به مناسبت عید سعد اضحی
تاریخ نشر شنبه چهارم اکتوبر ٢٠١۴ هالند
به مناسبت عید سعد اضحی، مخمسی بر شعر مولانای بزرگ «ای قوم به حج رفته»
در روال زندگی در مسیر نا معلوم سرگذشت، وقتی همسفر با قافلۀ عمر شتاب زده به پیش میروی، گاه گاهی زمانیکه قافله سارار مکثی میکند جهت کاستن خستگی ها، آنگاه چشم سر را میبندی و فارغ از جرق و برق دنیا با چشم بصیرت به خود مینگری، از خود میشنوی و خودت را تجربه میکنی. انگار که این زمان، قافلۀ عمر مرا در همان مرحلۀ مکث رسانیده است که رنگینی دنیا دیگر شور و شعفش را در چشم بصیرت من از دست داده.
خود پرستی را به خود شناسی، رنگینی را به بی رنگی، و شور و مستی های آواز دلنشین ساز را به صدای جانبخش هاتف درونی من مبدل ساخته است. وقتی شعر مولانای بزرگ را که بیشتر از ششصد سال قبل به این مرحله رسیده بود و پختگی کلام از حرف حرفش میریخت و خدا را در درون خویش با خود یافته بود، خواندم خود و حالات خودم را در آن یافتم، دریافتم که هنوز هستند بیخبرانی که در جامۀ زهد و خدا پرستی نا آگاه و بدون هر نوع تعمق و بخود نگری هنوز معشوق هستی آفرین را در پای خم محرابی، در چهار دیوار خانه ای ساخته شدۀ دست خود شان، در محدودۀ کرۀ خاکی که ذرۀ بیش در جمع کائینات نیست تکاپو میکنند و بیهوده و سر گردان با پرداخت پول گزاف (حق یتیمان و مساکین و بیچارگان) فرسنگ ها دور از خانه و کاشانۀ شان به سفر می پردازند و دل به تملقات و تعلقات دنیایی خوش میسازند و عمری به این نام می نازند که خانۀ را به نام خدا زیارت کرده اند، بیخبر ازینکه صاحب خانه را در خود و با خود دارند.
شعر مولانای بزرگ سبب الهامی در من گردید و بیتی چند زیر عنوان مخمس سرودم که خدمت شما به استقبال از عید سعید اضحاء پیشکش مینمایم.
ای خویش پرستان دمی از خویش بـرآیید
تـا کی بـــه در کعبــــه و بتخـانــه درآیید
غــافل ز خـــداونـد دل خویش چــراییـــد
ای قـوم بـــه حج رفتــه کجـاییــد، کجایید
معشـوق همین جـــاسـت بیـاییـــد، بیاییــد
ای محو جهـان عـــدم و خــانــۀ خمــــار
ای غافـــل از حیــــرتگۀ آن مـالک دوار
کن دیـــد بصر را بـــه پس مژه تـو بیدار
معشوق تـو همسایـــۀ دیــوار بـــه دیـوار
در بــادیــه سر گشته شما در چه هواییــد
در کعبۀ جــان گر بـــه سجـودش بنشینیـد
وز بــاغ فنـا گـــر گــل از عشق بچینیـــد
ونـــدر حرم جان بــه پنــاهگاش امینیــــد
گــرصـورت بی صورت معشـوق ببینیــد
هم خواجــه و خانـه و هم کعبــه شماییـــد
بـا قــافلـــۀ عمر چــــه رنــــدانــه برفتیــد
تکـــرار بـــه هـر در پی جانــانــه برفتیـد
بیهــوده و بی حاصل و دیــــوانـه برفتیــد
ده بـــار آز آن راه بـــدان خـــانه برفتیـــد
یکبـــار ازین خانــــه برین بــام بــرآییـــد
در وصف حـرم صد دُرِ تـوصیف بسفتیـد
از شـوق رسیـدن بـه درش عمری نخفتیـد
در پــــردۀ مســـتور نظـــر رازی نهـفتیــد
آن خــانـــه لطیفست نشـــانهـــاش بگفتـیــد
از خواجــــۀ آن خــانــه نشـــانی بنمــاییــد
چیست آن خم محراب که بر سجده خمیدید
وز بهـر طواف، گِردِ جمــال کی دویــدیـد
جز هــاتف جــان از کی صدایی بشنیـدیـد
یک دستـۀ گل کـو اگــر آن بــاغ بـدیـدیــد
یک گوهـر جـان کو اگر از بحر خـداییــد
از پـــردۀ غفلت بــدر آییـــد و شـویـد شـاد
سازیـــد بــه دل گنج پـــریخـــانـه ای آبـاد
شــادی بکنــد رنج وصالش بـه دل ایجــاد
بـا این همــه آن رنج شمــا گنـج شما بـــاد
افسوس کــه بــر گنج شما پـرده شمـاییــــد
۳۰ – ۹ – ۲۰۱۴
صالحه واهب واصل
پایان
خواهر گرامی خانم صالحه وهاب و اصل ، مخمس زیبا و عالیست. عید سعید قربان بشما و خانواده محترم و هموطنان عزیز تبریک عرض میکنم. امیدوارم روز های عید خوشی را سپری کنید . مهدی بشیر