۲۴ ساعت

07 آوریل
۵دیدگاه

از هزار و یک حکایت ادبی وتاریخی

تاریخ نشر یکشنبه ۱۸ حمل ۱۳۹۸ – هفتم  اپریل ۲۰۱۹ هالند

حکایت ۲۷۳

ای صاحب کرامت ،  شکرانهء سلامت

روزی تفقدی  کن ،  درویش  بینوا را

« حافظ »

رسیدگی

در سیرت یعقوب لیث صفا ر ( ۲۲۴ – ۲۶۵ ) آورده اند که در سیستان موضعی را که « خضراء» می نامیدند و ظاهرآ چمنزاری بوده برای رسیدگی باحوال رعایا معین کرده بود و هر روز بآنجا میرفت و برتختی می نشست ومردم عرایض خود را بوی تقدیم می کردند.

یکروز در حالی که بجای خود نشسته بود ونظرش بدور دست ها کار می کرد شخصی را بسر کوی « سینک » که یکی از محلات سیستان بود دید که نشسته و سر بزانو نهاده است.  با خود اندیشید که آن شخص دچار غمی شده است . از آنرو حاجبی را فرستاد که او را بحضور بیاورد.

حاجب رفت و آن مرد را آورد. یعقوب از حال وی جویا شد و او گفت :

ملک امر بفرمایید تا مردم از اطراف پراگنده شوند در خلوت حال خود را عرض می کنم.

یعقوب امر کرد تا کسانیکه آنجا حاضر بودند دورتر رفتند و سپس آن شخص چنین گفت :

ای ملک حال من سخت تر از آنست که بتوانم بیان کنم. یکی از منصبداران شما ، هر شب یا یک شب در میان از راه بام بخانهء من داخل می شود و بناموس دختر من چشم دوخته است ومن توانایی مقابله با او را ندارم.

یعقوب گفت:

لاحول ولاقوه الاباللله ، چرا زودتر اطلاع ندادی؟ برو بخانهء خود وهنگامی که آن شخص داخل خانه می شود. تو بهمین « خضراء» بیا دراینجا شخصی را که مسلح است خواهی دید، او همراه تو به خانه می رود و انتقام ترا از متجاوز می گیرد !

مرد عارض رفت و آن شب نیامد وشب دیگر وارد خضراء شد و همان مرد مسلح را که یعقوب گفته بود در آن جا دید وهمراه خود به محله ای که مشهور به « کوی عبدالله حفص » بود برد.

شخص متجاوز هنوز در آن جا بود ومرد مسلح پیش رفت و شمشیر بر کشید واو را بقتل رسانید و آن گاه به صاحب خانه گفت :

چراغ روشن کن.

صاحب خانه چرا غ را روشن کرد وشخص مسلح نگاهی بطرف مقتول انداخت آن گاه گفت :

برای من قدری آب و نان بیاور.

صاحب خانه آب و نان حاضر کرد واو خورد . در آن وقت صاحب خانه متوجه شد که شخص مسلح خود یعقوب است.

یعقوب که حیرت او را دید گفت :

بالله العظیم که از آن لحظه که این مطلب را بمن گفتی من نان و آب نخوردم و با خدای خود عهد کرده بودم که تا دل ترا ازین غم فارغ نسازم هیچ چیز نخورم.

صاحب خانه پرسید:

با جسد مقتول چکنم ؟

یعقوب گفت :

اورا بردار و درخندق شهر بینداز . صاحب خانه جسد را برداشت و بلب خندق برد و در آن سرازیر کرد ویعقوب هم راه دارالاماره را پیش گرفت .

صبح روز دیگر در سیستان یعقوب ندا در داد که هرکسی می خواهد سزای بی ناموسان را بیند بلب خندق برود وجسد ی را که در آن جا افتاده است ببیند !

( این حکایت را در بعضی از کتب با اندکی تغییر به سلطان محمود غزنوی نیز نسبت داده اند ولی تاریخ سیستان که مأخذ این حکایت است یعقوب را قهرمان آن دانسته است ).

سلسله این حکایات آموزنده ادامه دارد …..

 

۵ پاسخ به “از هزار و یک حکایت ادبی وتاریخی”

  1. admin گفت:

    دوستان عزیز و گرامی و کتابدوستان محترم !
    بازهم حکایت ۲۷۳ از کتاب هزار و یک حکایت ادبی وتاریخی شاد زوان استاد بشیر هروی را تقدیم تان نموده ام ، لطفا اگر دوست دارید آنرا به عزیزان خود هم ایمیل کنید تا آنها هم از مطالعه آن مستفید شوند . مهدی بشیر

  2. فریده کریمی گفت:

    سلام و درود به برادر محترم و ادمین گرامی سایت وزین ۲۴ ساعت آقای محمد مهدی بشیر و تشکر از تشر این حکایت جالب و آموزنده شاد روان استاد بشیر هروی ، کاش در کشور ما دربین این همه دولتمندان و چپاولگران یک نفر پیدا میشد که واقعآ بفکر مردم و کشور میسود و این همه ظلم و جنایت صورت نمیگرفت. امیدوارم که این حکایت عالی را ع و غ برای یک مرتبه میخواندند و از آن پند میگرفتند.

  3. admin گفت:

    خواهر گرامی محترمه خانم فریده کریمی ، درو بشما . جهانی سپاس از حسن نظر تان . همیشه موفق و سلامت باشید . مهدی بشیر

  4. برهان الدین سعیدی گفت:

    دوست معظم و دانشمند بشیر صاحب !
    حکایت ۲۷۳ استاد بزرگوار شادروان هروی صاحب را بنام « رسیدگی » خواندم و از این حکایت اموزنده ، جالب و با ارزش که با شرایط فعلی وطن سخت مطابقت دارد در فکر غرق شدم و با خود گفتم :
    کاش در وطن بیچاره ما هم یک شخصی بنام یعقوب لیث « افغانی » پیدا شود تا ملت ما را از شر همچو بی ناموسان و ظالمین نجات داده و جسد آنها را در پارک زرنگار کابل اویزان کند و …
    الهی ؛ روح استاد بزرگوار هروی صاحب را شاد داشته و بهشت فردوس نصیبش گردد و همچنان برای شما دوست معظم یکبار دیگر سال روز تولد شما را مبارک باد گفته و بشما صحت ، خوشی طول عمر و خیروبرکت استدعا دارم .
    امین
    برهان الدین « سعیدی»

    http://www.said-afghani.org/seite-makalat/ustad-bashir-herawi-25.09.2011/hakaeate-%20273-%2009.04.2019-%20Bashir%20Herawi.pdf

    • admin گفت:

      آمین یا رب العالمین ، جهانی سپاس از حسن نظر دوست دانشمند و گرامی جناب آقای برهان الدین سعیدی . خدا مهربان است که روزی برسد که شخص وطنپرستی که دشمن ظالمان و خاینین باشد پیدا شود و این وطنفروش های فاسد و جانی را به گفته شما در پارک زرنگار در محضر مردم اعدام نماید تا درسی باشد به دیگر وحشی های خونخوار . تشکر از نشر این حکایت . از دوستان و خواننده گان عزیز تقاضا میکنم که بالای لینگ بالا کلیک کنند علاوه از حکایات شاد روان استاد بشیر هروی را ، مقالات آموزنده و علمی زنده یاد مولانا استاد سعید افغانی و دیگر نویسنده گان و شاعران عزیز رامطالعه نمایند . مهدی بشیر

دیدگاه بگذارید

لطفاً اطلاعات خود را در قسمت پایین پر کنید.
نام
پست الکترونیک
تارنما
دیدگاه شما