انتظار
تاریخ نشر دوشنبه ۱۶ حمل ۱۳۹۵ – چهارم اپریل ۲۰۱۶ هالند
انتظار
حسن شاه فروغ
ای شوخ بگو چه کار داری
از بهر که انتظار داری
بر رُخ چو گلاب وگلعزاری
عطری چو گلی بهار داری
در جام دو نرگسِ خُمارت
از باده ی خوشگوار داری
از تیرِ مُژه بزیرِ ابرو
یک لشکری در قطار داری
از جوهرِ حُسن و تیغ ابرو
شمشیرِ آبدار داری
از خرمن زلف بدورِ ماهت
دشمن صفتی چو مار داری
چون سرو بلند قامتِ تو
در گلشنِ حُسن شعار داری
در گردنِ خود ز دُر و مرجان
مرواریدِ بی شمار داریً
در پیشِ برت بروی سینه
سیب است و یاکه نار داری
پیراهنِ گل نموده بر تن
پا پوش ز پایزار داری
انگشتری ز لعل و یاقوت
بر دست چو یادگار داری
صیادِ منی نگفتی جانا
این صید چرا شکار داری
والله نروَم ز پیشِ رویت
تا آنکه سرم بدار داری
حرفی بزبان نگفتی ای مه
شاید که زمن تو عار داری
یا اینکه بوعده هستی پابند
با شخصِ دیگر قرار داری
قربانِ وفا و عهد و پیمان
زیبای و اعتبار داری
لطفاً تو بگو که عشق ورزی
یا صاحبِ اختیار داری
آمد سرِ حرف گفت ای مرد
بامن چه سرو چه کار داری
هرچند که سکوت پیشه کردم
دیدم که نه شرم و عار داری
من منتظرِ یارِ خویش او
بامن تو بگو چه تار داری
قربانِ فروغِ چشم مستت
بیهوده سرم تو جار داری
اکنون بروم ز بیشِ رویت
دُختی تو مگر وقار داری
فروغ ۱۵/۱/۱۳۹۵
درود به جناب فروغ عزیز شاعر دلها ، سروده زیبا و مملو از احساس است و مانند همیشه عالی و خواندنیست. موفق وسلامت باشید .
مهدی بشیر