۲۴ ساعت

19 ژانویه
۱ دیدگاه

نمی دانم؟

تاریخ نشر سه شنبه  ۲۹ جدی  ۱۳۹۴ – ۱۹ جنوری  ۲۰۱۶ هالند

نمی دانم؟

زینب کبیر

نمی دانم؟
چرا؟
غمگین و حیرانم…

نهال زندگی
از ریشه یی پیوسته بگسسته

دختری غرقه در خون خودش
بر فرش افتاده
و مرگ عاطفه
با رشته ی نامریی
تن تنهای خودش
به دیوار اتاقش
و بر سقف و
تمام شیشه های پنجره
فریاد می دارد که:

“دل تنگ است
نفس تنگ است
قفس تنگ است
و تو
از من به قدر کهکشانها
دور
و چتر نیلگون
بر قلب من
بسا سنگین فتاده
………………..
بیا!
این پنجره بگشا!!!…
وگرنه من به مثل یک پرنده
در اتاق سرد و تنها
جان دهم، دلسرد میمیرم
به یکباره فنا گردم

نیایی…
باز میمیرم
هوایی نیست اینجا
کمی اکسیجن و
کمی دست ترا خواهم…

نیایی…
باز میمیرم!!!”
………………..

و مرگ عاطفه
بر روح من
داغی بجا ماند
مرا مرگ عزیزی
باز در دل زنده گردید…
که با مرگ جوانی
رشته ی نا گسستنی دارد

زینب کبیر

 

یک پاسخ به “نمی دانم؟”

  1. admin گفت:

    خواهر گرامی خانم زینب کبیر ، نمیدانم خیلی زیبا و عالیست و مملو از احساس است. کاش میدانستید. زنده وسلامت باشید . مهدی بشیر

دیدگاه بگذارید

لطفاً اطلاعات خود را در قسمت پایین پر کنید.
نام
پست الکترونیک
تارنما
دیدگاه شما