حجره آقا صاحب
تاریخ نشر سه شنبه چهارم حمل ۱۳۹۴ – ۲۴ مارچ ۲۰۱۵ هالند
( حجره آقا صاحب )
طنز
نوشته: احمد فیصل شکوهی
شاه بی بی ودخترش شبنم در حالیکه از کوچه های تنک، که جوی های آن هرنوع کثافات را در خود جمع کرده بود بیرون میشدند درمورد گفته های آقا صاحب باهم گفتگو میکردند.
شبنم: مادر، آقا راست گفته به وجود مه جنیات راه پیدا کرده؟
شاه بی بی: خوب او آقایه کرامات داره حتماً میفهمه بدیدی همینکه رنگ ترا که دید اول گفت که به وجود تو جنیات راه پیدا کرده، مردم اگه چیزی نبینند ، چطور اینقذر می آیند و به صف نشسته اند ، چی خوب شد که ما وقت آمدیم اگه دیرتر میآمدیم باید تا شام به صف می ایستادیم .
شبنم: مادر از وفتی که آقا گفته که به وجود تو جنیات راه پیدا کرده خیلی میترسم.
شاه بی بی: ترسی نداره دو روز دگه هم طاقت کن میایم دگه جنیات را از تو دور میکنه .
شبنم: مادر اکنون حجره این آقا چطور جایی یه ؟ که گفت ترا به حجره بندازم، باید پاک باشی؟ با وضو بیا؟ آخی میترسم .
شاه بی بی: هیچی مادر خانه گک خورد وتاریکیه اونجا ترا میبره به سر تو میخونه تا جنیات گم شه، خوب بد گپی گفته که ناپاک نباشی؟ وضو داشته باشی؟
شبنم: مه تنها با او بروم داخل حجره؟
شاه بی بی: چرا ؟ چکارمیشه؟ آقا صاحب آدم بزرگواری، ریش سفیدی، بدیدی از تو مقبولترا و جوانترا به نزدش میآمدند فقط یک تعویض میداد. او اگه آدم بدی میبود ایقذر زن به نزدش نمی آمد. مادر مژگان آنها را بدید و گفت که عروس مه هم همینطور شده بود پیش همی آقا آوردم خوب شد. ندیدی که چقدر تعریف میکرد.
شبنم: خوب سه هزار افغانی هم کم نیه!
شاه بی بی: خوب سه هزار تنها بخاطر جن گیری تو نمیستونه ندیدی که گفت بخت ازی دو باره باز میکنم که به یک جای بهتر از جای اولی عروس کنی.
شبنم: یک دفعه عروس شدم چکار شد ؟ نمایم دو باره عروس شوم.
شاه بی بی: ها بشین که سر تو سفید شه هرکس تهنه بده که دختر ازی طلاق گرفته کس دگه هم اور ا نستانده
شبنم از روزیکه آقا گفته بود که به وجود تو جنیات راه پیدا کرده دیگر آرامش روحی نداشت. هرکجا میرفت فکر میکرد که جن داره و او را نگاه میکنند و حرکات او را زیر نظر دارند قبلاً شبها تنها میخوابید ولی حالا باید کسی در کنارش باشد. قبلاً شبها به تنهائی به دستشوئی میرفت ولی حالا باید که همراهی نیز با خود داشته باشد. هر عکس وهرچهره را عکس جن میدید، در حقیقت مریضی او از یک فیصد به صد فیصد افزایش یافته بود و فقط دقیقه شماری میکرد تا زود تر برود نزد آقا تا جنیات را آقا صاحب از او دور کند.
شبنم نظر به گفته مادر وآقا صاحب غسل کرده سه هزار افغانی گرفته با خوشحالی روانه خانه آقا صاحب شدند.
زن های رنگارنگ به نوبت نشسته بودند وآقا صاحب هم به نوبت تعویض میداد. شبنم ومادرش را شناخت وگفت شما باید صبر کنید تا مراجعین خلاص شوند باز خود شما میریم به حجره .
آقا آن دو را برد به خانه بزرگ قدیمی که دریک گوشه ای آن دروازه کوچکی دیده میشد. آقا برای مادر شبنم گفت که باید شما به اینجا بشیند چون داخل رفته نمیتوانید وشبنم را گفت( دخترم نترسی، چادرخو دربیار، برو داخل فقط هوش کن دو کار نکنی یکی گپ نزنی و دگه ایکه جیغ نکشی، هیچی نمیگی ! از چیزی نمی ترسی! ….
آن دو در حالیکه از خانه آقا صاحب بیرون میشدند شروع به صحبت کردند، گرچه شبنم کمی پریشان به نظر میرسید ولی مادرش برعکس خیلی هم خوشحال بود.
شاه بی بی: حالا بدیدی که گفتم خوب میشی! ترسی نداره!
شبنم در حالیکه قهر و عصبانی به نظر میرسید با کنایه گفت: همی بود دعا خونی؟ همی بود جن گیری؟ تو مر به کجا آوردی مادر؟
شاه بی بی: چرا ؟ چکار شده گناه گردم که ترا بیاوردم وآقا صاحب جنیات تور گم کرد.
شبنم: بد کرد! به پدر خولعنت کرد! به داخل حجره نمیدانم کی لباسها ی مرا بیرون کرد!
شاه بی بی: خوب باید بدانید که جنیات بود که از وجود تو گم میشد . من که سه هزارم را بدادم آخر تو خوش نیستی ؟
شبنم: مادر مرتکه حرمزاده چرا پس به جان من دست میزد؟
شاه بی بی: تو نفهمیدی! چرابه جان تو دست بزنه؟
شبنم: مادر ، فکر میکنی که مه خرم نمی فهمم که به من تجاوز کرد! میفهمی مادر! به مه تجاوز کرد!
شاه بی بی: به پدر ازی لعنت هنوز دست ازی کارا خو ور نداشته ؟
شبنم: یعنی چی دست ازی کارهای خود ور نداشته ؟
شاه بی بی: تمام کن حرف نزن . او به جوانی مرا هم همینطور بازی داد . گفتم بلکه حالا پا به سن گذشته و ریشش سفید شده دست از این کار ها بر داشته و از کار های زشت خود دست کشیده باشد.
شکوهی
شکوهی عزیز ، طنز خوبی بود . باید خواهران ما فریب ریش های سفید بعضی از این ملا های کثیف را که بنامهای مختلف آنها را فریب میدهند نخورند. موفق باشید. مهدی بشیر