۲۴ ساعت

15 نوامبر
۲دیدگاه

« دستورالعمل برای تآمین صلح »

تاریخ نشر پنجشنبه ۲۴ عقرب  ۱۳۹۷ – ۱۵ نوامبر  ۲۰۱۸–  هالند

« دستورالعمل برای تآمین صلح »

در بخش چهل نهم رمان آسیابان، سهم و نقش گرداننده گان پروسه صلح چنین باز تابی دارد:

نوشتۀ : محترم درمحمد وفاکیش

« بابه غوثی همه رویاها و باورها یش را به ریشه ها، ساقه ها، گلها و برگهای بته ها و درختان زینتی بسته بود که  با دستان پرفیضش در بستر زمین موروثی کنار مکتب جان گرفته بودند و با نثار رنگ، عطر و طراوتش، غبار اندوه را از شیشه یی دلها پاک میکردند. 

او که با نوآوری در پرورش گیاهان زینتی از همه باغدارا ن جلو افتاده بود، با نگاه به گل گشتی که با رنگهای متنوعش مثل یک تابلو بسترخاک را زینت داده بودند میگفت:

« به نظر دیگرا مه یک پیر خرفتم، ولی د با طن مانند این باغچه ام که با گلها و درختایش از هیچ کس صفا و خوشی را دریغ نمی کند. میخواهم خدمتگار همه باشم. »

 سایقه تغییر سیاسی در کشور، زنده گی و کار و بار او را  نیز بهم ریخت. قوماندان قربان که در وابسته گی به یکی از تنظیمهای جا گرفته در قدرت سیاسی، مر کز ولسوالی بهارستان و تعمیر مکتب و دور پیش آنرا زیر حاکمیت اش آورده بود.

گل گشت بابه غوثی در قبضه یی او افتاد. این گل گشت با قطع شدن آب که در گذشته چون خون حیات بخش در بن و ریشه یی هر درخت  جاری بود، به خارستان مبدل گشت، درختان زینتی آن چون هیزم بی مقدار به دیگدان و تنور گروپ مسلط بر محل به مصرف رسید.

با سقوط طالبان که امید احیای مجدد گل گشت در ذهن بابه غوثی جا گرفته بود، برای بدست آوردن ملکیت غصب شده اش به ولسوال مراجعه و با مسلط بودن سلاح بدستان قبلی در قدرت به خواستش نرسید. در حالیکه پریشانی و اندوه به چهره اش نمایان بود، رویش را به پسرش نجم الدین نموده گفت:

« حالی که ادعا میشه که حق به حقدار میرسه، زمینی ره که از سالهای اول جوانی تا زمانیکه افتو عمرم د لب بام رسیده، درخت و بته شاندم، گل کشت کردم و د خانه و باغچه یی نیست که قریحه های پرورش یافته دستم، سربلند نکرده باشن، هیچ د دلم هموار نمیشه که همیطو پایمال خر و گاو دیگرا باقی به مانه. »

نجم الدین: « پدر! حق و حقدار هنوز یک گپ مفت است، طوریکه دیده میشه فقط زور حق است. چرا کسایی که د ولسوالی چوکیهای حکومتی را د اختیار دارن از زور آورانی هستن که زمین ما و زمینهای دست کوتاه های مثل ماره غصب کرده و یا با همان زور آوران، دهن جوال را گرفته ان. د شار هم د دفتر ریاست املاک و ولایت چنان بیر و بار و بی باز خواستی است که صدای خر به خاوند نمی رسد. به آنهم توکل به خدا کرده به شار د ریاست املاک پیش مامور مالک که همسایه در به دیوار ما بود و رفیق شخصی ام است میروم، امید کمک شوه تا زمینه خوده دو باره صاحب شویم. »

نجم الدین به دل پوری مامور مالک که در چپه گرمک جاری بنا به تعلقش با یکی از جناح های شریک در قدرت دولتی، از سمت مامور املاک به مقام ریاست عمومی املاک تکیه کرده بود و در گذشته در کوچه مسجد کهنه روستای سحر خیز  با نجم الدین و فامیلش همسایه در به دیوار بود و از سالیان دراز با هم کاسه همسایگی داشتند و با او رفاقت شخصی نیز داشت، برای بدست آوردن مجدد قطعه زمین موروثی پدرش که از طرف قومندان قربان به غنیمت گرفته شده بود، با قباله شرعی روانه شهر شد، تا به کمک رهنمایی مالک بتواند ملک غصب شده اش را دوباره بدست آورد.

 نجم الدین با در نظر داشت همان ارتباطات قدیمی با وجود ممانعت سکرتر داخل دفتر رییس مالک شد، بعد از عرض سلام  و احترام بالای کوچ نشست.

  رییس مالک پکول، سله، پیراهن و تنبان را به زباله دان خاطراتش سپرده بود. با پوشیدن دریشی، کالر و نکتایی یک قدم فراتر از آن روز هایی را که بالای دریشی رنگ و رو رفته یی نکتایی گنده نه یی را می بست برداشته، تحت شرایط دمو کراسی که گفته می شد حق به حقدار داده میشود و امکانات جدید، بطور غیر قابل باوری عرض شانه ها و قطر شکمش جلب توجه میکرد.

رییس مالک وقتیکه نجم الدین را دید، پخته شیرغلطیشه زد، این طور پوز گرفت،  مثلیکه او را هرگز ندیده و نمیشناسد.

نجم الدین با خود گفت: « جای گیله و گذاری نیست، پیش یک مقام دموکراتیزه شده، باید که فرق بین آشنا و بیگانه نباشه درغیر آن دموکراسی چه معنی خواهد داشت. »

  رییس مالک  بدون توجه به نمک خور، همسایه در به دیوار و رفیق اش، قلمی را از قلمدانی شیک سرمیزش برداشت، به ورق سفیدی که روی آن به خط درشت نوشته شده بود ”  دستورالعمل برای تآمین صلح ” خیره شد، با قلمش آنرا برجسته تر ساخت، سپس مثل آدمی که بعد از اجرای یک  کارخسته کن دماغی، بخواهد لحظه یی استراحت کند، خود راست کرد،  همزمان با فا ژه ییکه ازدهنش بیرون زده بود گفت:

 « دستورالعمل برای تآمین صلح ».

بعد سکرترش را خواست و به او هدایت داد:

« موتروانه،  پس سودا به بازار روان کو، تا چیزهای ضروری را خریداری و بخانه انتقال دهد، چرا امشب مهمان مهم و عزیزی دارم. »

  نجم الدین با خود گفت : « مرد جالبی شده،  پیش از اینکه با مه سر گپه باز کنه، اول ترتیبات مهمانی ره گرفته، تا با یک قبرغه اختلاط، رنج مدتی را که از هم دور بودیم فراموش کنیم. »

در حالیکه دل نجم الدین به خیال مهمانی مجلل رییس صاحب قروتک میزد، مالک با یک بی اعتنایی دو باره به قلمک زدن روی عبارت ” دستورالعمل برای تآمین صلح ” را شروع کرد و  آنرا درشتر ساخت. سپس چینی به  پیشانی انداخته به آوازیکه معلوم بود ازعمق سینه اش برخواسته و بعد از لای لبانش بیرون زده است، مکررأ گفت:  دستورالعمل برای تآمین صلح.   

  رییس مالک بعد به فکر فرو رفت، مانند مخترعی که در طرح مورد تحقیقش دیگر چیزی روی خط ذهنش باقی نمانده باشد،  روبه بسته یی از روز نامه ها و مجلاتی آورد که کنار دستش چیده شده بودند. او از میان آنها روزنامه یی را برداشت، آنرا چند بار زیر و رو کرد، چون چیزی از آن بدست آورده  نتوانست با عصبانیت گفت:

« چه گپ بی معنایی در حالیکه ناخون همه به شوربای جنگ چرب است، کدام فکر و ذهن آماده است که دستورالعملی برای تآمین صلح بنویسد. حتی در روز نامه ها و مجله ها هم چیزی نوشته نشده که از آن بشود برای درست کردن دستورالعمل برای تآمین صلح استفاده کرد. »

مجددا جهت یافتن راه حل، چشمانش را روی عبارت ” دستورالعمل برای تآمین صلح ” متمرکز ساخت، سرش را دو باره بلند نمود و مانند کسیکه راه حل معضله دشواری را یافته باشد، چین پیشانی اش باز شد. ذوق زده سکرترش را خواست و به او گفت :

« این یادداشت را که ازمقامات آمده و در او طالب ترتیب ” دستورالعمل برای تآمین صلح ” شده اند، آن را به مامور محاسبه که سالها قبل دراین اداره معاونیت ریاست را به عهده داشت و فارغ پوهنځی حقوق است سپرده بگو که رییس صاحب امر کده که ” دستورالعمل برای تآمین صلح ” را تا آخر این هفته آماده و به من  بسپارد. چرا که فقط سه روز دیگر به آخرین موعد تکمیل آن باقی مانده است. »

درهمین حال سکرتر لیست مراجعین را به او سپرد و گفت: « در این لیست نام کسانی را که  از ده روز به این طرف، جهت حل مشکل شان پیوسته به مقام ریاست مراجعه کرده اند در اول نوشته ام. »

  رییس مالک در حالیکه از زیر چشم به نجم الدین میدید، رویش را به سکرتر نموده گفت:

« آدمهای بیکار در ملک ما زیاد اند، مراجعه به دفاتر برای آنها یک نوع سرگرمی است. بگذار ملاقات براساس معیارهایی که خودت میدانی صورت گیرد، درغیرآن تفاوت ما با فردی که برای گوش دادن به عرایض مردم،  در پارکی خیمه زده و مقام یک مسئول اداره را تا سطح  یک فروشنده کنار خیابان پائین آورده است چه خواهد بود. »

بعد از این توضیحات نمره یی را دایر و گوشکی تیلفون را برداشت، با ژست نوکر مآبانه یی منتظر جواب ماند. در سیمای او دیگرغرور چند لحظه پیش دیده نمی شد، مانند سوالگری که طالب سکه یی از رهروی گردد، بعد از عرض سلام و احترام گفت :

« جناب والی صاحب! برای اجرای امرشما من در منزلم آماده گی کامل را گرفته ام، امیدوارم با تشریف آوری خویش، بنده حقیر را سر فراز سازید. »

نجم الدین که بی اعتنایی  یک همسایه، رفیق وآشنای قد یم، پای  آرزویش را به سنگ زده بود، بدون آنکه آب از آب بجنبد دفتر رییس مالک را که سالها با هم در یک دستر خوان، نان و نمک خورده بودند، غلیکده ترک گفت.

از بخش چهل نهم رمان آسیابان، نوشته: در محمد وفاکیش

 

۲ پاسخ به “« دستورالعمل برای تآمین صلح »”

  1. admin گفت:

    دوست محترم و دانشمند گرامی جناب آقای وفاکیش ،همه قسمت های رمان یا داستان آسیابان جالب وعالی بود بخصوص این بخش . موفق باشید. مهدی بشیر

  2. درمحمد وفاکیش گفت:

    نهایت سپاس گزارم دوست گرانقدرم.

دیدگاه بگذارید

لطفاً اطلاعات خود را در قسمت پایین پر کنید.
نام
پست الکترونیک
تارنما
دیدگاه شما