حاجی شرافت
تاریخ نشر یکشنبه نهم حمل ۱۳۹۴ – ۲۹ مارچ ۲۰۱۵ هالند
( حاجی شرافت)
طنز
نوشته: احمد فیصل شکوهی
حاجی شرافت ازآن پست های بی پدرومادربود که دوران جوانی خودراهمیشه بدنبال دختران وپسران سپری کرده بود. جیب میزد،ازخانه مردم بالامیرفت… خلاصه جامع المحسنات بود. وآنچه خوبان همه داشتند اوتنها داشت.
گردش روزگارشرافت رابه بام خانه ئی رساند وازآنجا به پول غیرقابل باوررساند. اوبرای اینکه مردم شک نکنند دوکانی بازکرد وازصبح تا شام به دوکان خود بود مردم شرافت رادیدندکه دوکانداری میکند وازآن سرمایه حلال نان حلالی پیدامیکند.
روزبروزکارشرافت بالامیگرفت وکم کم صاحب دوکان،خانه،زمین،تجارتخانه،لوازم منزل،باغ… بودکه شرافت بنام خودش قباله میکرد.راستی که سرمایه حلال چی میکند؟چی میشو دکرد؟
همین شرافت که مردم زمانی میخواستند ازمنطقه شان بیرون کنند یا بکشند ازین مردم تقاضای زن کرد ومیگفت که میخواهم زندگی جدیدی راتشکیل دهم.
ولی کدام پدرازمردم منطقه بود که آرزوی پدرزنیش رانداشته باشد وکدام دختربودکه آرزوی سپری کردن روزگارخوشی رادرکنارشرافت باتمام امکانات مادی نداشته باشد بالآخره شرافت یکی راپسندید وعروسی سرگرفت وچند مجلس مجلل دربهترین هوتل شهربرای مردم گرفت. وپس ازمدتی شرافت هوس کردکه سری به خانه خدا بزند واستخوان سبک کند وخود رایک حاجی پرهیزگارتحویل جامعه دهد ودرضمن با استفاده ازین روش براعتبارخودبیفزاید.اما متآسفانه که قرعه اش بالانیامد ولی بازبه حیله ونیرنگ دست زد وبادادن مقداری پول توانست که راهی حج شود پس ازیک ونیم ماه حاجی شرافت بازگشت وبرای هرکس که بدیدن اومیرفت یک جانمازیا یک دست لباس تحفه میداد. وبزودی ترتیب یک ختم قرآن بزرگی رادربهترین هوتل شهرداد وهرکی راکه فکرمیکردی خبرکرد. مردم باسبیل چرب ازهوتل بیرون شده وازنجابت ،خلوص نیت وتقوی حاجی شرافت سخنها میگفتند وتعریف میکردند راستی که مردم همه بنده شکم وزود فراموشکارند.
پس ازمدت تقریبآ یک سال حاجی شرافت به خانه اش تنها نشسته وراجع به گذشته وحال خود فکرمیکرد وباخودش میگفت: پولدارنشدم؟ که شدم، حاجی نیستم؟ که هستم ،زن ندارم؟ که دارم، خانه، زمین، باغ، دوکان…ندارم؟ که دارم، مردم مرا متقی وپرهیزگارنمیدانند؟ که میدانند، پشت پاکتها جلالت مآب الحاج شرافت نمی نویسند؟ که می نویسند، اما افسوس!!!
میدانید چراحاجی شرافت افسوس میخورد برای اینکه اولاد دار نمیشد وداکتران برایش گفته بودند که به علت نقصی که دروجودش است اولاد دار نمیشود وحاجی شرافت درآرزوی داشتن یک کره خر غصه میخورد.حاجی شرافت پس ازمدتی که واقعآ فهمید که اولادش نمیشود اولآ مدتی خودش را از چشم مردم دورکرد وبعد از چند روزناگهان ادعاکرد که پیامبررابه خواب دیده.
این حرف درکوچه وپس کوچه های منطقه پیچید وگفتند که حاجی شرافت گوشه نشینی اختیار وترک دنیا کرده وازهمین لحاظ است که خانم اش اولاد دارنشده حال دیگرزنان با عروسان ، دختران،اولادهای شان پشت خانه حاجی شرافت صف کشیده وتعویذ میخواستند. کم کم کار حاجی شرافت بالاگرفت وبروزپنج هزارافغانی هم قناعت نداشت وازطرفی خوی وخصلت های دوران جوانی به سراغ اش آمد. بنآ برایش حجره ساخت وزنان را درآنجا به تنهائی ملاقات کرده وتعویذ میداد. چند سال گذشت تااینکه یک دختر از مردم منطقه ادعا کرد که حاجی شرافت بجای تعویذ بخت برایم تعویذ بدبختی داده وبا زنده گی ام بازی کرده اما مردم حرف اورا رد کرده وگفتند تو بایک آدم حاجی که ترک دنیا کرده است وبه مردم خدمت میکند توهمچون تهمت رامیزنی وکسی حرف اورا باور نکرد.
تااینکه حاجی شرافت دراثرمریضی ایدزازپای درآمد. وحالاکه چند سال ازمرگ وی گذشته هنوزهم مردم وخصوصآ زنان از صفات نیک حاجی شرافت سخنها میگویند وازسرقبراش سنگ تبرکی برمیدارند.( واقعآ ما مردم چقدر ظاهربین وعوام فریبیم)
شکوهی
تشکر جناب شکوهی عزیز ، طنز زیبا و عالیست . باید مردم ما فریب این دزد ها و بیسواد ها و تفرقه انداز ها را نخورند. اگر تعویذ آنها موثر میبود برای خودشان کاری میکرد. لعنت به این فریبکاران. موفق باشید.
مهدی بشیر