در دل بی عدالتی ها، محرومیت ها ورنج های طاقت سوزبزرگ شده بود، با گرفتن پیام های دروغین در حالی که اندک آگاهی وشعور لازم برای تشخیص شعاررا نیز نداشت، پذیرفته بود که با تعقیب راه وروش های شوروی روستاهای فقیر کشورش گل وگلزار خواهد شد. واین یکی از واقعیت های شعارهای پرکشش دهۀ جهل در کشورما است . ازچنین انسان وانسان های بیشماری، پس ازمشاهدۀ پیامدهای خونبار وکارکردهای آن پذیرفته ها ، انتظار دیگری جزاین نتوان رفت که با درس گیری از وجدان اندره ژید واندره ژیدهای دیگری ، هر چند دیرتر به کاروان سرزنش کننده گان بپیوندند.
اگرتفاوت آن شخص با اندره ژید از نظر سطح آگاهی قابل اندازه گیری نتواند باشد، گمانی وجود نخواهد داشت که از نظر روبرو بودن با تجارب چند دهه غنی تر از اندره ژید است.
از اندره ژید بیشترازآن، درسطوح دیگری نیز می توان آموخت. از اومی توان تعهد نویسندۀ راستین در برابرانسان وانسانیت را فراگرفت.
امروز که دروغ سیاست مداران، اخلاق دوگانه را نه در ظریف ترین سیما بلکه در خشن ترین شمایلش به کرسی سمت دادن جهان و نظم آفرینی نشانده است؛ انسان کشی در زیر لوای دفاع از حقوق بشر بیداد می کند. پرورش و رویش رویه تزاید انسان کشان عقده مند و مشغول ساختن جهانیان با آن، کار شباروزی شده است. جنگ های فریبنده که با ریختن خون بی گناهان، دلاری در جیب صاحبان فابریکه های نظامی می ریزد، برنامه های عصر شده است؛ شکنجه و آزار انسان ها، نفی حق حاکمیت ملی، حذف عملی چیزی به نام تمامیت ارضی، تبعیض؛ بی عدالتی های قومی و ملی، پیدایش امراض مهلک و مخاطره انگیز … بیداد می کند؛ آری نویسندۀ جسور که پاکبازانه بر قلم بوسه یی می نهد و حرمت آن را نگه می دارد، ناگزیر است، از ژید و امثالش بیاموزد، قلم را در حول این ناهنجاری ها بچرخاند وبگریاند. بازگشت از شوروی، نوشته اندره ژید درین قلمرو ها کمک شایسته یی می کند.
آیا در گسترۀ نویسنده گی ، نزد قلمزنان هموطن ما ، شایسته گی عطف و تعمق به آن راه و روش و رعایت نقد ناهنحاری ها وجود دارد؟
………………………………………………….
منابع و رویکرد ها:
اندرهرژید. بازگشت از شوروی . پاریس . فرانسه . چاپ دوصد و سی و یکم برگردان از متن فرانسه یی به فارسی، جلال ال احمــــدچاپ پنجم . پائیز۱۳۶۱ خورشیدی تهران، ایران
۱- اندره ژید، باز گشت از شوروی، صفحۀ ۸
۲ – کتاب بازگشت ص ۱۷
۳ – بازگشت ص ۱۹
* ملاحظه می شود که اندره ژید از مناسبات ملیت ها در شوروی اطلاع اشتباه آمیز داشت. حقایق حاکی از آن است که سیاست های تحمیلی در هم آمیزی جابرانه، در مرکز توجه تداوم خویش امتیاز و حاکمیت روس ها را نهاده بود. این سیاست غلط ره به منزلگه مشترک و ساختار موفقانه نبرد. کسب استقلال جمهوری ها و وجود تنش های موجود، گواه عدم وحدت ملت ها در شوروی سال های طرف نظر اندره ژید نیز است.
۴ – بازگشت ص ۵۸
شهنازاعلامی یکی ازکسانی که سال ها به حزب تودۀ ایران وابستگی داشت چنین می نویسد : ” . . . وقتی مرا به عنوان شاعربا سرهنگ جهانبانی وآشتیانی وعده یی دیگر ازرجال سال های قبل ازکودتا به شوروی دعوت کردند، ما را به جاهایی بردند که من مسحور شدم به کودکستانی بردند که من براساس آن مقاله یی نوشتم که « شوروی بهشت کودکان است ». این چیزها را به ما نشان دادند. بعد که در آلمان شرقی زندگی کردم، دیدم قضیه کاملاً برعکس است. . . ” ص ۱۰۹ . یادها ونامه ها . شهناز اعلامی . به کوشش بهرام چوبینه .
Mehr Verlag
Blaubuch. 24 D-50676 KÖLN
شایان یادآوری است که شهناز اعلامی پس از آن که از حزب تودۀ ایران گسست، رهبران حزب توده به او اتهام بستند که ساواکی است.
۵- بازگشت ص ۲۸-۲۹
۶ – ص ۳۲
۷ – ص ۵۴
۸ – ص ۵۵
۹ – ص ۵۳
۱۰ – ص ۵۳
۱۱ – ص ۳۵
۱۲ – ص ۹۲
۱۳ ص ۱۱۲
ژید دربارۀ ناسزا های رومن رولان نوشت:
« انتشار کتاب بازگشت از شوروی، مرا مورد ناسزاهای بسیاری قرار داد. و ناسزاهای رومن رولان پیش از همه مرا آزرد. من هرگز به این اندازه مزهء نوشته های او را نچشیده بودم. ولی دست کم این است که برای شخصیت اخلاقی و احترام فراوانی قایلم. اما غصه من از اینجا ناشی می شود که چقدر نادرند کسانی که قبل از رسیدن به آخرین حد بزرگی و عظمت خویش به پایان زنده گی خویش می رسند. این عقاب دیگر آشیانهء خویش را ساخته و هم اکنون در آن به استراحت پرداخته است.» ص ۷۷
۱۴- ص۷۷
۱۵- ص ۱۰۶
۱۶- ص ۱۰۸
۱۷- شوروی گورباچف، مجموعۀ مقالات، ص ۶۵. ترجمه دکتر عباس آگاه دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ۱۳۶۸ خورشیدی، تهران، ایران.
۱۸– اثر بالا
۱۹– فرانتس فانون . دوزخیان روی زمین، ترجمه به زبان فارسی. جزدوم، انتشارات مصدق. ۱۳۴۷ خورشیدی، خارج از ایران.
فرهیخته ی گرانقدر، جناب محمد مهدی بشیر، ابراز تشکر می نمایم. می دانم که انتشار کتابک ” در حاشیه ی فرهنگ اعتراف ” در تارنمای عزیز ۲۴ ساعت، وقتگیر و با زحمت است. واین را نیز می دانم که با مطالعه ی خواننده گان بیشتر مواجه می شود. به این مناسبت سپاسگزار شما هستم. همانگونه که از نام این عنوان بر می آید، فرهنگ اعتراف مورد نیاز همه ی آنانی است که مردم رنجدیده ی ما را آزار داده اند. من با یادآوری ها وتاکید های کاملا به جای از جانب شما همنوا هستم. زیرا مردم ما را اشکال گوناگون مردم آزاری، فشار اشک آور داده است. بسیار آرزومند هستم که برداشت های حاصله را بیاورم و در معرفی گونه های مختلف مردم آزاری سهمی داشته باشم. به این وسیله اشاعه ی چنین نیاز یا فرهنگ اعتراف شامل حال همۀ آنانی می شود که هنوز در سطح چنان اعترافی نرسیده اند. با حرمت.
استاد گرامی جناب مهرین عزیز از جسن نظر و لطف تان جهانی سپاس . به امید موفقیت های بیشتر تان. زنده وسلامت باشید. مهدی بشیر