از هزار و یک حکایت ادبی و تاریخی
تاریخ نشر یکشنبه هفتم اسد ۱۳۹۷ – ۲۹ جولای ۲۰۱۸– هالند
هر که نا مخت از گذشت روزگار
هیچ ناموزد زهیچ آموزگار
« رودکی »
دختری شجاع و دانا
پس از قتل مروان بن محمد آخرین خلیفهء اموی ( یکشنبه ۲۷ ذیحجه ۱۳۲) یکی از سرداران لشکر عباسیان بنام « عامر» در کنیسه یی که پناهگاه زنان ودختران مروان بود وارد شد و بر سرسفرهء وی نشست و بخوردن باقیماندهء غذای او مشغول شد زیرا مروان وقتی که صدای طبل جنگ را شنیده بود از سرسفره برخاسته بمیدان رفته بود ونیمی از غذایش در سفره دست نخورده باقی مانده بود.
عامر پس از اینکه باقیماندهء غذای خلیفه را خورد در صدد بر آمد که با دختر زیبای وی مغازله نماید ولی همینکه دهان کشود تا ازین بابت سخنی گوید دختر شجاع و دانا و زیبای مروان گفت :
ای عامر، تعجب میکنم که تو با این هوشیاری و زیرکی چگونه از آنچه هم اکنون روی داده عبرت نگرفته یی ؟
ای عامر بروزگاری که در ظرف چند ساعت سلطنت کهنسال خلفا و پادشاهان اموی را با خاک یکسان کرد و ریشهء این دود مانرا از زمین بر آورد، نباید اعتماد کرد.
ای عامر دنیا هرلحظه برنگی در میآید و بر هیچ رنگ آن نمیتوان دل بست . برای تو همینقدر که در حریم خلیفه وارد شدی و بر سر سفرهء او نشستی و باقیماندهء غذای اورا خوردی کافی است . از انقلابات زمانه پند بگیر و زیاده طلبی مکن !
عامر متآثر شد و امر کرد که هیچکس متعرض خاندان مروان نشود وخود نیز از کنیسه خارج گردید!
سلسله نشر این حکایات جالب ادامه دارد….
تشکر از برادر عزیزم قیوم جان که لطف نموده حکایت ۲۵۶ را هم به دوستان کتاب هزار و یک حکایت ادبی و تاریخی و خواننده گان سایت ۲۴ ساعت قرستاده اند. مهدی بشیر
آثار ماند گار که گنجینه با ارش است .
ممنون حسن نظر خواهر گرامی ام محترمه خانم عزیزه عنایت . مهدی بشیر
تشکر ازبرادران عزیز و گرامی هر یک آقایان مهدی بشیر و قیوم جان بشیر !
از نشر این قصهء کوتاه و آموزنده. خداکند ارگ نشینان غاصب و همدستان شان ازین قصه پندی بگیرند.موفق باشید. با احترا م داکتر حیدری