بی انصافی
تاریخ نشر پنجشنبه ششم حمل ۱۳۹۴ – ۲۶ مارچ ۲۰۱۵ هالند
بی انصافی
داستان واقعی
ع ، ب ، برهان
مردی با قامت خمیده لباس های پینه خورده و با صورت دود زده ی در کنار جاده هر روز نشسته و پینه دوزی میکرد و از این درک لقمه نان برای فا میل خود تهیه میکرد
بعضی اوقات تنها پول ان برای نان خشک کفات میکرد وی زنده گی را در یک اتاق نمناک روزها و شبها را یکی پی هم میگذرانید اما وی باز هم وی شکر میگفت و به فردا باور داشت فردای پر سعادت
از قضاء خداوند فرزند برای ان عطا ء فرمود و وی ارزو با سواد شدن فرزند را داشت در حا لیکه بچه ان با لباس های که دیگرا ن کمک میکردن بزرگ شده میرفت روزی روانه مکتب شد .وی کمی بزرگ شده بود مکتب میرفت و با خود میگفت :مکتب را تمام کنم به دانشگاه میروم و بعدا کاری پیدا نموده که پدر خود را کمک کرده و انرا از مشکلات نجات بد هم تا باشد از رنج دیر ینه فارغ گر دد
پسرک مکتب راتمام کرد و شا مل دانشگاه شد او با توان با لا که داشت تحصیلات را با درجه عالی تمام نمود
او که هر روز از خانه تا دانشگاه پیاده رفت امد میکرد اخر ین روز که نتیجه ز حمات خود را حا صل کرده بود
میرفت و با خود میگفت : شکر
هوای خانه زن و خدمت پدر را در سر می پروانید وی با خود زمزمه کنان میگفت پدر م خوش خواهد شد خوش
پدرش که در کنار جاده نشسته بود و پنیه دوزی میکرد نزد ان رسید و لحضه خواست پدر را کمک نما ید و هم مژده خوش پدر را بدهد
در همین ز مان راکت به نزد یکی ا نها ا صابت کرد
هر دو جان به جانان دادند
وبلی با چه امید و مشکلات صا حب تحصیل شد اما یک توته اهن بی جان و کور که توسط بیناهای نا بینا سا خته شده بود
همه ارزو های او را بخاک یکسان کرد
چقدر بی ا نصا فی است
کناه آن غر یب بودن پاک بودن و با وجدان بودن ان بود
افسوس….
ما چرا نمیدانیم ؟
در حال که ما زمانی تمدن داشتم همه در بر بریت به سر میبردند اما امروز معکوس
من فکر میکنم خانه ما را کسی دیگر اعمار نمیکند تا خود اعمار نکنیم
میگویم وطن کفن است کفن ابروست ۰۰۰۰
ع ب برهان
تشکر دوست گرامی جناب برهان عزیز ، داستان جالب ولی متاثر کننده بود. خداوند جنایتکاران و تفنگسالاران را نیست و نابود کند. که با راکت های خود هزاران هموطن مارا از بین بردند. موفق باشید. مهدی بشیر
اندرین ره کشته بسیار اند قربان شما
در پرتگاهی به نام زندگی منتظر سقوط هستیم.
دست وپای ما از زمین وآسمان رهاست تعلیق این معلق نوای جاودانه هست بگذار بیندیشم/
جناب برهان مهربان داستان تراژیک تان را خواندم بلی مانند این دو بیچاره تا حال هر روز جوان ،پیر ،و طفل ما افغان ها نیست می شوند خداوند استاد های این تبهکاران را از روی زمین محو کند