(فرار از خویش …)
تاریخ نشر سه شنبه پنجم عقرب ۱۳۹۴- ۲۷ اکتوبر ۲۰۱۵ هالند
فرار از خویش …
مسعود اطرافی
یک گرهِ کور در من هست
که نه با دست و نه با دندان
باز خواهد شد
من چه می دانم
یا تو افگندى
یا من افگندم
یا خدا افگند
در مسیرم
جادهء خورشید ، اما من
با کلاف سرنوشتم
یک گره بر پا
یک گره بر چشم
یک گره بر دل
میشوم پیدا و ناپیدا
یک گلو فریاد در من هست
این گره را باز باید کرد ٬اما
با سر انگشت کرخت و سرد ؟
یا به دندانى، که خون آلود مشت پیهم جبر است !
در تلاشِ اختیار عشق
انتظاری ریشه می گیرد
تا مرا در پیچ و تاب درد ، دریابد
ما گره هامان شبیه هم
این گره در تو
این گره در من
این گره در ما ست
این گره شاید
سرنخی باشد
تا ببافم خویش را از نو
(مسعود اطرافی)
درود به محترم مسعود جان اطرافی ، سروده زیبا ، عالی و مملو از احساس است . موفق وسلامت باشید. مهدی بشیر