شوخی با دار و دستهء ترجمان
تاریخ نشر پنجشنبه ۱۳ ثور ۱۳۹۷ – سوم می ۲۰۱۸– هالند
طنزی از جریدهء ترجمان
میرزا قیوم تقدیم می کند :
شوخی با دار و دستهء ترجمان
***************
قیوم بشیر هروی
***************
بخش چهارم
چون در زمان نشر این مطالب در ترجمان وقفه های رخ میداد ، میرزا قیوم اشارتی به آن نموده که اینک تقدیم خواننده گان محترم میگردد:
بعضی از خواننده گان گرامی که سلسلهء مقالات شوخی با دار و دستهء ترجمان را با نظر دقت و عنایت می خوانند از ما پرسیده اند که چرا در نشر این مقالات وقفه رخ می دهد وچه سبب دارد که به صورت مرتب انتشار نمی یابد؟
در جواب این خواننده گان عزیز باید عرض کنم که راستش اینست که خودم هم نمیدانم چرا؟ ولی به هر حال تقصیر من نیست و گناه این پراگنده گی یا به گردن مدیر مسلول ترجمان است که میگوید باید مطالب جریده یک نواخت نباشد تا کسالت بار نیاورد و یا به گردن محیط است که مرا هم مثل صد ها و هزار ها نفر دیگر لاقید و و بی اعتنا به امور تربیت کرده است . بهر حال بازهم خانهء من آباد که هر دو سه هفته یکبار از وظیفهء خود یا تعهدی که در شمارهء اول نموده ام یاد میکنم و رطب ویا بسی بهم می بافم، وای به جان آن کسانیکه در این روز ها با گرم شدن بازار انتخابات ، هزار قسم وعده به مؤکلین میدهند و چهار سال بعد در حالی که بکلی آن وعده ها را فراموش فراموش نموده اند، مجددآ به فکر دلربایی از مؤکلین می افتند همان طور که در چهار سال قبل دیدیم و شنیدیم و درین روز ها هم می بینیم و می شنویم خوب، از این موضوع بگذریم و به سر مطلب اصلی برویم.همکار ارجمندی که درین شماره معرفی میشود عبدالکریم تمنا است .
میرزا قیوم
۴
تمنا بر وزن تقلا ، یکی از گلهای خود روی گلستان ادب و فرهنگ مردم است ، نه پوهنحی ادبیات را دیده و نه امتحان ژورنالیزم را داده است وبه همین سبب از بسیاری از شاعران و نویسنده گان معاصر، هم بهتر می نویسد وهم شیرین تر می سراید.
شاید باور نکنید ولی مطمئن باشید که با ریش سفید دروغ نمی گویم . تمنا تا سن پانزده سالگی بیسواد بوده و بعد از آن یک سال نزد ملا امام قریهء خود شان درس خوانده « والف سرگردان ب را چه کردی؟» را تکرار نموده وبعد از آنکه چشمش به خط آشنا شد دنبال تحصیل خصوصی را گرفته و تا توانسته به مطالعه پرداخته است.
او مدتی دکانداری کرد ولی از روزیکه شاعر شد دکان و سرمایه را همه از دست داد و اکنون مأمور کتابخانهء عامه هرات است و چون در کتابخانه از غذای روحی یعنی مطالعه به قدر کافی بهره مند می گردد روز چهار افغانی که بابت مأکولات به هر مأموری داده میشود به او داده نمیشود . از حق الزحمه بعد از وقت که دیگر کتاب داران دریافت می نمایند، نیز در مورد او خبری نیست.
وی درکودکی پدر و مادرش را از دست داده و اکنون با اینکه هنوز جوان است ودهانش بوی شیر میدهد، دو پسر و یک دختر دارد. چای نمی خورد، از سگرت و نسوار بیزار است ولی در عوض هرقدر بخواهید به سرودن شعر علاقه دارد و اگر دستش مابین خون هم باشد، هر هفته دو سه پارچه شعر می سراید که البته بیشتر آنها اجتماعی است.
درین اواخر هوس شعر سرودن به سبک نو، به کله اش زده است اما خوشبختانه مثل شعرای موج نوی که خود شان هم نمی فهمند چه می بافند نیست و در شعر هم طرفدار وزن وقافیه وهم پابند معنی است ، البته گاهگاهی چاشنی موج نو به اشعار خود می زند. جیب هایش نیز پر از اشعار ناتمام است، چند روزی به نام مستعار « بزدل» اشعاری منتشر کرد ولی از روزیکه خوردن روغن نباتی را ترک کرده است دل و جرئت برایش پیدا شده و اشعار خود را به تخلص اصلی برای نشر می فرستد.
حافظهء تمنا واقعآ قابل تمجید است واگر من اختیار می داشتم اورا قهرمان حافظه لقب میدادم. برای اینکه شما هم این مطلب را تأیید کنید، این قضیه را به دقت مطالعه فرمایید:
چندی قبل یکی از پسرانش که عبدالحکیم نام دارد مریض شد و تمنا اورا نزد دکتور برد.
دکتور بعد از معاینه، هنگامیکه می خواست نسخه بنویسد اسم طفل را پرسید. تمنا قدری فکر کرد و گفت : آصفه !
پسرش فورآ گفت : بابا من عبدالحکیم هستم ، آصفه نام خواهرم است !
آنوقت آقای تمنا متوجه شد که چه حافظهء نیرومندی دارد و دکتور نیز در حالی که تبسمی بر لب داشت به این حافظه قهرمانانه آفرین گفت .
و اینهم نمونه ای از کلام تمنا
از زبان مرتجع
بعد ازین کوه بزرگی را چو کاهی می نویسم
تو گل بشکفته را هرزه گیاهی می نویسم
گر چه از نا مردمی ، گرویدهء نا مردمانم
بهر نفع مردمان هم گاهگاهی می نویسم
گه مناری را چو سوزن جلوه بدهم بهر مردم
موقعی سوراخ سوزن را چو چاهی می نویسم
گه ز بی باکی سیاهی را سفیدی می نگارم
گه ز سفاکی سفیدی را سیاهی می نویسم
آن که در راه ترقی وطن همت گمارد
مر ورا نالایق گم کرده راهی می نویسم
ظلم ظالم را مساوات و عدالت می شمارم
نالهء مظلوم را جرم و گناهی می نویسم
از تروخشکی که درخوان وطن موجود باشد
روزی بیچاره گان را اشک وآهی می نویسم
سر پناه بینوا را کاخ عشرت می کنم نام
کاخ ظلم خائنان را سر پناهی می نویسم
نیست ننگ وغیرت ورحم ومروت در نهادم
ای تمنا گر بخواهی ور نخواهی می نویسم
( عبدالکریم تمنا )
جوزای ۱۳۴۸ هجری شمسی
تشکر از برادر عزیزم قیوم جان. که زحمت کشیده و بخش چهارم طنز شوخی با دار و دستهء ترجمان را که مربوط محترم استاد عبدالکریم تمنا هروی است با نمونۀ از اشعار شان تقدیم خواننده گان عزیز سایت ۲۴ ساعت نموده و جالب بود .امیدوارم خواننده گانی که علاقمند چنین طنز ها هستند ، مطالعه سلسله این طنز ها را فراموش نکنند . سلامت و زنده باشید . مهدی بشیر
با سپاس از شما مهدی جان عزیز برای استاد تمنای عزیز طول عمر با برکت ارزو نموده و روح دست اندرکاران محترم ترجمان هریک زنده یاد استاد بشیر هروی و زنده یاد پوهاند دکتور عبدالرحیم نوین را شادو خشنود می طلبم.
با عرض حرمت
قیوم بشیر هروی