به استقبال مخمس دوست بجان برابرم
تاریخ نشر یکشنبه ۱۹ اکتوبر ۲۰۱۴ هالند
به استقبال مخمس دوست بجان برابرم محمود عزیز.
مخمس بر غزل کمال خجندی
محمد نعیم جوهر
۱۵ / ۱۰ / ۲۰۱۴
در دامنِ کـوی تــو رسیــدن نگذارند
در پشتِ درت سیـنه دریـدن نگذارند
از شهــدِ لبـانِ تــو چشیـدن نگذارند
مـا را ز گلـی روی تـو چیـدن نگذارند
چیدن چه خیالست که دیدن نگذارند
درعشقِ تو از دل بکشم سودو زیان را
سرمیکنم هرشب زغمت داد وفغان را
بــر وصـفِ تــو آمـاده کنــم وردِ زبـان را
صدشربت شیرین زلبت خسته دلان را
نـزدیـک لب آرنــد و چشـیـدن نـگذارنــد
آوارهٔ مجنـون صفتِ خـانـه بـدوشـم
جز لعلِ لبانِ تـو می نـاب نه نـوشم
دل بـاختهٔ عشوه گـر جـلوه فروشم
گفتم شنودمژده ی دشنام توگوشم
آن نیـز شنیـدم که شنـیـدن نـگذارند
آخر روم از کوی تــو بــا دیـدهٔ گریـان
رحمی تو نکردی بمنِ بیکس ونالان
خواهم بـه رقیبان تـو من کوشهٔ زندان
زلف تـو چه امکان کشیدن که رقیبان
سر در قـدمـت نـیـز کشیـدن نگذارند
در بــاغ بـیـادِ رخـت ای شـاخـهٔ سنبل
مــانـنـدِ دلـم نـالـه کـنــد قـمـری وبلبـل
صیـادِ ستـم پیـشـهٔ گردون شـده قـاتـل
بخشای برآن مرغ که خونش گه بسمل
بــر خـاک بـریــزنــد و طـپـیـدن نـگـذارنـد
دل را نکند از غصـه آزادکه این قوم
دادن همرا یکسره بربادکه این قوم
یکروزنشدمرغِ دلم شادکه این قوم
دل شدزتوصدپاره وفریاد که این قوم
نعـره زدن وجـامـه دریــدن نـگـذارنـد
ای شـاخ نــبــاتِ چمــن آرائـی دل آرام
بر (جوهر) ما وعده مکُن بوسه به پیغام
صد دل شــده پـا مـالِ غـمِ گــردشِ ایـام
مگریز(کمال) از سر زلفش که دراین دام
مرغـی کــه در افــتـاد پـریــدن نـگذارنـد
محمد نعیم جوهر
۱۵/۱۰/۰۱۴
درود به جوهر عزیز ، سروده استقبالیه تان خیلی زیبا و عالیست . موفق وسلامت باشید. مهدی بشیر