از هزار و یک حکایت ادبی وتاریخی
تاریخ نشر یکشنبه ۲۹ حوت ۱۳۹۵ – ۱۹ مارچ ۲۰۱۷ – هالند
در این هفته قسمت ۲۴۹ از حکایات جالب و ارزنده کتاب هزار و یک حکایت ادبی وتاریخی تالیف زنده یاد استاد علی اصغر بشیر هروی را برایتان نشر کردم .
امید وارم مورد پسند شما و کتابدوستان عزیز قرار بگیرد .
با عرض حرمت
محمد مهدی بشیر
********
حکایت ۲۴۹
گرفتن برد از رخ مرد آب
سیه روی شد تا گرفت آفتاب
« سعدی »
دو دل سوخته
سلمان ساوجی شاعر بزرگ قرن هشتم هجری ( متوفی ۱۲ صفر ۷۷۸ ) شبی را تا نیمه های شب در خدمت سلطان اویس بن امیر شیخ حسن جلایر ( ۷۵۷ – ۷۷۷ ) بسر برد و هنگامی که مجلس پایان یافت چون شب تاریک بود و سلمان را می بایست به خانهء خود رفت.
سلطان یکی از خادمان خود را مؤظف کرد که شمعی بزرگ بالگن زرین (شمعدان) از مجلس برداشته به خانهء سلمان برساند و همانجا بگذارد وچون صبح شود آنرا باز آورد.
خادم بفرموده عمل نمود و شمع و لگن را همراه با سلمان به خانهء او رسانید و چون صبح شد سلمان مثل همه روزه به ملازمت سلطان رفت .
فراش از وی شمعدان زرین را طلب کرد و سلمان این قطعه را بالبدیهه سرود :
من و شمعیم دو دلسوختهء خانه سیاه
که شب او سوزد و من از غم مردم سوزم !
شمع خود سوخت شب دوش و بزراری امروز
گر لگن می طلبد شاه ز من من سوزم !
سلطان را خوش آمد و لگن را بوی بخشید.
سلسله این حکایات جالب ادامه دارد….
تکرار :
دوستان محترم و گرامی !
در این هفته قسمت ۲۴۹ از حکایات جالب و ارزنده کتاب هزار و یک حکایت ادبی وتاریخی تالیف زنده یاد استاد علی اصغر بشیر هروی را برایتان نشر کردم .
امید وارم مورد پسند شما و کتابدوستان عزیز قرار بگیرد .
با عرض حرمت
محمد مهدی بشیر
برادر عزیز و گرامی جناب محترم مهدی بشیر ، تشکر از شما که بازهم یکی از سروده های آموزنده شاد روان استاد بشیر هروی را نشر کردید. مطالعه کردم و خوشم آمد . موفق وسلامت باشید. مهدی بشیر
ممنون حسن نظر خواهر عزیزم خانم فریده جان کریمی. شما همیشه زنده باشید. مهدی بشیر
جناب محترم آقای محمد مهدی بشیر ، روح مرحوم استاد بشیر شاد . تشکر از اینکه قسمت جدید این کتاب جالب رانشر کردید . زنده باشید.
تشکر از گذر و حس نظر شما برادر گرامی آقای عبدالله هروی . به امید موفقیت شما . مهدی بشیر