سفرنامه ناظر خودرو هروی
تاریخ نشر: شنبه ۲۶ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۱۶ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا
همچشمی با سفرنامه ناصر خسرو علوی
سفرنامه ناظر خودرو هروی
سفرنامه زنده یاد استاد غلی اصغر بشیر هروی ، می باشد که پس از یک
سفر کاری که با تنی چند از روزنامه نگاران دیگر بدعوت مؤسسات مطبوعاتی ایران
( اطلاعات و کیهان ) از کابل به تهران رفته بودند نوشته و از شماره ۴۲ سال
پنجم هفته نامه وزین ترجمان مؤرخ ۲۶ دلو (بهمن) ۱۳۵۱ خورشیدی
بصورت هفته وار به نشر می رسید.
، اینک پس از ۵۱ سال آنرا با خوانندگان عزیز ۲۴ ساعت شریک می سازیم.
قسمت دوم:
تهران خیلی عوض شده است
من تهران پای تخت ایران را قبلآ هم دیده بودم و با قیافهء آن وقتش آشنائی داشتم ، اما درین سفر دیدم که تهران به کلی تغییر کرده است . تغییری در جهت بالا ، درست مثل آدمی که همه چیزش از چهره و لباس گرفته تا خوراک ومعلومات و حرکاتش باگذشته فرق کرده باشد و بزحمت شناخته شود.
اولین بار که من تهران را دیدم در سال ۱۳۱۲ شمسی بود ( سی ونه سال پیش) در آن وقت شانزده ساله بودم و به اتفاق پدرم ( مرحوم حاجی علی نظرکابلی) که تجارت پوستین میکرد و بعضی سالها مقدار قابل توجهی پوستین افغانی ( که در آن روزها خیلی بیشتر از امروز داری شهرت بین المللی بود) از کابل و غزنی و هرات می خرید و به ایران و عراق برای فروش می برد و آن سال هم برده بود ، رفته بودم.
رو برونی شمس العماره که یکی از بنا های مجلل آن روز به شمار می رفت و از ساختمان های عصرقاجاریه است ، در خیابان ناصریه (ناصرخسرو) کاروان سرایی بود به نام کاروان سرای حاجی سقا باشی . پدرم هر وقت به تهران میرفت در آن کاروان سرا اقامت اختیار می کرد و آن سال هم در همان کاروانسرا اطاق بزرگی برای جای دادن پوستین ها و اطاقی در پهلوی آن برای اقامت خود مان ، هردورا به کرایه فیماه سه تومان ( پول امروزمعادل سی افغانی ) به کرایه گرفت .
تهران در آن وقت نسبت به امروز بسیار کوچک بود و شاید بیش از صد یا صد و پنجاه هزار نفر نفوس نداشت ولی بازهم بزرگترین شهر های ایران بعد از تبریز و اصفهان ، به شمار میرفت . عمارات چند طبقه آن سه چهارتایی بیشتر نبود که یکی از آنهاهمان شمس العماره مذکور در فوق بود.
از هر خیابان آن بسوی افق نظر می انداختید ، قلهء کوه مرتفع دماوند که در تمام سال پوشیده از برف است به خوبی دیده یشد. اما در این سفر اخیر من قلهء دماوند را تنها از طبقه بالای عمارت شهیاد ( که شرحش خواهد آمد) توانستم به بینم و دیگر هیچوقت ندیدم زیرا عمارات چندین منزله که اکنون در هر خیابان و کوی آن به کثرت بنا شده است ، مانع از دیدن آن کوه بلند می باشد.
تعداد نفوسی تهران را هم امروز بین سه تا چهار ملیون تخمین می زنند.
مشهور ترین خیابانهای آن روز تهران ( سال ۱۳۱۲ را می گویم) خیابان ناصریه ، لاله زار ، چراغ برق (امیرکبیر فعلی) و خیابان علاءالدوله (فردوسی حالیه) و معروفترین بارکش میدان توبپخانه بود که اکنون میدان سپه نامیده میشود.
تعداد خیابان های اصلی و فرعی تهران در آن وقت روی همرفته بیست و چهار خیابان بود ولی خیابان های فرعی و همچنان بازار ها و کوچه های آن عموما تنگ و کثیف و پر از گل و لای بود ، اما امروز گذشته از اینکه چهار خیابان یاد شده را در جملهء خیابانهای درجه دوم و یا سوم می شمارند زیرا خیابان های وسیعتر و با شکوهتری احداث شده است . خیابانهای فرعی و بازار ها وکوچه های آن همه اسفالت شده است و تنها بازارچهء مروی در خیابان ناصرخسرو به حال سابق خود باقی مانده ( شاید برای اینکه مقایسه بین گذشته و حکال آسانتر صورت بگیرد).
پوستین های عالی
اجازه بدهید یکی از خاطرات سفر اول خود را نقل کنم:
رونامه های معروف تهران در آن وقت عبارت بودند از همین روزنامهء اطلاعات _ که امسال ما مهمانش بودیم که عصرها در چهار صفحه منتشر می شد و اکنون نیزعصرانه است ) و روزنامهء ایران ( که صبحها در چهار صفحه منتشر می شد و استاد زین العابدین رهنما نویسنده کتاب بسیار مشهور (پیامبر) صاحب امتیاز و مدیر آن بود) و روزنامهِ ستاره جهان ( که در چهار صفحه به دو زبان دری و فرانسه منتشر می گردید).
جراید مشهور ، اینکه می گویم جراید ، اصطلاح خود ماست وگرنه در ایران هفته نامه را هم روزنامه می گویند) نیز عبارت بود از امید ( که یک نشریهء صرف فکاهی بود و روز های شنبه منتشر می شد) و توفیق ( که آنوقت فکاهی نبود و یک نامهء صد در صد ادبی به شمار می رفت ) و کانون شعرا ( که آن نیز ادبی بود) چند روزنامه و جراید دیگر !
فردای روزیکه وارد تهران شدیم ( حرف سال ۱۳۱۲ است) مرحوم پدرم از یک تاجر آهن که آقای میخ چیان نامیده می شد و تجارت خانه اش در مدخل سرای حاجی سقا باشی بود ، پرسید: برای اعلان کردن پوستین ها به کدام روزنامه مراجعه کنیم که خواننده خارجی هم داشته باشد ؟
آقای میخپیان روزنامهء ستاره جهان را معرفی کرد و آدرس آن را داد ، پدرم به اتفاق من به اداره روزنامه ستاره جهان رفت ، در آن جا با مرحوم اعتصام زاده مدیر آن روز نامه روبرو شدیم و مبلغ سه تومان و شش قران ( دوازده قران برای اعلان دری و بیست و چهار قران برای اعلان بزبان فرانسوی) به منظور تبلیغ پوستین ها قیمت اعلان را پرداختیم و قرار شد که یک نسخه از همان شماره را به آدرس ما بفرستند.
در شماره فردای آن روز تساره جهان که موزع روزنامه یک نسخه برای ما آورده بود در زیر خبری که عنوان (صدور قالی) بود ، این عنوان جلب توجه می کرد:
(پوستین های عالی) ( مثل اینکه مرحوم اعتصام زاده به رعایت قافیه حتی در نثر مقید بوده است ) و در زیر عنوان مذکور نوشته شده بود :
(انواع و اقسام پوستین ها و پوستینچه های عالی ساخت افغانستان که مستغنی از توصیف است وارد شده . محل فروش ، سرای حاجی سقا باشی مقابل شمس العماره) همین اعلان به فرانسه نیز منتشر شده بود.
از فردای آن روز سیل خریداران ایرانی واروپایی پوستین به سرای حاجی سقا باشی سرازیر شد و تمام پوستین ها در ظرف کمتر از یک ماه به فروش رسید.
دومین و سومین دیدار
دومین و سومین دیدار من از تهران در سال ۱۳۱۹ – اتفاق افتاده بود.
در آن سال باتفاق مرحوم پدرم و مادرم به قصد زیارت اماکن مقدسه عراق یک بار هنگام رفتن و بار دیگر در وقت باز گشتن ، وارد تهران شدیم . بار اول چهار روز و بار دوم هفت روز در تهران ماندیم.
در طی هفت سال فاصله بین سفر اول و سفر دوم (۱۳۱۲ – ۱۳۱۹) تهران خیلی فرق کرده بود . دراین مدت ، ایران دارای خط آهن و دانشگاه و فرهنگستان و شفاخانه های متعدد و کارخانه های بزرگ قند سازی و پارچه بافی و صنایع دیگر شده بود و تهران که پای تخت بود ، طبعآ از ترقیات بیشتری برخوردار گردیده و بر شماره نفوس و میزان وسعت آن افزوده شده و دارای خیابان های عریض و طویل و عمارات مرتفع جدیدی شده بود ولی بازهم قابل مقایسه با تهرانی که من در ماه گذشته دیدم نبود ( این سخن بگذار تا وقت دگر).
ادامه دارد…
دیدگاه بگذارید