هیولا…
تاریخ نشر دوشنبه ۲۴ قوس ۱۳۹۳ – ۱۵ دسامبر ۲۰۱۴ کانبیرا- آسترالیا
سروده زیبا از محترم علی احمد فایز
هیولا…
علی احمد فایز
جنوری ٢٠١۴
پاریس فرانسه
چه صبحی بود آتشگون ، زمین لرزید ترسیدم
هوا ابری وتوفانی دلی ترکید ترسیدم
صدای هیبت توفان و خشم کشتن آدم
زمین را انتحار و مرگ میکارید ترسیدم
میان شعله ی آتش ، صدای کودکی درخواب
به دستش سینه ی مادر که میخشکید ترسیدم
درون دود های مست ، رنگ خون و آتش بود
سیاهی تا دم دروازه ها لغزید ترسیدم
افق از دورهای دور ، نورسرخ در دستش
از آن وادی وحشتزا جسد میچید ترسیدم
درختی سبز اکاسی ، تن ِ زیبا و طنازش
بروی سبزه ها خونی ، جگر پاشید ترسیدم
هیولا بود ووحشت بود به هرسو خاک وخاکستر
صدای ناله در هر کوچه می پیچید ترسیدم
زمین کوچه ها پرخون در و دیوار ها بسته
خدا در سوگ آدم ها زخود ترسید ترسیدم
یکی بی پا یکی بی سر یکی سرتاقدم باروت
طلای سرخ از دستی کسی دزدید ترسیدم
…
چه یک روزی دوتا آدم به جنت حور میپالید
ولی صد آدم دیگر بخون غلطید ترسیدم
علی احمد فایز
جنوری ٢٠١۴
پاریس فرانسه
درود به جناب فایز عزیز ، سروده زیبا و دکلمه عالیست. که مملو از احساس است. لعنت به این و حشی های جنایتکار. موفق وسلامت باشید. مهدی بشیر – کانبیرا – آسترالیا.
سلام آقای فایز
تصویر های زشتی را به زیبایی در شعر چیده اید. ای کاش محیط ما انسانی می شد. تا شعر های شاد از شما می خواندیم.
موفق باشید
با سپاس فراوان از نشر این سروده ام در صفحۀ وزین ۲۴ به ویژه از جناب بشیرگرانقدر از ابراز نظر دوست فرهیخته جناب یوسفی گرامی نیز سپاسگزارم امیدوارم مفاهیم شادتری را بتوانم با شما شریک کنم شاد باشید