قسمت دوم ( سرگذشت کاملاً واقعی )
تاریخ نشر شنبه ۲۳ دلو ۱۳۹۵ – ۱۱ فبروری ۲۰۱۷ – هالند
شمهء راجع به خطرات چهار ده ی اخیرزندگی ام
وعوامل رفع شدن آنها
( سرگذشت کاملاً واقعی )
” به مراد دل رسی آن سحر،که زسوز سینه دعاکنی
به خداکه فیض دعارسـد،سـحری که روبه خداکنی “
بسمه تعالی
قسمت دوم
ب – عضویت در کادرعلمی پولی تخنیک کابل :
تقریباً چهارماه را بصفت عضوعلمی پولی تخنیک با مرحوم پوهاند داکترعبدالعظیم خان ضیائی،رئیس پولی تخنیک همکاربوده وبرای تحصیلات عالی به اتحاد شوروی سابقه اعزام گردیدم.
دراواخرسال۱۳۴۹هـ.ش.با اخذ درجهء”دکترا” دررشتهء انجنیری ساختمانهای آهن کانکریتی ( کانکریتی تقویه شده با سیخ های فولادی ) بوطن عزیزبازگشت نموده ودرانستیتوت پولی تخنیک کابل بصفت استاد مستقل به تدریس شروع نمودم. درمدت پانزده سال تدریسم تا ترک اجباری وطن محبوبم،هیچگاهی مانند یک تعداد داکترهای بی سویه که دیپلومهای خودرا از روی لیاقت وزحمتکشی نه، بلکه از سبب قبولی غلامی روس ها گرفته بودند، اسستانت روس ها نبودم.
درمدت تدریسم در پولی تخنیک کابل،وفاکولتهءانجنیری ننگرهار،در رشته های سـاختمــانهـای صنعتی ومدنی،سـرک سـازی وبنـد وانهـار تدریس نموده وبالغ برهزارانجنیرساختمانی برای وطن عزیزم تربیه نمودم. ازاینکه چگونه یک استاد بودم قضاوتش باشاگردان باد!
خودم تنها همینقدرگفته میتوانم که چه درتمام مدت تدریسم درفاکولتهء انجنیری پوهنتون کابل،در انستیتوت پولی تخنیک کابل ودرفاکولتهءانجنیری پوهنتون ننگرهارکه تدریس میکردم،حتی یک روزی نشده بودکه در مقابل سوالات شاگردان لا جواب مانده ویا به اصطلاح مردمی ما به نحوی ازانحا،تیرخود را آورده باشم.اگر جواب سوالات شاگردان رامیدانستم فوراًجواب میدادم،واگرنمی دانستم صادقانه میگفتم که فعلاًنمی دانم ودرآینده جواب خواهم داد.
همه شــاگردان ازتدریسـم وطـرزبرخـوردم با آنها بسیـارخوش وراضی بودند.
درمدت پانزده سال که بعد ازگرفتن “دکترا”در انسـتیتوت پولی تخنیـک تدریس میـکـردم،بـرعلاوهء تدریسـم،عضو هیأت عـلـمی پولی تخنیـک، بعضی کمیته های پولی تخنیک وپوهنتون کابل نیزبودم.
نظربه مقررات ولایحهءترفیعات علمی آنوقت پوهنتون کابل،کسانیکه با دیپلوم “دکترا” ازخارج به وطن عودت می نمودند،درکادرعلمی پوهنتون
بصفت نامزد پوهنمل گرفته شده وبعد از گذشتاندن یک سال موفقانه به رتبهءپوهنمل ارتقاءمیکردند.من که با دیپلوم “دکترا” بوطن عودت نمودم
راساً بصفت پوهنمل قبول شدم وآن یک سالی را که قیسانی حق مرا تلف نموده بود،برایم مجرا دادند وبصفت پوهنمل قبول شدم.قراریکه گویند: زمستان رفت وروسیاهی به ذغال ماند. هم برای تحصیلات عالی به خارج اعزام شدم،هم بادرجهء “دکترا”موفقانه بوطن عزیزم عودت نموده وهم درکادرعلمی پوهنتون باقی مانده وهمان یک سال تلف شده ام را نیزبرایم مجرا دادند.
طرزالعمل ترفیعات علمی استادان در پولی تخنیک کابل طوری بود که اولاً دیپارتمنت مربوطه،ترفیع یک استاد را اگر مطابق لایحه وشرایط ترفیع بود،غوروبررسی نموده وبعداً برای بررسی به مجلس آستادان پولی تخنیک وسپس به هیئت علمی پولی تخنیک ارسال میشد. بعد از تصویب آنها به شورای عالی پوهنتون برای تثبیت ویا رد شدن آن ارسال میگردید.
درمجلس استادان پولی تخنیک تمام استادان افغانی دیپارتمنت های مختلف عضویت داشتند، مگردرمجلس علمی پولی تخنیک، رئیس پولی تخنیک ( داکترفقیرمحمد یعقوبی )، معاون علمی پولی تخنیک ( انجنیرحبیب الرحمان )،همه استادان افغانی دارای دیپلوم”دکترا”وآمرین دیپارتمنت ها که همه روس ها بودند،عضویت داشتند.
درآنزمان معاون علمی پولی تخنیک ازکدام طریقی خبر شد که ترفیع علمی پوهاندی یا پوهنوالی” داکتر امیرگل میرزاد “،یکی از نوکران روس ها، بدون طی مراحل لازمه به شورای عالی پوهنتون ارسال گردیده بود.همه استادانیکه مخالف این عمل مخفیانه وغیر قانونی رئیس پولی تخنیک بودند،تصمیم گرفتند تا درمجلس علمی پولی تخنیک این مسأله را افشاء وازرئیس پولی تخنیک توضیح بخواهند.
درمجلس علمی همه به لسان روسی صحبت میکردند.چون داکتر یعقوبی متوجه شدکه ازتقلب کاری اش پرده برداشته میشود،میخواست استادان افغانی را از صحبت کردن ممانعت نماید. یگانه استاد افغانیکه درآنجا بمقابل وی مقاومت کرد من بودم وبا قهربزبان فارسی برایش گفتم که خانهء شخصی شما نمی باشدکه مارا به سخن زدن نمی گذارید.
من آنچه لازم است حرف های خودرا میزنم ودوباره به لسان روسی، تقلب کاری ترفیع داکترمیرزاد را افشاءنموده وباقهرترک مجلس کردم.
نمی دانم که بعد ازآن استادان دیگرافغانی چیزی گفتندویا خاموش بودند وفیصلهء مجلس چه شد؟.بعداً هیچ علاقه نگرفته ودیگردرمجلس علمی
نرفتم.
دوسه باردیگرهم با آمر دیپارتمنت ما که یک روسی مغروروخودخواه بود وفکرمیکردکه همهء افغانها مانند وطن فروشان خلقی وپرچمی بی
وجدان بوده وغلامان حلقه بر گوش شان میباشند،شدیداً ودرحضورهمه استادان دیپارتمنت مشاجره وگفتگو نمودم.از توضیحات این مشاجره ها
صرفنظرنموده وتنها ازیک برخوردم با یکی ازاین استادان روسی که بنظرم قابل یاد آوری میباشد،تذکری میدهم وآن اینکه:
شاگردان پولی تخنیک درسمسترآخردورهءتحصیل خود مجبوربودند که یک کارعملی را بنام کار دیپلوم یا پروژهء دیپلوم خود طرح ودیزاین
نموده ودرروزهای دفاع دیپلوم ها درحضورهیئت دفاع کارهای دیپلوم، از پروژهء مربوطهءخود دفاع نمایند. هراستاد دیپارتمنت که دارای درجه های علمی بالا بودند، کارهای دیپلوم پنج الی شش نفررا بصفت راهنمای کاردیپلوم،به عهده داشتند که من هم چند نفری رادر کارهای دیپلوم شان کمک وراهنمائی میکردم. دریکی از روزهای دفاع دیپلوم ها، یکی ازشاگردانی که من راهنمای وی بودم،یک دختربود که فعلاً باگذشت تقریباً سی وچهار سال،اسم موصوفه را بخاطر ندارم.شاگردم درحین تشریح ودفاع کاردیپلوم خود بود که یکی ازاستادان روسی، برای اینکه مرا خجالت بدهد،تیزس کارموصوفه راگرفته وبا ورق زدن چند لحظهء موصوفه را خطاب نموده گفت که این فورمول توغلط می باشد.دختر بیچاره که توقع چنین انتقاد رانداشت، فکرش خراب شده و خیلی مشوش وپریشان حال گردید. بنده که این حالت را دیدم کار تیزس شاگردم راازنزدآن استاد نالایق گرفتم ودیدم که فورمول مورد انتقاد وی صحیح میباشد. ایستاده شده وآن استاد بی سویهءروسی راگفتم که فورمول استفاده شده صحیح میباشد وشما نمی دانید وبی جهت از این شاگرد انتقاد نمودید.هنوز گفتارم بپایان نرسیده بودکه از همین صالون دفاع که در حدود صد نفراز شاگردان، اقارب،رفقا ودوستان اشخاصیکه دفاع میکردند،مملوبود.چنان صدای کف زدن ها بلند شد که گوئی سقف آن صالون را می پراند.
استاد روسی که سرخه بود مانند لبلبوسرخترشده ودرجای خودمیخکوب گردید.وتاختم دفاع متباقی شاگردان،ازسنگ صدا برآمد ولی ازاین استاد خائن وترسو صدائی شنیده نشد.
طرزالعمل دفاع دیپلوم ها طوری بودکه وقتی همان چند نفرهرروزدفاع ،ازدفاع پروژه های خود فارغ می شدند،همه ازصالون دفاع به جز هیئت دفاع واستادان دیپارتمنت خارج میشدند وهیئت دفاع، به بررسی ونمره دادن هریک از شاگردان می پرداختند.
به مجردیکه دیگران ازصالون خارج شدند،استادروسی بازجرئت نموده ایستاد وروی نجس خودرا بطرف من نموده گفت: “حیدری تو مرا خجالت دادی،من میدانم باتو چه کارکنم”. منهم در مقابلش ایستاده وگفتم که من ترا خجالت ندادم بلکه نا فهمی تو ترا،خجالت داده است. موقیت من طوری بودکه پشتم به شمال کشورواتحادشوروی آن وقت بود. برایش درحضورهمه استادان افغانی وروسی باکمال جرئت وافتخار گفتم حالا هر چه ازدستت می آید دریغ مکن.رویم را بطرف شمال کرده گفتم از آنجا تامشاوریت روس ها وریاست پولی تخنیک آزاد هستی.
بعداً اعضای هیئت دفاع شاگردان را نمره داده وموفقیت شانرا تبریکگفتند.بلاخره شاگردان واستادان متفرق شده روانه کار ها ویا منزل های خود شدند.
من که یک دشمن وطن وخصم وطنپرستان خودرا قرار شرح فوق بی آبرونموده بودم واز طرف وی صریحاً اخطار دیده بودم،چون زمان خرخری وخرسواری بود وغلامان روسها حاضر به اطاعت هرنوع امرونهی آنها بودند.وجدانم راحت بود که از یک شاگردم وازحق دفاع نموده بودم، ولی افکارم پریشان بود که آیا تا خانه میرسم،از راه مرا میبرند، شبانگاه میبرند،فردا میبرند وبلاخره چه وقت خواهند برد؟.
سه چهار روزی باهمین منوال گذشت،تا اینکه همان استاد روسی در دیپارتمنت نزدم آمده گفت: حیدری آنچه گذشت من فراموش کردم،لطفاً شما هم فراموش کنید، درجوابش گفتم من هم فراموش میکنم.(عجب فراموشی که بعدازتقریباً سی وپنج سال بخاطرم آمد !!)
هیچ ندانستم که عامل این کرنش ومعذرت خواهی وی چه بود؟ آیادیگراستادان روسی وافغانی اورا ملامت نمودند ویا ترسید که آنهمه حضار وشاگردان حاضردرمحفل دفا ع، در مقابل وی خواهند ایستاد.
ازلطف بی پایان الهی وازبرکت دعاهای که ذکرشد،کوچکترین خطری یا ضرری متوجه من نگردید.
قسمت سوم این خاطرات را فردا شب مطالعه کنید
زنده باشید جناب آقای داکتر حیدری عزیز با این خاطرات تان . موفق باشید. مهدی بشیر
برادر بسیار عزیزم آقای محمد مهدی بشیر!شماهم زنده ،سلامت و پر توان درکارهای فرهنگی تان باشید. جای افتخار است که مطالب ارسالی بنده وسایر هموطنان عزیز مارا از طریق نشر آن به سمع علاقمندان میرسانید. بادرود فراوان داکتر حیدری